دموکراسی در حال پیشرفت
در نیمه دوم قرن بیستم تعداد کشورهای دموکراتیک افزایش قابل توجهی پیدا کرد.
این اتفاق در دو دهه اول این نیمه ارتباط زیادی با استقلال خواهی کشورها از امپریالیسم اروپا داشت و همین کشورها را برای تبدیل شدن به دولتهای لیبرال دموکراتیک آماده میکرد.
با گذشت زمان، شاهد افزایشی آشکار در پذیرش آداب مشروطه مبتنی بر قانون اساسی در این کشورها و تقویت بیشتر شیوههای آن بودیم. با این حال در حدود یک دهه گذشته، ما شاهد پسرفت این روند هستیم.
این وارونگی لزوماً به شکل سرنگونی غیرقانونی دموکراسیها از سوی دیکتاتورها رخ نمی دهد، بلکه از طریق تجمیع مداوم قدرت در ساختارهای دموکراسی مبتنی بر قانون اتفاق می افتد.
این شکل از پسرفت دموکراتیک شامل بازیگران مستبدی میشود که در عین حال که در چارچوب مشروعیت قانون اساسی به فعالیت خود ادامه میدهند، به طرز چشمگیری سازوکارهای مسوولیت پذیری یا پاسخگویی را نادیده میگیرند.
پدیدههایی اینچنینی در سطح جهان بسیار مشهودند. مهاجرستیزی، بنیادگرایی مذهبی و رشد قبیله گرایی، یک جامعه پویا و متکثر را تهدید میکند درحالی که این پویایی و تکثر غالباً برای شکوفایی یک دموکراسی از اهمیت حیاتی برخوردار است.
رشد نرخ مهاجرت در جهان و بحران پناهندگی، ناسیونالیسم راست گرای مبتنی بر هویتهای نژادی، قومی و مذهبی را وادار به واکنش کرده است. از این مهمتر این است که این جنبشها به ناچار باعث تجمیع بیشتر قدرت در دست افرادی معدود، تضعیف نهادها و مکانیسمهایی شده که سلب مسوولیت از صاحبان قدرت را در پی دارد.
این روند باعث میشود حوصله نهادهای دموکراتیک که بر توافق جمعی بنا شدهاند سر برود. در نتیجه به جای اینکه ارزشهای به ارمغان آورده شده از سوی این توافق جمعی، دیده شود، این نهادها مدام به عنوان موانع رشد و توسعه سریع اقتصادی معرفی میشوند و در عوض امکانی برای پذیرش بیشتر رژیمهای اقتدارگرا، به این امید که حکمرانی خوب را تحقق بخشند به وجود میآورند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب شبکه های اجتماعی و سیاست قدرت