نیچه و آرنت
نیچه در سراسر کار خود به مشکل فرهنگ مدرن و «دموکراتیک» میپردازد که میراثخوار پیشداوریهای «اخلاق بندگان» علیه عمل قهرمانانه یا فردیتساز است.
در حالی که فراسوی نیک و بد (1886) و در باب تبارشناسی اخلاق (1887) عمیقترین ژرفاندیشیها را در این زمینه ارائه میدهد، این دشوارۀ پردامنه قبلاً در جستار «در باب استفاده و سوءاستفاده از تاریخ برای زندگی» (1874) تبین شده است.
نقد نیچه از تاریخیگری – اصرارش بر اینکه عمل والا مستلزم افق حمایتگرایانه و تا حدی خودبسنده است – جدلهای بعدی او را در برابر تردید افکندنهای فلسفی و روایتهای مذهبی و علمی از «آرمان زهد» پیشِ نظر میآورد. در واقع، مضمون «دانش قاتل عمل است» به کتاب زایش تراژدی برمیگردد.
در این اثر از همان آغاز «سقراطیگری»، که به عنوان ارادۀ معطوف به حقیقتی درک میشود که پندارهای حیاتی را از بین میبرد، زیر ضرب قرار میگیرد. با این حال، آنچه آثار بعدی را جالب میکند توصیف نیچه از آن چیزی است که افق اخلاقی «سالم» و ارتقاء دهندۀ عمل را برمیسازد.
در فراسوی نیک و بد و در باب تبارشناسی اخلاق نیچه لفاظیهای موعظهآمیز فلسفۀ اصالت حیات را پشت سر میگذارد و در عوض بر ساختارهایی تمرکز میکند که مانع عمل مستقل و شکلگیری خود بهمثابه یک اثر هنری میشوند.
نیچه در تبارشناسی اخلاق نشان میدهد که معرفتشناسی اخلاقی که حاصل «طغیان بردگان در اخلاق» است به طور ذاتی دشمن عمل و زندگی فعال است. اگر یونانیانِ طرفدار حکومت بهترین مردم تمایز شکلیافتهای میان عمل کننده و اعمالش، سوژه و «تأثیرات»اش قائل نبودند، به این دلیل بود که نمیتوانستند انسان پاک و نجیب را منفک از کردارش تصور کنند.
آنها بودن و عمل کردن را همانند هم میدانستند. تنها انسانی منفعل، «برده»، انسانی که نمیتواند عمل کند، به داستانپردازی تسلیبخش سوژهای کاملاً منتزع از اعمال یا «تأثیرات»اش نیاز دارد.
بنابراین، نیچه در تمثیل مشهور خود در مورد برّه و پرنده شکاری میگوید که «چشم داشتن از زورمندی که خود را زورمند نشان ندهد و فرادستیخواه و فرودستیخواه و سروریخواه نباشد و تشنۀ دشمنان و هماوردان و پیروزیها، همان اندازه بیمعناست است که از بیزوری چشم زورمندی داشتن.»
به رغم این پوچی و بیمعنایی، این گونه است که ما، بسان «سروران» و «بردگان»، به رابطۀ میان کنندۀ کار و کردارش میاندیشیم. به لطفِ «داستانپردازی» یک سوژۀ خنثی که «در پسِ» اعمال «انسان قدرتمند» یا واکنشهای انسان «ضعیف» وجود دارد، کارگزاران انسانی از نظر اخلاقی برای تمامی اقدامات خود پاسخگو هستند.
چنین مسئولیتپذیریای بار سبکتری بر دوش کسانی میگذارد که از انجام عمل استنکاف میکنند؛ در واقع، آنها سر باز زدنشان را نوعی فضیلت جلوه میدهند. در مقابل کارگزاری که علاقهمند است فضیلتهای خود را در عمل متجلی کند و از طریق اجرای کارهای بزرگ و شکوهمند برای خودش تشخص قائل شود، چنین مسئولیتپذیریای معیار داوری عمل را از زیبایی یا عظمت آن بر میگیرد و بر عواقب مخرب احتمالیاش برای کل اجتماع قرار میدهد.
از طریق «داستانپردازی» سوژه – رکن رکین معرفتشناسی اخلاقی «اخلاق بندگان» – عمل اخلاقی میشود و بازیگر تحت انقیاد قوانین رفتاریای درمیآید که به طور گستردهای در کل جامعه اعمال میگردد. کارگزارانِ مبارزهجوی «فعال» برای اثبات برتریشان، از رقابت با همتایان خود دست میکشند.
آنها، مانند ما، به سوژههایی «مسئول» بدل میشوند که خود را تحت مراقبت قرار داده و برای شروع هر کاری تردید نشان میدهند و همواره از قانون رفتار با «گله» آگاه هستند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سیاست، فلسفه و ارعاب