هیچ شهود عقلی‌ای در کار نیست نگاهی به فلسفه امانوئل کانت فیلسوف آلمانی - نشر پیله

هیچ شهود عقلی‌ای در کار نیست

کتاب انقلاب فلسفی کانت
Rate this post

تجلی اصلی تناهی انسان

این واقعیت هستی­ شناسانه است که ما نه واجد هیچ­گونه شهود عقلی­ای هستیم و نه واجد عقلی شهودی. مراد کانت از شهود، ادراک جزئیات و مرادش از فعالیت عقلی، اندیشیدن به مفاهیم و اصول کلی است.

یک عقل شهودی، عقلی است که به واسطه اندیشیدن به یک مفهوم یا اصل کلی، بی­درنگ به تمام جزئیاتی که در محدوده آن اصل کلی قرار می­گیرند آگاهی می­یابد، بدون اینکه آنها را از طریق قیاس، از منابع بیرونی نظیر ادراک حسی کسب کرده باشد (مترجم: درک جزئیات از طریق اندیشیدن به کلی).

شهود عقلی نیز شهودی است که با مشاهده یک امر جزئی تک، بی درنگ در آن، توان کاملِ متناظر بودن با کلی را مشاهده می­کند، بدون اینکه برای بیرون کشیدن کلی از جزئیات نیاز به مشاهده همه آنها باشد (مترجم: درک کلی به واسطه درک یک امر جزئی).

این دو حالت ادراک (یعنی ادراک جزئی از کلی و ادراک کلی از جزئی)، یک و تنها یک قابلیت را بیان می­کند که با نفی آن، اصولاً تناهی انسان [همچون] قدرت درک بی­ واسطه عامل کلی مشترک درون یک امر جزئیِ تکین و همه جزئیات درون امر کلی که در آن سهیم­‌اند، تعریف می­شود.

فعالیت و کنش چنین [قوه] عقلی، سراسر آفریننده و عاری از حس­پذیری است و در معرض هیچ­گونه تأثیر بیرونی نیست و با وجود این، خود را تحت مضامین ویژه­ای به طور مفصل شرح می­دهد.

کانت نمی­گوید موجوداتی واقعی با یک چنین ویژگی­‌های فوق بشری (دارای چنین عقلی) وجود دارند، همچنین نمی­گوید خدایی هست که واجد چنین ویژگی­های ایده­آلی است؛ او این تصویر فوق بشری را تنها به مثابه مدلی در برابر آن چیزی به کار می­برد که محدودیت­ های خودِ ما را تعیین می­کند، یعنی نوعی عقلانیت که ما واجد آن نیستیم.

نقطه آغاز نقد، این است که انسان­‌ها واجد قوه عقل شهودی نیستند. قوه عقل ما تنها میتواند بیاندیشد و شهودِ ما تنها می­تواند جزئیات را ادراک کند. به عبارت دیگر عقل انسانی، استدلالی است نه شهودی و شهود انسانی هرگز عقلی نیست بلکه همواره حسی است.

اندیشیدن و شهود (به عبارت دقیق­تر، قوه حس که شهود را به عنوان داده خود به کار می­گیرد) دو عملکرد به شدت متمایز از هم هستند که به هیچ وجه نباید به جای هم به­کار روند. بلکه تمایز شدید آنها نیروی زنده نقد است. کنش عقل، خودانگیخته و خودبه­خودی است، درحالی که احساس پذیرنده است و (دقیقاً همان­طور که تجربه­گرایان انگلیسی توصیف کرده­اند) به طرز منفعلان ه­ای با محرک­ های بیرونی به جریان می­افتد.

قوه عقل

بر خلاف احساس که تجربی و پسینی است، محض و پیشینی است. با وجود این، قوه عقل قوه­ای صرفاً صوری است و برای دریافت داده­های ضروری برای شناخت ابژه­ها و اعیان، وابسته به ادراک حسی است. بنابراین به رغم ناهماهنگی میان آنها، برای اینکه ما واجد شناختی ابژکتیو و عینی باشیم و برای اینکه جهان تجربی قابل ادراک باشد، شهود و فاهمه باید با هم کار کنند. در اینجا لازم است که سخنان خودِ کانت را نقل کنیم:

کتاب انقلاب فلسفی کانت

شناخت ما از چیزی، از دو سرچشمه اصلی ذهن برمی­خیزد؛ نخست، ادراک بازنمودها (ادراک­پذیری انطباعات) و دوم قوه ادراک ابژه به واسطه این بازنمودها (خودانگیختگی مفاهیم). یک ابژه، به واسطه ادراک بازنمودها است که برای ما متعین است و به واسطه قوه ادراک ابژه از طریق این بازنمودها، در نسبت با آن بازنمود اندیشیده می­شود (همچون تعین صرف ذهن).

