انگلستان و فئودالیسم
یکی از آثار بیچون چرای نظام عملی فئودال، مانند آنچه در انگلستان قرن سیزدهم غالب شد، این بود که آن بخش از جامعه که شرکای قرارداد فئودالی بودند، آزاد شدند: آنها باید در موضوعات عمومی مورد دغدغه خودشان مثل تدوین، کاربرد و اجرای قانون، مشارکت میکردند.
عموم مردم در محاکم روستا، شهرستان و استان و سایر مکانهای دستگاه قضایی که مقسم عدالت بود مشغول کار بودند. مسلماً آنها «استاد» قانون نبودند، آنها کارشناس حقوق نبودند و بدون واهمه میتوان فرض کرد که ایده عدالت را پالوده از دیدگاههای جزمی بکار میبستند. نجبا یعنی اعضای اندامگان فئودال در حد توانشان بهمثابه متصدیان قضایی بر اساس بینش «طبیعی» و ارزیابی و ارزشگذاری موقعیت، فعالیت میکردند.
هر چند آنها زحمت فراگیری به خود نمیدادند ولی به اندازه کافی کاردان بودند- همانطور که سوابق قرن سیزدهم بطور فراوان گواهی میدهند- که با «عقل سلیم» برای مشکلات قانونی غامض و بعضاً غیرقابل کنترل محتملْ راه حل مناسب پیدا کنند.
نه ایده رضایت و نه نمایندگی نمیتوانستند درون نظام کلیساشناختی بودباش مناسب بیابند. اما حکم مسئولین قضایی رای «کشور» بود. آنها به اسم کشور و به نمایندگی او عمل میکردند. متشابهاً، رضایت عنصر یکپارچه فرآیند تدوین قانون شد، به دلیل خیلی ساده: هر دو طرف قرارداد فئودال باید فعال میماندند.
از این رو انتظام فئودالی آگاهی و مسئولیت اجتماعی را پرورش داد و بلوغ و حس استقلال در طرح و دست یابی به تدابیر مناسب رفاه جامعه را مسلم انگاشت.
شرایطی که طی قرن سیزدهم در حال بالیدن بود نشان میدهد که تحول به چه اندازه تدریجی، کند و گاهی اوقات دردناک پیش میرفته است.
صفت ممیزه این چشماندازِ عملگرای ناب، اسباب دنیوی و موجودیت این جهانیاش بود. با این وجود اگر فکر کنیم که این چشم داشت پناهگاه مخالفت با مسیحیت سنتی و رسمی و پذیرفته شده بود، اشتباهی میکنیم که از واقعیت بسیار به دور است. اما با توجه به امتیاز نیروی نمو درونیاشان، این موقعیتها تمایل ترقی به چیزی نو داشتند و سرانجام هم خودشان را از شالودهای که روی آن بزرگ شده بودند، جدا کردند.
انسان قرن سیزدهم انگلستان در کارزار تعهدات فئودالی، مثل یک انسان «طبیعی» عمل میکرد و هیچ قصد مخالفت با اصول کلیساشناختی نداشت. آنها درک روشنی از آن نداشتد و به سختی قادر به درک دشواری کار احتمالی تطبیق این دو نقطه نظر بودند.
این انسانها- خواه بارونها، تجار یا نجبای ایالتها- آنطور که طبیعت مقرر کرده بود عمل میکردند. این عطش میل اجتماعی طبیعی بود که در انسانهای قرن سیزدهم انگلستان و همچنین فرانسه یا آلمان خود را آشکار ساخت.
جستوجوی اطلاعات که انحصاراً پروای پیشینیان دارد و به اعصار گذشته پرتو میافکند و برای مساعدت معاصران باز و کشف میکند که اعمال مردمان زنده دوران خیلی دور را توضیح دهد، همیشه نشانه تأملات فکری و کنجکاوی بوده است. اگر کسی به تاریخنگاری دوره گذار برگردد، یکبار دیگر متوجه میشود که در خلال قرن دوازدهم تغییرات عمدهای در نگرش و رویکرد در حال وقوع است. تاریخنگاری اوایل قرون وسطی تا قرن دوازدهم، تا اندازه زیادی تفسیر مفصل انجیل بود.
لُب مطلب این تفاسیر این بود که همه چیز «با مصلحت قطعی و علم غیب خداوند اتفاق افتاده است» و رخدادها همه نشان از طرح خداوند دارند. امر مسلم واقعیت آشکار سازِ برنامۀ طراحی شده اولوهیت دیده میشد و غرض از تاریخنویسی هم این بود که نشان دهند که آیا این طرح درست اجرا شده است یا نه.
از زاویه دیگر این دورنمای آمرزش- رستگاری- بود که به رویدادهای گذشته معنا میداد. این دیدگاه روشن میکند که چرا «تاریخهای جهان» تقریباً همیشه از توضیح کتاب آفرینش شروع میکنند و تسلسل وار تا زمان خودِ گاهشمار ادامه مییابند. در اینجا به درستی میتوان از تاریخ دین صحبت کرد، تاریخی که صرفاً از زاویه الهیات فهمیده میشود.
مسیح در مرکز امور است، منجی به معنای واقعی کلمه: تحولات بعد از تولد مسیح در پرتویی متفاوت از قبل از تولد دیده میشد. خود مفهوم «سال فیض» یا محاسبه زمان به «قبل از مسیح» و «بعد از مسیح» نشانههای واضح این گمان تاریخی است.
بطور خلاصه، ادعا میشد که الوهیت خود را در کردار انسان آشکار ساخته است. گاهشمار، وقایع نگار و امثالهم صرفاً گزارش میکرد، او توضیح نمیداد: «گزارش» او آنچه اتفاق افتاده بود (یا گفته میشد اتفاق افتاده است) را اعتبار میبخشید. این رویکرد تا اندازهای در جهت توضیح «عینیت» تاریخنگاری قرون وسطی که همیشه بقدر کافی تذکر آن رفته است، میل دارد. علی القاعده به خصوصیات منفرد، انگیزهها، اهداف، خصیصهها، به شخصیتهای فردی و جمعی، تأثیر برخی تفکرات، حرکتهای اقتصادی و اجتماعی مسیر رویدادها و غیره، توجهای نمیشد.
خود عنوان کار گیبرت نوژنت «تاریخ اعمال فرانکها» این نوع مفهوم تاریخنگاری را به روشنی نشان میدهد. «تاریخ نورمانها» ویلیام گومیگز اواخر قرن یازدهم، اهدا شده به ویلیام فاتح نیز اعلام میکند که او به خواست خداوند پادشاه انگلستان شد- یا با چاپلوسی کمتر، حاکم مشروع انگلستان شد.
یک مثال بارز دیگر تاریخ اسکولاستیک پطرس کومستر است که در قرن دوازدهم نوشته شد و یکی از پرطرفدارترین کتابهای «تاریخی» بود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس