حقوق طبیعی
نمایندگان مردم فرانسه با این باور که عدم شناسائی،فراموشی یا تحقیر حقوق انسانها تنها عامل نگونبختیهای مردم و فساد حکومت است در مجلس ملی گرد هم آمدهاند. آنها تصمیم گرفتند که حقوق مستدام و مقدس انسان را در یک منشور رسمی بیان کنند. این منشور به منظور یادآوری حقوق و تکالیف مسئولان همواره در پیش رویشان قرارداشته بوسیله آن هر زمان که لازم است اعمال قوه مقننه و قوه مجریه را با هدف نهادهای سیاسی انطباق داده و محترم شمرد. همچنین خواستهای شهروندان را پیوسته براساس اصول ساده و تعرضناپذیر در جهت حفظ قانون اساسی و خوشبختی همگانی راهبردی کرد.
این عبارات موقرانه دیباچه اعلامیه حقوق بشر و شهروند را شکل میدهد. این اعلامیۀ 26 اوت 1789 مورد پذیرش شورای ملی فرانسه همراه با فروپاشی زندان باستیلْ راه را برای انقلاب فرانسه باز کرد. بیانیه «حقوق طبیعی، غیرقابل خدشه و مقدس انسان» پایان یک عصر تاریخی و آغاز اروپای کنونی است. – ر.ک. به یادداشت آخر فصل – چقدر وسوسهانگیز است که آن را عمل عمده نهایی دوهزار سال رشد و توسعه پیوسته بیانگاریم! طبق نظر بیشماری ازمورخین،به نظریه حقوق بشر تلویحاً «در اندیشه سیاسی،از زمان رواقیون و در اثر انتقال مفهوم رواقی مساوات به رم اشاره شده است» (مک ایلوین).
در فصول پیش نسبت به تداوم آن رشد و توسعهْ تردیدهایی را مطرح کردم. چنانچه نظریه مدرن حقوق انسان را به همان ترتیب انگارههای قانون طبیعی رمی و دورانگذار مورد مداقه انتقادی قرار دهیم، آن تردیدها بیشتر مورد تصدیق قرار خواهند گرفت.
به نظر میرسد بهتر است یک بار دیگر از ویژگیهای برجسته نظریه آغاز کنیم. آنها را میشود به سه ویژگی تقلیل داد. نخست وجه عقل باوری آنست. ازین نظر،امر «حقوق طبیعی بشر» معادل «اصول ساده و مسلم» تصور میشود. دوم فرد باوری است.در اینجا حرف بر سر «حقوق طبیعی و غیرقابل خدشه بشر» است؛ وانسانها، طبق اولین ماده از هفده ماده اعلامیه مذکور «آزاد به دنیا میآیند و آزاد میزییند و در برابر قانون برابرند».
سومین ویژگی مهم نظریه بُنرست باوری است.ازین منظر، اِعمال قدرت «در هر لحظه ضامن اهداف نهایی نهادهای سیاسی» است؛ و در ماده 3 میخوانیم که هدف تمام نهادهای سیاسی «حراست از حقوق طبیعی انسان که مشمول مرور زمان نمی شود » است. حتی سیزده سال قبل در اعلامیه استقلال آمریکا با تاکید بیشتر ادعا شده است که «هرگاه حکومتی این اهداف را تباه کند، حق مردم است که آن را تغییر دهند یا سرنگون نمایند».
نخست باید عقل باوریِ نظریه مورد توجه قرار گیرد. انگاره قانون طبیعت همیشه با خوی عقل باور همراه بوده و با کار «عقل طبیعی» همبستگی نزدیک داشته و با مقام و قدرت انسان تعین مییافته است. اما برای حقوقدان رمی عقل شاید فقط اسم دیگر تجربه و برای فیلسوف دورانگذار، عطیه خداوند بود. در هر دو مورد شهادت عقل باید با شواهدی دیگر مثل واقعیت یا ایمانْ اجرا یا درواقع تأیید میشده است. اما اینک گواهیِ عقلْ فی نفسه بسنده است و کفایت میکند. پدران آمریکا نوشتند «ما باور داریم که این حقایق بدیهی اند.» و به دست فرانسویها ایده وجود «اصول ساده و غیرقابل بحث» به مثابه معیار نهایی و اساس الزام سیاسی طنین انداز شد.
