آرنت و هایدگر
این ایده که ملاقات پس از جنگ آرنت با هایدگر در سال 1950 باعث شد او دوباره فریفتۀ «جادوگر مسکیرش» شود، در داستان اتینگر و داوری اخلاقی وُلین که از آن نشأت میگیرد ایدهای کاملاً محوری است.
به ما گفته میشود از این مرحله به بعد توانایی آرنت در داوری منصفانه در باب هایدگر به عنوان یک مرد یا یک اندیشمند، چه رسد به داوری دربارۀ همدستی او با نازیها، از کار افتاد.
آن گونه که اتینگر میگوید، در سال 1950 آرنت «نه به خاطر وفاداری، رحم و شفقت یا احساس عدالتی که برای حفظ غرور و منزلت خودش به آن نیاز داشت» بیدرنگ گناهان هایدگر را بخشید. یا همانطور که ولین میگوید: «در سال 1950 لحن آرنت کاملاً تغییر کرد». دیگر اثری از نقد تند و تیز آرنت به هایدگر که در سال 1948در پارتیزان ریویو با عنوان «فلسفۀ اگزیستانس چیست؟» به چشم میخورد یافت نشد.
جای آن را مجموعهای از دفاعیهپردازیهای متقلبانه گرفتند که در «مارتین هایدگر در هشتاد سالگی» به اوج خود رسید، جایی که، به گفتۀ وُلین، آرنت «به نمایندگی از مرشد گرفتار آمدهاش به جرم خود اقرار کرد».
بررسی نوشتهها و تأملات آرنت دربارۀ هایدگر در این سالها، این روایت منظم از عشق، سرخوردگی و خودفریبی مجدد (بدون اشاره به از خودگذشتگی فکری) را زیر سوال میبرد. قطعاً آرنت پس از جنگ بهتندی هایدگر را به نقد میکشد. با این حال، موضع انتقادی او پس از سال 1950 به قوت خود باقی است؛ به بیان دقیقتر، این موضع تعدیل میشود و استحکام، عمق و قدرت مییابد.
فصل طولانی نقد هایدگر با سخنرانی سال 1954 در باب «اهتمام به سیاست در اندیشۀ اروپایی معاصر» آغاز شد و با حیات ذهن، که پس از مرگ آرنت منتشر گردید، خاتمه یافت. اظهارات عمومی آرنت راجع به هایدگر نشان میدهد که، با درنظر گرفتن شرایط، ما شاهد یک بیطرفی درخور ملاحظه هستیم. نگرش آرنت دربارۀ هایدگر پس از 1950 حاوی احترام مشروط به آثار اوست که با احساس درکپذیری از میزان شکستهای انسانی و حماقت سیاسیاش درآمیخته است.
اگر ما ابتدا به نقد و بررسی آرنت از کتاب ماکس واین رایش، اساتید هیتلر، که در سال 1946 منتشر شده بود بنگریم، مقالۀ پارتیزان ریویو قابلفهمتر است. فرضیۀ اصلی واین رایش این بود که «نظام دانشگاهی آلمان ایدهها و تکنیکهایی را فراهم کرده بود که به کشتارهای بیسابقه منجر شده و آنها را توجیه میکرد.»
این فرضیه، همانطور که آرنت به طور موجز آن را بیان کرد، «بیانیهای بسیار بحثبرانگیز» است. در حالی که واین رایش ادعا میکرد «قاطبۀ اساتید آلمانی به خاطر شغلشان» همرنگ جماعت شدند، آرنت چند «عالم برجسته» را برشمرد که «هرچه در توان داشتند برای تأمین ایدهها و تکنیکهای نازیها انجام دادند».
او «فیلسوف وجودی مارتین هایدگر» را در آن زمره به حساب آورد (در عِداد کسانی همانند نظریهپرداز حقوقی کارل اشمیت و گرهارد کیتلِ متأله).
آرنت کتاب واین رایش را بخاطر تمرکز بر روی میانمایگان دانشگاهی مورد انتقاد قرار میدهد، ازاینرو توجه خود را معطوف به این موارد «برجسته» میکند. در عین حال، آرنت همزمان خاطرنشان کرد که نازیها به طور مشهودی از متفکرانی مانند اشمیت یا هایدگر استفادۀ چندانی نکردند، زیرا آنها بیشتر علاقه داشتند برای نظریههای نژادیشان روکش «علمی بودن» فراهم آورند تا اینکه خود را به عنوان جدیدترین قسمت روح جهان معرفی کنند. آرنت مدتها پیش از تحلیلش از نقش ایدئولوژی در خاستگاههای توتالیتاریسم، نوشت:
بنابراین گرچه کاملاً درست است که تعداد انگشتشماری از استادان خوشنام آلمانی داوطلبانه در خدمت نازیها درآمدند اما به همان اندازه نیز درست است که نازیها از «ایدههای» آنها استفاده نکردند و این مسئله برای خود آقایان هم بسیار شوکه کننده بود. نازیها ایدههای خاص خود را داشتند – آنچه که آنها میخواستند تکنیکها و تکنسینهایی بود که هیچ ایدهای نداشتند یا از ابتدا فقط توسط عقاید نازی آموزش دیده بودند. عالمانی که ابتدا توسط نازیها کنار گذاشته شده و نسبتاً به کار گرفته نشدند، ملیگرایانی گذشتهگرا مانند هایدگر بودند که اشتیاقش به رایش سوم را تنها میتوان از سر ناآگاهی آشکارش از آنچه دربارۀ آن سخن میگفت دانست.
این فقره بیان کنندۀ دیدگاه با ثباتی است که آرنت به طور چشمگیری در طول زندگی حرفهای خود بدان پایبند بود. او هایدگر و دیگر «عالمان برجسته» را مسئول انتخابهای سیاسیشان میداند، در حالی که این انگاره را زیر سوال میبرد که ایدههای هایدگر حتی نقشی حداقلی در شکل دادن یا کمک به ایدئولوژی نازی ایفا کردند.
از نظر آرنت، تأثیرگذاری بر رژیم نازی یک خیال ایدهآلیستی عوامانه بود که از ناآگاهی تقریباً مطلق به ماهیت رژیم و ایدههای اصلی آن حکایت داشت. بیتردید، هایدگر، اشمیت و دیگران سعی داشتند بر رژیم [نازی] تأثیر بگذارند و شاید امیدوار بودند كه بتوانند بدل به شاه-فیلسوف شوند.
در عین حال چنین امیدهایی از شکاف عظیم میان ذهنیت یک «ملیگرای گذشتهگرا» (هایدگر) که آرزومند است در امر احیای آلمان رهبری را بر عهده بگیرد و واقعیت جنبش تودهای توتالیتر هیتلر پرده برداشت. به همین دلیل عبارت آرنت دربارۀ اشتیاق هایدگر در سال 1933 که آن را تنها میتوان «از سر ناآگاهی آشکارش از آنچه دربارۀ آن سخن میگفت» دانست، ابداً مبراکننده نیست. این سخن به نوعی حماقت اخلاقی و نیز سیاسی اشاره دارد، به فقدان [قوۀ] داوری که فرد باید برای آن پاسخگو باشد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سیاست فلسفه و ارعاب