نباید به سادگی از این واقعیت گذر کرد که در قاموس مدرنیسم، “پارسا” اصطلاحی طعنهآمیز یا از سر تمسخر است. بررسیها به ما نشان خواهند داد که این واژه همواره به کسانی اطلاق میشود که تسلیم تقدیر هستند.
با این حال مدرنیسم انسان را دقیقاً به خلاف این امر، یعنی سرکشی کردن، ترغیب میکند؛ و سرکشی، چنانکه از ماجرای هبوط آدم استنباط میشود، برخاسته از غرور است.
غرور و ناشکیبایی، بیحرمتیای را تشکیل میدهند که منکر هر گونه جوهر است، چرا که جوهر را همچون مانعی بر سر راه خود میبیند.
پارسایی و مدرنیته
جنگ با طبیعت، با دیگر انسانها، و با گذشته، برخاسته از همین است. برای انسان مدرن دوراندیشی بیمعنا است، چرا که آن به خردی دلالت دارد که فراتر از خرد او است و به نسبتی میان ابزار و غایت قائل است که او قادر به درک آن نیست.
انسان مدرن به جای آنکه شکرگزار باشد که برخی چیزها خارج از حیطهی اکتشاف او هستند (عجیب است که حتی چرچیل، این آخرین بازماندهی سنتگرایان، بیان داشته که “خدا رحم کرده” که راز نیروی اتمی تا کنون از دسترس انسان خارج بوده است)، بیقرار و متعهد آن است که روزی هستی را وادار سازد که واپسین سرّ خود را فاش کند.
غرور انسان مدرن در ناشکیباییای نمایان میشود که خود نوعی اکراه از تحمل کردن رنج انضباط است.
- جهان فیزیکی ملغمهای از شرایط تحمیل شده است؛ هنگامی که این شرایط مانع بروز بیواسطهی ارادهی او میشود، او خشمگین شده و تأکید میکند که نباید هیچ مانعی بر سر راه آمال و آرزوهای او باشد.
در نهایت این امر به نوعی خداسازی از ارادهی انسان بدل میشود؛ انسان خود را به خدا شبیه نمیکند، بلکه همانگونه که هست، خود را در مقام خدایی قرار میدهد. نمونههای بسیاری از این دست موجود است.
در این زمینه: رسولان مدرنیسم
برگرفته از کتاب: ایده ها پیامد دارند