وسواس عملی بیرونی
شنیدهایم وسواس عملی بیرونی که آموزش و محیط زیست بر انسان اعمال میکند، موجب تبدیل دیگری در تکانه زندگی فرد میشود، به عبارتی، تغییر از خودخواهی به نوعدوستی به دلیل خوب بودنش صورت بگیرد.
اما این حتمی نیست یا تأثیر ثابت و منظمی بر وسواس عملی بیرونی ندارد. آموزش و محیطزیست نهتنها علاقهای به تعیین ارزشها ندارند بلکه بر اساس منافع ارزشها، بهگونهای دیگر یعنی پاداش و مجازات عمل میکنند. بنابراین، آنها با تأثیرگذاری بر فرد باعث میشوند که او به طرفداری از کردار خوب البته در مفهوم متمدنانه، تصمیماتی بگیرد بدون اینکه تکانه ارتقاء یابد یا تغییری از گرایش خودخواهانه به نوعدوستانه ایجاد شود.
در کل، نتیجه همان میشود، آیا فقط شرایط خاص موجب میشود که شخص همیشه خوب باشد چون تکانههایش او را وادار به چنین کاری میکنند یا شخص فقط هنگامی خوب است که این رفتار متمدنانه بر اهداف خودخواهانهاش برتری داشته باشد. دانش سطحیمان از فرد قادر نیست تمایز بین این دو نوع رفتار را به ما نشان دهد و ما به طور حتم با خوشبینیمان، دچار گمراهی در تخمین تعداد افرادی میشویم که با کمک تمدن تغییر یافتهاند.
جامعۀ متمدن، جامعهای است که خواهان کردار خوب است و بر اساس تکانهای استوار نشده است که با نبودش به دردسر بیفتد، بنابراین، چنین جامعهای نظر مساعد عدۀ زیادی از افراد را برای فرمانبرداری از تمدن به خود جلب میکند تا به دنبال ذات و ماهیت خود نروند.
جامعه یا پیشبرد این موفقیت به خودش اجازه میدهد تا با قرار دادن حد امکان ضروریات اخلاقی به گمراهی کشیده شود و اعضای جامعهاش را وامیدارد تا فراتر از تمایلات احساسیشان روند. بنابراین، احساساتشان مداوم سرکوب میشود و این فشار به طور چشمگیری به صورت (مکانیسم) واکنش وارونه و (مکانیسم) جبران خود را نشان میدهد.
تحقیق این نوع سرکوب در حوزۀ جنسی بسیار دشوار است و به رفتار کنش منجر میشود که به بیماری روانرنجوری (عصبی) شناخته میشود. این فشار تمدن در دیگر رشتهها هیچ نوع نتیجه آسیبشناختی را نشان نداده است اما در ویژگیهای تحریفشده و در اشتیاق مداوم در بازداری تکانهها، خود را برای تقویت ارضا در فرصت مناسب نشان میدهد.
بنابراین هر کسی در برابر دستورات اخلاقی پیاپی مجبور به واکنش میشود، دستوراتی که بیانگر زندگی تکانهای فرد نیستند و از دیدگاه روانی, حتی فراتر از آناند و شاید فرد به طور عینی دورو و ریاکار توصیف شود، خواه کاملاً از این تفاوت آگاه باشد خواه نباشد.
نمیتوان انکار کرد که تمدن معاصر از این نوع دورویی و ریاکاری به طور فوقالعاده زیادی طرفداری میکند. حتی ممکن است با جرات تأکید کند که با همین ریاکاری شکل گرفته است و اگر بخواهد بر اساس حقیقت روانشناختی زندگی را بپذیرد باید به تغییر بزرگی تن دهد.
از اینرو، عدۀ ریاکاران متمدن از افراد فرهیخته بیشتر است و حتی میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا برای حفظ تمدن، وجود تعداد مشخصی از این ریاکاران متمدن ضروری است یا خیر، زیرا قابلیت سازگاری فرهنگی انسان که از قبل ترتیب یافته است شاید برای وظیفه زندگی بر اساس حقیقت کافی نباشد.
همچنین، حفظ تمدن حتی با چنین دلایل مشکوک، این امید را میدهد که با هر نسل جدیدی، با تبدیل تکانههای بسیار بیشتری بتوان زمینه را برای تمدن بهتر فراهم کرد.
ما بیشتر در مورد این کتاب در اینجا مطلبی را منتشر کردهایم
برگرفته از کتاب تأملاتی درباره جنگ و مرگ
نوشته زیگموند فروید