اگر پسر خدا زندگیاش را قربانی بشریت میکند تا او را از گناه نخستین برهاند، بنابر قانون قصاص، این گناه باید اقدام به کشتن یعنی قتل تلقی شود. برای فدا کردن زندگی هیچ چیزی چون تقاص تصور نمیشد. اگر گناه نخستین، گناهی علیه خداپدر یعنی قدیمیترین گناه بشر بود، آن نیز پدرکشی نامیده میشود، قتل پدر اولیۀ ایل انسان اولیه که تصورش بعدها به خدای الوهیت تغییر یافت.
انسان اولیه
انسان اولیه نیز همچون انسان امروزی در پذیرش و تصور مرگ خود ناتوان بود. اما موضوع یا موردی، موجب منافات در نگرش متضاد به مرگ شد و به درگیری با یکدیگر انجامید، در نتیجه هر دو دیدگاه هم با اهمیت هم دستنیافتنیاند. چنین موردی وقتی روی داد که انسان اولیه کسی را که مطمئناً خیلی دوست میداشت مانند همسرش، فرزندش یا دوستش را از دست داد، تجربه عشق برای او خیلی کمتر از تجربه شهوت به قتل نبود.
او در رنجی که میکشید حتماً متوجه شده بود او نیز هم میمیرد و اعتراف به مرگ خودش یا قبول مرگ یکی از عزیزانش، همه وجودش را پر از نفرت کرد. از طرف دیگر، چنین مرگی برای وی قابل قبول بود، زیرا گاهی شخص بیگانه در معرض مرگ بود. قانون دوسوگرایی عاطفی (احساسات) که امروزه همچنان بر روابط عاطفی ما با افراد مورد علاقهمان حاکم است، به طور حتم در دورۀ بدوی (ابتدایی) خیلی بیشتر حکمفرما بود. با وجود این، مرگ محبوب چه برای دوست چه برای دشمن، احساس خصمانهای در انسان اولیه به وجود آورد.
فلاسفه ادعا کردهاند که معمای ذهنی تصور انسان اولیه از مرگ، او را به تامل واداشت و نقطۀ شروعی برای هر نوع گمانهزنی شد. من معتقدم که فلاسفه در این موضوع بسیار فلسفی فکر میکنند و به تأثیر انگیزۀ اولیه توجهی ندارند. بنابراین میخواهم ادعای مذکور را تصحیح و محدود کنم: احتمالاً انسان اولیه در کنار جسد کشتهشدۀ دشمن به پیروزی دست یافته بود بدون آنکه فرصتی بیابد تا ذهنش را درگیر راز مرگ و زندگی کند. این معمای فکری یا مرگ خاص نبود که شهامت پرسوجو را در او برانگیخت، بلکه درگیری احساسی، عاطفیاش هنگام مرگ عزیزش یا شخص مورد تنفرش و دشمناش موجب این برانگیختگی شد.
در این زمینه: دو نگرش متضاد در مورد مرگ
برگرفته از کتاب تاملاتی درباره جنگ و مرگ