بنابراین شهودها و مفاهیم، عناصر همه شناخت­ های ما را تشکیل می­دهند، به گونه­ ای که نه مفاهیم بدون شهود متناظر با آنها و نه شهود بدون مفاهیم می­تواند منجر به شناخت شود. هردو شهود و مفاهیم یا محض هستند یا تجربی. اگر احساس (که متضمن حضور بالفعل ابژه است) در بازنمود گنجانده شده باشد، تجربی است؛ اما اگر هیچ حسی با آن نیامیخته باشد، محض است.

اگر ما قوه درک ذهن خودمان برای درک بازنمودها را تا آنجا که تحت تأثیر قرار می­گیرد، احساس می ­نامیم، بنابراین در مقابل، قوه اقامه خود بازنمودها یا خودانگیختگی شناخت­ ها، فاهمه است. این ذاتی ما است که شهود های ما هرگز نمی­توانند غیر حسی باشد یعنی این تنها راهی است که ما تحت تأثیر اشیا قرار می­گیریم.

در مقابل، قوه اندیشیدن به متعلقات شهود حسی، فاهمه است. هیچ­یک از این ویژگی­ها مقدم یا مرجح بر دیگری نیست. بدون حس­پذیری یا قوه حس هیچ ابژه­ای برای ما معین و معلوم نخواهد بود و بدون فاهمه درباره هیچ­ ابژه­ای نمی­توان اندیشید. اندیشه بدون محتوی، تهی است و شهود بدون مفاهیم، نابینا… این دو قوه نمی­توانند به جای یکدیگر عملکرد داشته باشند.

فاهمه قادر به شهود هیچ­ چیزی نیست؛ احساس نیز قادر به اندیشیدن هیچ­ چیزی نیست. شناخت، تنها به واسطه همگرایی آنها است که شکل می­گیرد. اما با توجه به این، ما نباید وظیفه و نقش آنها در شناخت را خلط کنیم، بلکه برای جدا کردن آنها با دقت و تمایز نهادن میان آنها، دلیل خوبی وجود دارد.

ناهماهنگی مفرط میان این دو سرچشمه –یعنی خودانگیختگی و ادراک­پذیری، یا محض و محسوس- بنیاد دوگانه­انگاری شدیدی است که کانت در تمام بخش­های نظام فلسفی خود مشخص می­کند. از یک طرف کانت برای ادعای خود مبنی بر محض‌بودن شناخت و علم اخلاق، نیازمند نهادن تمایزی صریح میان این دو است، در حالی که از طرف دیگر برای تضمین کردن امکان شناخت ابژه­ ها و انجام کنش اخلاقی، نیازمند به هم پیوستن آنها به طور متقابل است.

بنابراین، مسأله پیوند این دوگانه (که تحت عنوان «شاکله­ سازی» در مفهوم وسیع آن شناخته شده است) که در بیشتر بخش­های نظام کانت تکرار می­شود به این ترتیب است که: چه چیزی می­تواند دو قطب مخالف را با وجود ناهماهنگی شدید میان آنها، به هم پیوند دهد؟ برخی از پیروان کانت معتقدند که هم قوه عقل و هم قوه حس ریشه مشترک پوشیده و غیرقابل شناختی دارند، اما کانت این را بی­پروا رد می­کند.

منبع غیرقابل شناخت تنها می­تواند شهود عقلی باشد و هر آنکه وجود چنین منبعی را تصدیق می­کند، مدعی شناخت و به کار بستن آن نیز است. تحقیق در باب این سرچشمه مشترک، فراتر از حدود کاربرد عقل است و نقد که ساختار ما همچون موجودات عقلانی را بازگو می­کند، ضرورتاً باید از این دوگانگی که غیرقابل تزلزل است بیآغازد.

ما قبلا در مورد  این کتاب در این لینک و این مطلب صحبت کرده ایم

برگرفته از کتاب انقلاب  فلسفی کانت

نوشته‌ی یرمیاهو یوول / ترجمه‌ی آکو امینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *