منطق و جدل در دوره باستان
در دوره باستان، منطق و دیالکتیک هرچند ]یونانی: [logizesthai طبق بررسیها، ملاحظات، برآوردها و مباحثات ]یونانی: [dialegesthai دو مفهوم کاملاً متفاوت هستند ولی مترادف یکدیگر بهکار برده میشدند.
به گفته دیوجنس لائرتیوس، اولین بار افلاطون لفظ دیالکتیک را بهکار برد. در مقالات فایدروس، سوفسطائی یا سوفیست و جمهوریت و جاهای دیگر میبینیم که لفظ دیالکتیک را به معنی کاربرد دلیل و برهان به صورت منطقی و مهارت بهکارگیری آن میباشد.
ارسطو نیز به همین مفهوم کلمه را بهکار میبرد ولی به عقیده لورنتوس والا، ارسطو اولین فردی بود که کلمه منطق (logic) را با مفهومی مشابه استفاده کرد. از اینرو به نظر میرسد که دیالکتیک از کلمه منطق (Logic) قدیمیتر است. سیسرو و کویینتیلیان این کلمات را مترادف یکدیگر میدانستند و مورد استفاده قرار میدادند.
این کلمات و اصطلاحات مترادف از قرون وسطی تا دوره معاصر مورد استفاده بود. ولی کلمه دیالکتیک این اواخر و مخصوصاً توسط کانت کاربردی با مفهوم منفی پیدا کرد و مفهوم آن «هنر مجادله مبنی بر سفسطه و مغالطه» است. از این رو کلمه منطق نسبت به این دو کلمه ترجیح داشته است. با این حال، در اصل هر دو کلمه هم معنا هستند و در سالهای اخیر مجدداً مترادف یکدیگر شناخته شدهاند.
متأسفانه این کلمات از قدیم به همین صورت مورد استفاده قرار میگرفتند به گونهای که تمایز معنایی آنها اصلاً ساده نیست. با این حال ترجیح من برای تعریف این دو لفظ این است که منطق یا Logic (از عبارت یونانی: Logos، «لفظ» و «دلیل و برهان» است که غیرقابل تفکیک هستند) «علم قواعد استدلال که روشی برای دلیل برهان است»؛ و دیالکتیک یا جدل (برگرفته از عبارت یونانی: Dialegesthai، «مذاکره کردن هر گفتگویی مسبب برقراری ارتباط حقایق یا نظرات است که بیانگر این است که مبتنی بر تأمل و مشاوره یا بر مبنای تاریخ و گذشته میباشد.») در مفهوم نوین کلمه، «هنر مباحثه» میباشد.
مسلماً منطق به موضوعی با مشخصهای کاملاً ابتدایی سر و کار دارد، مفهومی فرای تجربه میپذیرد که به طور مثال قواعد استدلال، شیوه دلیل و برهان یا قواعد برهانی که وقتی به خود واگذار شود و مانعی بر سر راه نداشته باشد همانند تفکر منحصر به فرد موجودی عقلانی که به هیچ وجه گمراه نمیشود، شناخته میشود.
از طرفی دیگر، مجادله بحث دو طرفه بین دو شخص منطقی است که چون منطقی هستند بهتر است تفکری مشترک داشته باشند، ولی به محض اینکه به توافق نرسند، بحث و جدل یا رقابت فکری بین آنها در میگیرد. با توجه به منطقی بودن افراد، به نظر من افراد لزوماً در توافق خواهند بود و تفاوت آنها از تفاوت اساسی در فردیت ناشی می شود؛ به عبارت دیگر، ناشی از تجربه است.
بنابراین منطق به عنوان علم تفکر یا علم شیوه برهان مطلق، باید قادر باشد قیاسی را طرح ریزی کند. در اکثر موارد، جدال تنها از راه استقرایی میتواند بیانجام، بدین معنا که ما ممکن است قواعد آن را با یک دانش تجربی از اختلالی دراندیشه خالص بخاطر تفاوت فردی که در روابط بین دو موجود عقلانی متجلی شده است، رعایت کنیم و همچنین با آگاهی از مفاهیمی که منازعه کنندگان به منظور خیرخواهی در برابر یکدیگر اندیشه شخصی خود را به کار می گیرند تا نشان دهند که این امر خالص و عینی است.
از آنجایی که طبیعت انسان به گونهای است که اگر فرد الف و ب تفکر مشترکی داشته باشند و درباره هر موضوعی نظرات خود را با دیگری مطرح کنند، و فرد الف دریابد که افکار شخص ب در مورد موضوعی با افکار خودش یکسان نیست، تجدید نظری در روند فکری خود نمیکند بنابراین اشتباهات احتمالی خود را کشف میکند ولی اشتباهات را از چشم فرد ب میبیند.
به عبارت دیگر، انسان طبیعتاً فردی لجوج میباشد و این خصلت با پیامدهای خاصی همراه است که آن را دیالکتیک یا جدل مینامم ولی به منظور رفع ابهام و جهت جلوگیری از سوء برداشت نام جدل مرائ به آن میدهم. بنابراین، دیالکتیک شاخهای از علم است که با طبیعت لجوج بشر سر و کار دارد. مراء تنها نامی با مفهومی خشنتر است.
جدال مناقشه آمیز هنر مشاجره و جدل است
مشاجره به این روش، خواه حق با فرد باشد یا نه به گونهای است که باعث میشود شخص خود را مقصر بداند. ممکن است حق با فردی باشد، با این وجود از دید ناظران مشاجره و گاهی از دید خود فرد در اشتباه بزرگی باشد.
برای مثال من میتوانم ادعاهایی داشته باشم ولی طرف مقابل برهان و دلایل مرا رد کند، به نظر میرسد ادعا را رد کرده است که با این وجود ممکن است برای آن برهان و دلایل دیگری وجود داشته باشد. در این مثال جای من و طرف مقابلم در مناقشه تغییر میکند، اگرچه او به عنوان یک حقیقت بهترین موضع را میگیرد ولی او در اشتباه است. ارسطو تمام استنتاجها و نتایج را به روشی که گفته شد به منطقی و جدلی و سپس به مرائی (Eristic) تقسیمبندی میکند.
الف) مرائی روشی است که طبق آن صورت نتیجه درست ولی مقدمات یعنی مواردی که نتیجه از آن استنتاج میشود صادق نیستند بلکه فقط به ظاهر صدق میکنند.
ب) روش سوفسطایی روشی است که طبق آن اگرچه صورت نتیجه درست به نظر میرسد ولی نادرست است. این سه مورد آخر به طور قطع مربوط به هنر جدل مناقشه آمیز میباشند زیرا هیچ حقیقت عینی را در بر ندارند بلکه فقط ظاهری از حقیقت هستند و به خود حقیقت توجهی ندارند. تنها هدف آنها کسب پیروزی است. کتاب ارسطو راجع به نتایج روش سوفسطایی جدای از دیگر آثار او ویرایش شد که آخرین کتاب او در موضوع جدال بود.
اگر خواننده بپرسد که چطور ممکن است، در جواب خواهم گفت که صرفاً ذات طبیعی انسان چنین است. اگر انسان ذات پستی نداشته باشد و شرافتمندانه برخورد کند میبایست در هر بحثی، به دنبال هدفی غیر از کشف حقیقت نباشیم.
نمیبایست اهمیتی برای این مسئله قائل شویم که آیا حق با ما است یا طرف مقابل بحث ما. به هر حال، لحظهای نباید از آن یا پیامدهای آن غافل شد؛ نگرانی اصلی همین است. غرور ذاتی ما که بسیار حساستر از قدرت فکریمان است، قبول نخواهد کرد که حق با طرف مقابلمان است و ما در اشتباه هستیم. راه برون رفت از این معضل، قضاوتی صحیح است.
بدین منظور فرد باید قبل از هر چیز اول درست تفکر کند. ولی در اکثر افراد، غرور ذاتی همراه با پر حرفی و ناهنجاری ذاتی است. قبل از اینکه فکر کنند لب به سخن میگشایند؛ حتی اگر متوجه شوند که در اشتباه هستند و ادعای آنها نادرست است، همچنان سعی بر این دارند تا عکس آن به نظر برسند.
علاقه به حقیقت، که شاید تصور شود تنها انگیزه آنها سخنی است که مدعی صحت آن میباشند، اکنون در جهت منافع غرور بهکار میبرند: و بنابراین بخاطر غرور، آنچه حقیقت دارد باید نادرست و آنچه نادرست است باید درست به نظر برسد.
با این حال، این فریبکاری، این سماجت بر سخنی که حتی از نظر خود ما نادرست است، گویای نکتهای است. اغلب اتفاق میافتد که بر صحت حرف خود بشدت اعتقاد داریم اما به نظر میرسد استدلال حریف ما صحت آن را رد میکند. اگر موضع خود را به یکباره رها کنیم، ممکن است بعداً متوجه شویم که دقیقاً حق با ما بوده است.
برهان ما نادرست بود ولی با این حال، برهان درست دیگری نیز وجود داشت (که میتوانستیم از آن استفاده کنیم). استدلالی که میتوانست عامل نجات ما باشد، در آن لحظه به ذهنمان خطور نکرد.
از این رو حمله به استدلال مخالف حتی اگر ظاهراً قانعکننده و درست باشد، را به یک قاعده تبدیل میکنیم؛ و معتقد هستیم که حقیقت استدلال ما فقط سطحی است و امید داریم در جریان بحث، استدلال دیگری به ذهن ما خطور کند که به کمک آن استدلال طرف مقابل را بر هم میزنیم یا موفق به تأیید صحت سخن خود میشویم. به این ترتیب، تقریباً از روی اجبار فریبکاریم؛ به هر حال وسوسه این کار بسیار زیاد است.
بدین ترتیب، ضعف قدرت تعقل و انحراف اراده ما متقابلاً حامی یکدیگرند. به طور کلی هر کدام از طرفین بحث نه برای حقیقت بلکه به منظور اثبات استدلال خود به گونهای میجنگد که انگار پای مرگ و زندگی در میان است. فارغ از درستی یا نادرستی استدلال خود به مجادله میپردازد و همانطور که ملاحظه کردیم، کار دیگری از دست او بر نمیآید. بنابراین، همه افراد بر گفته خود پافشاری دارند حتی اگر برای لحظهای در درستی آن تردید کنند.
تا حدودی هر کسی علیه چنین اتفاقات و روالی خود را مسلح به حیلهگری و شرارت میکند. انسان از تجارب روزانه خود میآموزد و بنابراین به دنبال جدل طبیعی خود است دقیقاً همانطور که منطق طبیعی خود را دارد. ولی جدل او به هیچ وجه راهنمای مناسبی نسبت به منطقش نیست.
هیچ کس نمیتواند به آسانی خلاف قوانین منطق فکر کند یا استنباطی داشته باشد.
قضاوت و داوریهای غلط معمول هستند و نتایج غلط خیلی کم. انسان از نظر منطق طبیعی امکان ندارد دچار نقص باشد، ولی ممکن است از نظر جدل منطقی دچار نقص باشد.
این دو موهبتی هستند که به طور یکسان بین انسانها تقسیم نشدهاند. به هر حال جدل طبیعی به سان قوه تشخیص است که بین افراد از درجه یکسانی برخوردار نیست؛ عقل به عینه نیز همینطور است. زیرا غالباً اتفاق میافتد که واقعاً حق با فردی است و با استدلالهای سطی و اشتباه، یا گیج میشود و یا رد؛ و در صورتی که فاتح مباحثه و جدلی شود، این پیروزی را اغلب بیش از آنکه مدیون صحت تشخیص خود در بیان گزارهای باشد، مرهون نیرنگ و زیرکی خود در دفاع از آن قضیه میباشد.
مثل سایر موارد، بهترین موهبتها و استعدادها مادرزادی است؛ با این حال، هر کسی میتواند با تلاش و تمرین و نیز با رعایت شگردهایی جهت شکست طرف بحث و پیروزی در بحث و جدل یا جهت نائل شدن به هدفی مشابه، در این هنر ماهر و استاد شود. بنابراین، حتی اگر منطق کاربردی واقعی و عملی نداشته باشد، ولی جدل قطعاً اینطور نیست؛ به نظر من ارسطو نیز منطق یا تحلیل خود را به عنوان پایه و اساس جدل در نظر میگیرد. منطق به شکل اصلی گزارهها مربوط میشود؛ ولی جدل در یک کلام به محتویات گزارهها. بنابراین بهتر بود که قبل از شروع جزئیات به شکل اصلی کلیه گزارهها بپردازیم.
تعریف جدل از دید ارسطو با آنچه من در اینجا بیان کردم فرق دارد. زیرا با وجود اینکه وی پذیرفته که موضوع اصلی، بحث و جدل است در عین حال اظهار میدارد که کشف حقیقت نیز هست. از طرف دیگر، بعد از آن اضافه میکند که طبق دیدگاه فلسفی، اگر گزارهها بر اساس حقیقت مورد بررسی قرار بگیرند، جدل گزارهها را مطابق با معقول بودن یا معیاری در تأیید رضایت دیگران میداند.
وی آگاه است که حقیقت عینی یک گزاره باید از طریق فشار بر موضع، متمایز و جدا شود و با تأیید بر آن برنده شود؛ اما وی نتوانسته تمایز کافی و آشکار بین این دو جنبه از موضوع قائل شود تا جدل را صرفاً برای دومی حفظ کند.
قوانینی که غالباً برای جدل وضع میکند شامل برخی مواردی است که بدرستی به منطق تعلق دارند؛ و از این رو به نظر من که او راه حل روشنی از مسئله ارائه نکرده است.
برگرفته از کتاب هنر بحث و جدل
نوشتهی آرتور شوپنهاور/ ترجمهی شیما مربوط