نیچه انقلابی
نیچه به وارونگی صرف قانع نشد. او میدانست که واژگونسازی یک تقابل مفهومی اساساً چیزی را تغییر نمیدهد، زیرا همچنان، هرچند بهشکلی وارونه، در زمین و بر مبنای نظامی عمل میکند که ظاهراً تحت تأثیر قرار گرفته است.
در نتیجه، نیچه راضی نبود که یک انقلابی فلسفی محض باشد. او با جابهجایی عمدی همان منطقی که معرف فلسفه افلاطونی است، یک قدم فراتر میرود. یعنی گامی اضافی برای درهم شکستن محدودیتهای بازی فلسفی برمیدارد.
این گام همان مرحله دومِ وانوسازی است – ظهور مفهوم جدیدی که در چارچوب نظم موجود اشیاء نمیگنجد.
این نکته شاید بیش از همه در تمثیلی مشهود باشد که در کتاب غروب بتها با عنوان «چگونه «جهان حقیقی» سرانجام به افسانه مبدل شد» آمده است.
- این متن کوتاه که به شکل چندین قطعه گسسته از هم تنظیم شده است، با این جمله درخور توجه بهپایان میرسد: «جهان حقیقی – ما برچیدیم.
چه جهانی باقی مانده است؟ جهانِ ظاهری، شاید؟ اما نه! ما با برچیدن جهان حقیقی از دست جهان ظاهری نیز خلاص شدهایم».
در اینجا، نیچه با تضعیف و بیثبات سازی تمایز بین جهان حقیقی و دیگری ظاهری آن از وارونگی صرف افلاطونگرایی فراتر میرود.
- بنابراین، آنچه نیچه انجام میدهد، وارونگی ساده نظم متافیزیکی موجود نیست، بلکه وانوسازی تقابلهای اصلی دوگانهای است که به کل حوزه اندیشه فلسفی ساخت میدهند.
این عملیات نه حقیقت و نه توهم، نه واقعیت و نه پدیدار، بلکه چیز دیگری برجای میگذارد – چیزی فراتر و خارج از این تقابلهای منطقی که به همه شیوههای ممکن فکری سازمان میدهد و به همین دلیل، از محدوده نامگذاریهای موجود فراتر میرود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب وانوسازی