عقل باوری کلمهای مبهم استو تعریف آن به درازا میکشد. ردیابی نتایج محیل آن و تظاهرات بینهایت گوناگوناش هم طول خواهد کشید. «پیدایش یک رسم فکری همانند ظهور یک سبک جدید معماری است، تقریباً نامحسوس تحت فشار بینهایت عوامل مؤثر گوناگون ظاهر میشود … آنچه می بینیم تغییرات تدریجی، به هم آمیختن و دوباره بیقرار شدن جریان، تموج الهامات و نهایتاً خروج وصدور شکلی کاملاً جدید است».
این نکته که توسط یکی از پژوهشگران «عقل باوری در سیاست» [1] ابراز شده است به طور کامل در مورد نظریه قانون طبیعی مدرن صدق می کند. در هر دو اعلامیه فرانسوی و آمریکایی سبکِ عقل باورانه به آسانی قابل تشخیص و به اندازه کافی هیجان انگیز است. اما ردیابی آغازگاه و لحظهای که عقل خودش را برای اولین بار آشکار میسازد آسان نیست. تاکید بر تداوم سنت قانون طبیعی و سایر مثالهایی که بررسی کردیم، منجر به بعضی سوءتفاهمها شده است که باید مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد.
مدت مدیدی است که هوگو گروتیوس هلندی را بنیانگذار نظریه مدرن قانون طبیعی میدانند. این داوری از پوفندرف اولین صاحب کرسی قانون طبیعی در دانشگاههای آلمان و بزرگترین نظریهپرداز آن در قرن هفدهم میآید. پوفندرف، گروتیوس را به مثابه مرد غیرقابل قیاس که جرأت نموده و به ماورای آنچه که در مکاتب میآموختند رفته و نظریه قانون طبیعی به کما رفته در «تاریکی» را بیرون کشیده است، ستایش میکرد.
این استدلال هنوز هم در کتابهای خودآموز تکرار میشود. در کنار بیکن و دکارت در حوزه فلسفه، و گالیله و نیوتون در میدان علم تجربی، گروتیوس جای خود را در حوزه علم حقوق به مثابه پیامبر دنیای جدیدِ شجاع ما حفظ کرده است.
این عقیده توسط تعدادی مورخین مدرن به داو کشیده شده است. آنها شادمانه دست به کار بازبینی تفسیر مقبول شدهاند و گروتیوس را از بلند جای خود برکنده اند. قصه اینگونه پیش میرود که گروتیوس شالوده انگاره قانون طبیعی را تدبیر کتاب حقوق جنگ و صلح خود در سال 1625 کرد.
در این تدبیر هیچ چیز جدید یا بی سابقه وجود ندارد. بدون درنظر گرفتن دونیم شدن وحدت دنیای مسیحیت توسط اصلاحات دینی که گروتیوس فرزند آن بود، سنت قانون طبیعی در سراسر قرن شانزدهم اروپا شکوفا شده بود. آن انگاره مورد قبول نویسندگان کاتولیک و همچنین پروتستان واقع شده است. گروتیوس هیچ کاری جز وام گرفتن آن از مدرسیون متأخر، به خصوص از حکما و فلاسفه قانون اسپانیا که او خود را مدیون آنها میدانست، نکرده است.
بنابراین اندیشه او «تداوم مستقیم سنت بزرگ قانون طبیعی که از آگوستین قدیس تاسوارز گسترده و در توماس قدیس به اوجرسیده است». [2] رای مشهورش مبنی بر اینکه حتی اگر خدا وجود نداشت قانون طبیعی همچنان اعتبار خود را داشت در نویسندگان قبلی قابل ردیابی است. این ادعا فقط در ظاهر انقلابی، بوده وگرنه درواقع توام با احتیاطها و جرج تعدیلهای خطیری است.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب قانون طبیعی