به اعقتاد هیتلر «طبیعت ابدی، سرسختانه انتقامِ تخطی از احکامش را میگیرد و تنها مبارزه را در نظر میگیرد. همانند فرد، نژاد اصطلاحی که هیتلر به طور مبهم از آن گاهی به عنوان متردافی برای مردم، قومیت و ملیت استفاده مینمود، نیز از یک قانون شبهطبیعی تبعیت میکرد: از مبارزه برای بقا، که به نوبۀ خود تضمینکنندۀ پیروزی نژاد قویتر و در نتیجه تکامل و رشد گونۀ برتر بود.
نژاد
به این ترتیب «مبارزۀ نژادی» دومین عاملی به شمار میرفت که هیتلر برای آن اهمیتی تاریخی قائل بود، عاملی که وی در نظر داشت برای آینده به آن اعتبار بخشد. اگر برای مبارزۀ نژادها، ارزشی طبیعی لحاظ میشد، با توجه به اینکه حفظ بقای قویترها برای پروش گونۀ برتر بشریت ضروری است، پس شرایطی شبیه به شرایط جنگی، صرفاً شرایطی عادی به شمار میروند. چون همانگونه که هیتلر مینویسد: «بشریت در مبارزۀ ابدی رشد کرده است، و در صلح ابدی بشریت نابود میشود».
تحت طلسم این ایدئولوژی مبارزه و خشونت، جنگها در سیستم طبیعی و بدیهیِ تکامل و رشد بنیادی و پایدار یک ملت، واقع میشوند.
به این ترتیب، سیاستی که در اصل صلحآمیز است، به اندازۀ سیاستی که جنگ را تنها سلاح خود میداند، به همان میزان مخرب و ویرانگر است»: صلح پایدار، مغایر با طبیعت است، چون مبارزه بر سر زندگی و مبارزۀ نژادی به تنهایی عامل تکامل و رشد بشریت را تشکیل میدهد، جنگ پایدار به نوبۀ خود منجر به خونریزی از بهترین و ارزشمندترین بخش یک ملت میشود، به نحوی که سرانجام دیگر ملتی وجود نخواهد داشت که شایستۀ این پیروزیها باشد.
در نتیجه سیاست نمیبایست برای موجودیت یک ملت، در صورت لزوم واهمهای از به مخاطره انداختن مردم و استفاده از بیشترین خون داشته باشد، اما میبایست همواره در نظر داشته باشد، که صلح روزی مجبور خواهد شد جایگزین این امر شود.
از نظر هیتلر، اصولاً هیچ تفاوتی بین سیاست و جنگ وجود نداشت، چون سیاست در اصل صرفاً مجبور بود ابزار قدرت را برای مبارزه برای زندگی فراهم نماید. چون همانگونه که هیتلر نوشته است:
اگر سیاست که به تاریخ بدل میشود و تاریخ، توصیف مبارزۀ انسان و ملتها بر سر بقای خود و ادامۀ حیات باشند، پس سیاست در حقیقت اجرای مبارزۀ یک ملت برای زندگی است. اما سیاست نه تنها مبارزۀ یک ملت بر سر دازاین خود است، بلکه سیاست برای ما انسانها اجرای این مبارزه نیز به شمار میرود.
برای سیاست یک وظیفۀ کاملاً مشخص وجود دارد: رهبری سیاسی هوشمندانۀ یک ملت میبایست جنگ را نه هدفِ زندگی یک ملت، بلکه ابزاری برای این زندگی تلقی نماید. در نتیجه:
سیاست میبایست بر سر زندگیِ یک ملت و برای این زندگی مبارزه نماید، و در ضمن همواره سلاح این مبارزه را به گونهای برگزیند، که در خدمت زندگی باشد. انسان برای اینکه بتواند بمیرد به سیاست نمیپردازد، بلکه میبایست اجازه داد برخی مردم بمیرند تا یک ملت بتواند زندگی نماید.
در این زمینه: امپراتوری هیتلر
برگرفته از کتاب جهان بینی آدولف هیتلر