شهروندی آلمان
با وجود اینکه ویتگنشتاین بخش اعظمی از زندگی خود را در محیطی انگلیسی زبان سپری کرده است، اما وی در مورد موضوعات فلسفی تنها به زبان آلمانی، زبان مادری خود اندیشیده و نوشته است. البته وی از سال 1930 در کمبریج «درسهایی» را ارائه میکرد که مجبور بوده برای آنها مطالبی را به زبان انگلیسی آماده کند، وی این موضوع را مزاحم «افکار آلمانی» خود قلمداد مینمود.
ویتگنشتاین برای دستیابی به «صلحی پایدار بین این دو زبان به زمانی بسیار طولانی نیاز داشت» (Ms 183: 48). به همین دلیل تقریباً بیشتر آثار و دست نوشتههای به جا مانده از وی به زبان آلمانی هستند. به جزء دو اثر مشهور به «کتاب آبی و کتاب قهوه ای» که ویتگنشتاین بین سالهای 1933 تا 1935 آن را به تعدادی از دانشجویان خود به انگلیسی دیکته کرده است، آثاری که مهم ترین مراحل تحول و تکامل ایدههای وی در مسیر فلسفه متأخرش را به نمایش میگذارند.
در سال 1935 ویتگنشتاین برای انجام سفری راهی اتحاد جهاهیر شوروی شد، در واقع وی برای مدتی به صورت آشکاری به فکر مهاجرت به شوروی افتاده بود. دانشگاه شهر کازان نیز به وی پیشنهاد استادی و تدریس فلسفه را ارائه داده بود، اما این کشور نتوانست انتظارات وی را برآورده نماید و وی سرخورده و مأیوس از این سفر به کمبریج بازگشت.
ویتگنشتاین در کمبریج و همچنین در سفرهایی که به نروژ و ایرلند انجام داد، سعی نمود تا در اواخر سال 1936 به فرآیند کار بر روی دومین کتاب مهم خویش تسریع بیشتری بخشد. در همین راستا وی در اواخر ماه آگوست همان سال تلاش کرد تا افکار دیکته شدۀ خود در «کتاب قهوه ای» را از انگلیسی به آلمانی بازگرداند تا بتواند از آنها در دومین کتاب خود که دیگر به صورت قطعی عنوان «پژوهشهای فلسفی» را برای آن برگزیده بود، استفاده نماید.
چنین تلاشی اما با شکست مواجه شد. در نوامبر سال 1936 ویتگنشتاین شروع به تحریر به اصطلاح «اولین نسخۀ پژوهشهای فلسفی» نمود، کتابی که پس از مرگ ویتگنشتاین در سال 1953 به عنوان دومین شاهکار وی منتشر گردید، در واقع شامل «اولین نسخه از پژوهشهای فلسفی» میشود که ویتگنشتاین تغییر خاصی در آن به وجود نیاورده است. دوران بین نوامبر سال 1936 تا زمان مرگ این فیلسوف در آوریل سال 1951 به عنوان دوران فلسفه متأخر وی شناخته میشود.
سال 1938 در شرایط زندگیِ ویتگنشتاین تغییرات شدیدی را به همراه آورد و وی ناگهان خود را «به واسطه انضمام اتریش به امپراتوری آلمان، در وضعیت فوق العاده دشواری» احساس کرد. وی در یادداشتی در این زمینه مینویسد: «من یک شهروند آلمانی شده ام. این موضوع برای من حالتی هولناک است، چون من به هیچ وجه تابعِ حکومتی که هرگز آن را به رسمیت نمیشناسم، نیستم. شهروندیِ آلمان برای من همانند تکهای از آهن داغ است که مجبورم همواره آن را نگه دارم. من این آهن داغ را دور میاندازم» (Ms 120: 123r).
یکی از پیامدهای این موضوع این بود که وی و بستگانش در اتریش میبایست «به جای پاسپورت قدیمی اتریشی، پاسپورت مخصوص یهودیان آلمان» (Ms 120: 123v) را دریافت کنند. چون آنها با وجود تغییر مذهب والدین خود، بر طبق قوانین نژادی آلمان در آن زمان، به دلیل اصل و نسبشان از این به بعد یهودی محسوب میشدند. ویتگنشتاین با پذیرش شهروندی بریتانیا، خود را از زیر بار شهروندی آلمان رها نمود.
همین موضوع به وی اجازه داد تا در سال 1939 به برلین، زوریخ و وین سفر کند و در ازای پرداخت مبلغِ نجومیِ درخواست شده از سوی نازیها، اجازه خروج اعضای خانوادهاش از اتریش و همچنین لغو یکی از قوانین نژادی آلمان را، در مورد بستگانش کسب نماید.
سال 1939 هچنین همان سالی بود که لودویگ ویتگنشتاین در آن به عنوان جانشین جرج ادوارد مور، به مقام استادی فلسفه در دانشگاه کمبریج دست یافت، مقامی که آن را تا سال 1947 بر عهده داشت. البته به دلیل شرایط ناشی از حوداث جنگ جهانی دوم، ویتگنشتاین به صورت نامنظم و اغلب به صورت خصوصی و آن هم در زمانهای نامتعارف از نظر دانشگاه تدریس میکرد. برای نمونه کلاسهای وی در سال 1941 «هر شنبه بعد از ظهر و هر یکشنبه قبل از ظهر» برگزار میگردیدند.
در طول جنگ جهانی دوم ویتگنشتاین به صورت داوطلبانه در بیمارستانی در لندن و همچنین به عنوان دستیار آزمایشگاه در گروهی پژوهشی برای درمان جراحتهای ناشی از شوک، در شهرهای لندن و نیوکاسل مشغول به فعالیت شد. چون در این دوران به دلیل شرایط ناشی از جنگ سفر به اتریش دیگر امکان پذیر نبود، ویتگنشتاین در این سالها زمانهای زیادی را در شهر سوانزی در ولز و نزد یکی از شاگردان خود راش ریز گذراند، فیلسوفی آمریکایی که بعدها نظارت بر انتشار آثار باقی مانده از وی را بر عهده گرفت.
ویتگنشتاین در این سالها همچنان مشعول کار بر روی «پژوهشهای فلسفی» بود و بین سپتامبر سال 1937 و آوریل سال 1944 مطالبی را به رشته تحریر درآورد که بعدها پس از مرگش در اثری با عنوان «ملاحظاتی در باب مبانی ریاضیات» به انتشار رسیده است. ویتگنشتاین از سال 1945 به صورت پراکنده تغییراتی نا چیز را در «پژوهشهای فلسفی» به وجود آورد و بخش اول آن در همین سال به طور عمده به پایان رسید.
ویتگنشتاین در سالهای آخر عمرش زمان زیادی را در ایرلند سپری کرد، جایی که وی اغلب به دیدار شاگرد سابقش موریس اُکنار که یک روانکاو بود میرفت. وی در این سالها در ادامه کارهای فلسفی خود بیشتر به پرسشهای فلسفه روانشناسی (یا به عبارت دقیقتر به سوء تعبیراتی که از لحاظ فلسفی نصیب اصطلاحات روانشناختی میشوند) پرداخت.
در سالهای 1947 و 1948 ویتگنشتاین بر روی دو نسخه حجیم کار کرد که با عنوان «ملاحظاتی در باب فلسفه روانشناسی» به چاپ رسیده اند. تعدادی از نسخههای به جا مانده از این دوران بعدها در کتابی با عنوان «آخرین یادداشتها در مورد فلسفه روانشناسی I و II» منتشر شده اند.
ویتگنشتاین در همین دوران منتخبی از ملاحظات با موضوع «جنبه ادراک» را تدوین کرد که شالودهای برای به اصطلاح «بخش دوم» از «پژوهشهای فلسفی» محسوب میشدند. بر اساس اطلاعات امروزه هیچ دلیلی برای تصور این موضوع وجود ندارد که ویتگنشتاین قصد داشته این بخش جدید را در «پژوهشهای فلسفی» بگنجاند. به همین دلیل در ویرایشهای جدید «پژوهشهای فلسفی» این بخش با عناوینی نظیر «فلسفه روانشناسی – اثری ناتمام» منتشر و یا حتی از آن صرف نظر شده است.
در ماههای ژولای و آگوست سال 1949 ویتگنشتاین برای دیدار با نرمان مالکولم به ایالات متحده آمریکا رفت، مالکولم دوست و شاگرد سابق وی بود که در دانشگاه کرنل در شهر ایتاکا از ایالت نیویورک فلسفه تدریس میکرد. به نظر میرسد که مالکولم، ویتگنشتاین را وادشته تا به برخی از اندیشههای جرج ادوار مور در مورد وضعیت «معرفت شناختی» برخی جملاتِ به نظر انکار ناپذیر، نظیر «من میدانم که یک دست اینجا است» یا «من میدانم که کره زمین مدتها قبل از تولد من وجود داشته است» بپردازد.
چنین اندیشههایی ویتگنشتاین را به شدت به خود مشغول داشتند. وی تا چند روز قبل از مرگش بر روی نسخهای کار کرد که بعدها با عنوان «در باب یقین» خلاصه و چاپ شده اند. علاوه بر این ویتگنشتاین در دو سال آخر از عمر خود نسخهای را به رشته تحریر در آورد که با عنوان «ملاحظاتی در باب رنگها» مشهور شده است.
چون فلسفه ویتگنشتاین بعد از «پژوهشهای فلسفی» به نظر برخی مفسرین دچار برخی تغییرات شده است، آنها میخواهند دوره زمانی بین سالهای 1945 یا 1947 تا سال 1951 را به عنوان یک دوره کاری مستقل و به اصطلاح دوره «سوم» قلمداد نمایند.
برخی دیگر حتی این دوره زمانی را همانند دوران بین سالها 1929 تا انتهای سال 1936، یک دوران تحول مستقل در اندیشه ویتگنشتاین به حساب میآورند و به همین دلیل یک دوره «چهارمی» نیز برای فلسفه ویتگنشتاین قائل هستند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب ویتگنشتاین و پیامدها