با انقلاب روسیه در 1917 نومارکسیسم و نقش اجتماعی و فرهنگی هنر - نشر پیله

نومارکسیسم و نقش اجتماعی و فرهنگی هنر

کتاب زمینه هنرشناسی
Rate this post

با انقلاب روسیه در 1917، برخلاف انتظار، نخستین نظام سوسیالیستی در یک کشور غیر صنعتی و عقب مانده استقرار یافت که نمی‌توانست آینده‌ای روشن داشته باشد.

در سال‌های نخست قرن بیستم هنر و ادبیات روسیه به صورت شگفت‌آوری در جهان درخشید و به پیدایش هنر مدرن کمک کرد. در این دوره بسیاری از روشنفکران و هنرمندان جهان به آرمان‌های انقلاب سوسیالیستی دل بستند و به هنر انتقادی و انقلابی، به ویژه پس از قدرت گرفتن نازیسم و فاشیسم در اروپا، روی آوردند.

مارکسیت و هنر

اما با مرگ زود هنگام لنین و قدرت گرفتن استالین سرنوشت هنر و ادبیات جامعه جدید، به سرعت رو به افول نهاد. در دوران سی ساله حکومت استبدادی استالین به تدریج، با ادعای دفاع از فرهنگ و هنر پرولتاریا و مبارزه با هنر منحط بورژوازی، آزادی هنر و هنرمندان به کلی از میان رفت، و سرنوشت زیبایی‌شناسی و هنر به دست یک دستگاه سیاسی- امنیتی سپرده شد.

  • تا آن‌جا که در سال 1934 سیاست فرهنگی و هنری دولت در قالب «رئالیسم سوسیالیستی» جنبه رسمی و اجباری پیدا کرد و به دنبال آن بسیاری از هنرمندان و هنردوستان با زندان و تبعید یا مرگ و خودکشی روبه‌رو شدند.

به عقیده بسیاری از اهل نظر نمی‌توان جریان رئالیسم سوسیالیستی را به عنوان یک نظریه زیبایی‌شناسی و فلسفه هنر در نظر گرفت و حداکثر می‌توان آن را نوعی زیبایی‌شناسی سیاسی به شمار آورد که ارتباطی با آموزه‌های مارکس، انگلس و حتی لنین ندارد (کلی، 1383: 310).

رئالیسم سوسیالیستی یک آموزه سیاسی و فرمایشی بود که آسیب جبران ناپذیری به هنر و ادبیات روسیه و جهان وارد ساخت. این جریان با مرگ استالین در 1953 رو به ضعف نهاد و با فروپاشی شوروی در 1990 دوران مارکسیسم روسی و رئالیسم سوسیالیستی به پایان سرنوشت تراژیک خود رسید.

با این حال نباید فراموش کرد که در همین دوران سخت و در واکنش به آن نظریه‌های انتقادی و آثار هنری پیشرو به صورت پنهان و نیمه پنهان رو به شکوفایی نهاد و جای خود را در جهان باز کرد. از دستاوردهای مهم و تاثیرگذار جهانی این دوران باید از ادامه سنت بزرگ ادبیات روسی (ماکسیم گورکی، شولوخوف، پاسترناک، مایاکوفسکی و …)، نظریه فرمالیسم در ادبیات (اشکلوفسکی، یاکوبسن، …)، نوآوری در هنر سینما (آیزنشتاین، پودوفکین، …)، مکتب بزرگ تئاتری (استانسیلاوسکی)، و پایه‌گذاری روان‌شناسی هنر (ویگوتسکی، لوریا و …) یاد کرد.

اما در کشورهای غربی، پس از آشکار شدن وضعیت واقعی جامعه شوروی و کژروی‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن، بسیاری از روشنفکران و هنرمندان مارکسیست اروپایی از این تحولات روی برگرداندند و به انتقاد از مارکسیسم روسی و بازاندیشی درباره مبانی مارکسیسم روی آوردند. در آن شرایط اندیشه زیبایی‌شناسی و هنر مارکسیستی، نیز، با یک بحران نظری و اجتماعی عمیق روبرو گردید.

در واکنش به این وضعیت گروهی از فیلسوفان اجتماعی، هنرمندان و منتقدان به طرح نظریه‌ها و تفسیرهای جدید از زیبایی‌شناسی مارکسیستی روی آوردند و کوشیدند که با رویکردی نومارکسی میان ارزش‌های هنر مدرن و اهداف اجتماعی و انقلابی هنر، و میان تضاد آشتی‌ناپذیر هنر پرولتاریایی و هنر بورژوایی، نوعی تعامل و گفتمان انسانی‌تر ایجاد کنند.

از مهم‌ترین این جریان‌ها بایدبه نقش پیشگام گئورگ لوکاچ، مکتب انتقادی (فرانکفورت)، مکتب تئاتر روایی برشت، و مکتب مارکسیستی ساختارگرا اشاره کرد. نظریه پردازان این دوران، با همه تفاوت دیدگاه‌های خود، به روشن کردن مسائل پیچیده‌ای درباره هنر و کارکردهای آن پرداختند که همواره بحث‌انگیز بوده و هست. مانند مفاهیم رئالیسم و مدرنیسم، آزادی و تعهد هنرمند، رابطه هنر با زیربنا و روبنا، رابطه ایدئولوژی و هنر، روابط شکل و محتوا در هنر، و غیره.

در این زمینه: اندیشدن به هنر

برگرفته از کتاب زمینه هنرشناسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *