معمای مارکسیستی مارکوزه هربرت مارکوزه به کالیفرنیا رفت و به دانشگاه سان دیگو - نشر پیله

معمای مارکسیستی مارکوزه

کتاب آمریکا تحت لوای سوسیالیسم
Rate this post

مارکسیست

برای درک سوسیالیسم هویت، ما باید به دهه 1960 برگردیم و با شخصی ملاقات کنیم که فهمید چگونه شاخه‌های مختلف آن را به هم پیوند بدهد.

«هربرت مارکوزه»، فیلسوف آلمانی که یک رگه یهودی داشت. مارکوزه زیر نظر فیلسوف «مارتین هایدگر» تحصیل کرد، قبل از این‌که از آلمان پیش از به قدرت رسیدن نازی‌ها فرار کند.

بعد از اتمام دوران کار در دانشگاه کلمبیا، هاروارد و برندایس، مارکوزه به کالیفرنیا رفت و به دانشگاه سان دیاگو پیوست و معلم مذهبی جناح چپ جدید در دهه شصت شد. مارکوزه روی تمام نسل جوان رادیکال تأثیر گذاشت. از بیل آیرس بنیانگذار «ودر آندر گراند» گرفته تا ابی‌هافمن فعال «یپی» تا رسید به تام هایدن رهبر گروه فعال دانشجویان برای یک جامعه دمکراتیک. (SDS).

آنجلا دیویس که بعدها به «حزب پلنگ سیاه» پیوست و بعد برای معاون رئیس‌جمهور در فهرست حزب دمکرات رقابت کرد، دانشجوی مارکوزه و هم‌چنین یکی از افراد تحت حمایت او بود. دیویس می‌گوید: «آن مارکوزه بود که به من آموخت می‌توان دانشگاهی، فعال، محقق و انقلابی بود.»

مارکوزه فعالان دهه شصت را تحریک به تصرف ساختمان و سرنگونی دانشگاهیان کرد، تا اولین مرحله از پرونده انقلاب سوسیالیست در آمریکا باشد. در آن وقت رونالد ریگان فرماندار کالیفرنیا بود و مارکوزه را کشت.

ولی مارکوزه شهرت خود را از دست نداد و روی تندروهای آن زمان تأثیر گذاشت. او برای سوسیالیسم هویت نیرو فراهم نکرد ولی بیش از هر کس دیگر شاهد بود که آن‌ها چطور یک سوسیالیسم جدید و بادوام در آمریکا تشکیل می‌دهند. این همان سوسیالیسم امروز است. برای درک مشکل مارکوزه باید به مارکس برگردیم. مارکس خود را از آغاز سوسیالیسم نه «تحریک‌کننده» بلکه «پیام‌آور» می‌دانست.

ما مارکس را یک فعال که به دنبال سازماندهی یک انقلاب کارگری بود می‌دانیم. ولی خود او معتقد است که انقلاب سوسیالیستی به ناچار رخ می‌دهد، نباید کاری برای رخ دادن آن انجام داد.

دیدگاه مارکس به زیبایی توسط یکی از پیروان آلمانی او «کارل کائوتسکی» خلاصه شده است. او نوشت: «وظیفه ما سازمان دادن انقلاب نیست بلکه باید خودمان را سامان‌دهی کنیم. باید از فواید انقلاب سود ببریم.»

اما چه اتفاقی می‌افتد که طبقه کارگر مصمم و راضی به انقلاب می‌شود؟

مارکس آن را حدس نزده بود. درواقع، عدم انقلاب حتی یک کارگر، از نوعی که مارکس پیش‌بینی می‌کرد، در هر جای دنیا، رد کامل و قطعی «علمی» بودن مارکسیسم است. در اوایل قرن بیستم، مارکسیسم در دنیا نفوذ کرد، از لنین تا موسیلینی، همه از این مشکل کاملاً آگاه بودند.

فاشیسم یا سوسیالیسیم ملی نشانگر راهی برای پاسخ به آن بود. و لنینسیم هم روش دیگر برای مقابله با آن شد.

من روی لنین تمرکز می‌کنم، چون رویکرد او روی مارکوزه و جناح چپ جدید در دهه 1960 تأثیر گذاشت. اساساً لنین معتقد بود که طبقه کارگر هرگز قصد قیام ندارد. آن‌ها احتمالاً به اتحادیه‌های صنفی بپیوندند. طبق تشخیص لنین کارگران می‌توانند «آگاهی اتحادیه صنفی» را بالا ببرند نه «آگاهی انقلابی» را.

لنین در اثر معروف خود «چه باید کرد» تأکید داشت که انقلاب سوسیالیستی به دست طبقه کارگر انجام نخواهد شد، به ناچار به خاطر آن‌ها انجام می‌شود. به عبارت دیگر یک طبقه شغلی متشکل از فعالان و مبارزان لازم است تا به عنوان پیشتاز انقلاب به کار روند. لنین یک گروه مختلف از دهقانان بدون زمین، سربازان حرفه‌ای، فعال روشنفکر، وکیل مدافع مجرمان را جمع کرد تا با کمک او حکومت سزار را سرنگون کرده و سوسیالیسم بلشویک را به روسیه معرفی کنند.

با این‌که رویکرد لنین به مارکسیسم پیوسته بود، همان‌طور که سوسیالیست‌ها تصدیق کردند، روش لنین بیانگر وقفه بنیادی و اصلاح مارکسیسم بود.

در اوایل دهه 1920، کمونیست ایتالیایی «آنتونیو گرامشی» شخصاً در تئوری سوسیالیست تجدیدنظر کرد و موضوع فرهنگ را پیش کشید. «هژمونی» به معنای تفوق و تسلط مفهوم کلیدی گرامشی بود.

او اعلام کرد که سرمایه‌داران در جامعه تنها بر پایه قدرت اقتصادی حکومت نکردند، بلکه از طریق ارزش‌های بورژوا اداره کردند که در حوزه‌های روان‌شناختی، آموزشی و فرهنگی جامعه نفوذ کرد. از نظر گرامشی، انقلاب سوسیالیستی تحت شرایط آن موقع غیرممکن بود، چون طبقه کارگر ارزش‌های بورژوایی را درونی کرده بود.

کارگر معمولی هیچ علاقه‌ای به سرنگون کردن کارفرمای خود نداشت. آرزو داشت روزی مانند او شود. راه‌حل گرامشی برای فعالان سوسیالیستی این بود که روشی پیدا کنند تا این هژمونی را بشکنند و هژمونی خودشان را مستقر کنند. پس لازم بود که دانشگاه، دنیای هنر و عموماً فرهنگ را تصاحب کنند. از این طریق آن‌ها می‌توانستند با بورژوا «در درون» مبارزه کنند.

لنین و گرامشی به مارکوزه «نقطه شروع» را نشان دادند. او با هر دو موافق بود که طبقه کارگر محافظه‌کار و ضدانقلاب شده است. اما شخص سومی به نام «هایدگر» روی او تأثیر عظیمی داشت.

مارکوزه شاهکار هایدگر یعنی «هستی و زمان» را خواند و آن‌قدر تحت تأثیر قرار گرفت که خود را شاگرد هایدگر دانست. اولین شاگرد هایدگر و سپس استادیار در دانشگاه فرایبورگ آلمان شد. مارکوزه در هایدگر راهی برای بنا کردن سوسیالیسم یافت که عمیق‌تر از حقوق و شرایط کار خوب بود، و از خط‌مشی خود مارکس فراتر می‌رفت.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب آمریکا تحت لوای سوسیالیسم

133000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *