من، شخصاً، خیلی مجذوب سویه مقدس نوشتن نیستم. من میدانم که در حال حاضر، اکثریت آنهایی که خودشان را وقف ادبیات یا فلسفه میکنند، چنین شیوهای را تجربه میکنند. آنچه غرب بدون شک از زمان مالارمه آموخته، این است که نوشتن از بعد مقدسی برخوردار بوده، و در ذات خود فی نفسه یک عمل لازم است.
نوشتن
نوشتن برای بودن، بر خودش ابتنا دارد، خیلی نیاز نیست که چیزی بگوید، چیزی را نشان دهد، یا چیزی را بیاموزاند. اکنون، نوشتن تا حدودی همان بنای یادبود هستن زبان است. من بر پایه تجربه زیسته خود، مجبورم بپذیرم که اساساً نوشتن خودش را به این طریق نمایش نمیدهد. من همواره نسبت به نوشتن دچار نوعی بدگمانی اخلاقی بودهام.
میتوانید توضیح دهید که، میتوانید به تشریح این موضوع بپردازید که رویکرد شما نسبت به نوشتن چیست؟ یک بار دیگر میگویم که آنچه که در اینجا مرا به خود جذب میکند، فوکو به عنوان کسی است که مینویسد.
پاسخ من ممکن است شما را کمی شگفت زده کند. من میدانم که چه سلوکی نسبت به خودم داشته باشم- و مطلوب من این است که همان سلوک را در اینجا نسبت به شما داشته باشم- این رفتار از آنچه که من نسبت به دیگران انجام دادهام، بسیار متفاوت است.
هر زمان که درباره یک مولف صحبت کردم، همیشه سعی داشتهام که عوامل زندگینامهای، بسترهای اجتماعی و فرهنگی او و میدان دانشی که مولف در آن زاده شده و آموزش دیده را نادیده بگیرم. همیشه سعی من بر این بوده که به آنچه که معمولاً روانشناسی مولف مینامیم به عنوان یک امر انتزاعی نزدیک بشوم و او را صرفاً به عنوان یک سوژه سخنگو در نظر بگیرم.
در این زمینه: ترس از صحنه
برگرفته از کتاب کلام بعداز مرگ آغاز می شود