پوپر و کتاب منطق اکتشاف
پوپر در کتاب منطق اکتشاف علمی خود که دربارهی آن به بحث پرداخته میشود ادعای این را دارد که نظریهی جدیدی دربارهی روش علمی بدون ابتنای بر احتمال و منطق استقرایی بنا گذاشته است.
در این مسیر کارل پوپر سعی میکند در ابتدا نقدهای رایج و همچنین نقد ویژهی خود را به علیت، به منطق استقرایی و احتمال بیان کند او بهخوبی نشان میدهد که این گزینهها برای آنکه وجه مشترکی میان نظریههای علمی یافت شود یا برای آنکه نظریهی علمی را بهعنوان یک امر هدفمند که دارای مقصود خاصی به نام معرفت است برسانیم ناکافی است و حتی این ویژگی شایستگی این را ندارد که در توضیح نظریهی علمی به آنها چنگ انداخته شود. بااینحال پوپر سعی میکند نظریهای بسازد که بتواند بهوسیلهی آن نظریهی علمی را توجیه کند.
در این کار به اشکالاتی دچار میشود که شاید گاه نمیخواهد آن اشکالات را ببیند، گاه میبیند و چشمپوشی میکند و گاه نیز به آنها پاسخ میدهد.
پوپر در کتاب خویش به اصل مجوز استقراء میپردازد و حکم آن را ناشی از احتمال میداند و البته بهدرستی اعلام میدارد که احتمال یا به تسلسل بیفرجام دچار میشود و یا به دام فطریانگاری میگریزد. بااینحال اینکه چگونه علیه فطری گرایی سخن میگوید هیچ مشهود نیست و این مشکلی است که هیوم نیز در آن گرفتار آمده بود و برای نظریهای فلسفی جایز نیست که پس از گذاشتن شقهای مختلف یکی را به بهانهی حلشده بودن کنار بگذارد و آنهم اینکه آن را با سستی تسلسل بیفرجام یکی بشمرد البته اگرچه نا آشکار.
او میگوید: «گرایش به منطق استقرائی بیشتر ناشی از برهم آمیختن مسائل روانشناسانه با مسائل معرفتشناسانه است.» (پوپر، 1392، ص 43)این جمله به این خاطر میتواند موردنقد قرار گیرد که گویی پوپر از معرفتی حرف میزند که در طول تاریخ فلسفه از آن سخن گفتهشده و اگر این معرفت چنان چیزی نباشد، پوپر ابتدا باید بگوید چگونه به این معرفت میرسد و ملاک صدق برای او چیست تا بتوان لااقل دانست که چگونه مسائل روانشناسانه از مسائل علمی او جدا میافتد.
پوپر در نقد نظریههای قبلی بهخوبی سخن میگوید و ادعای بسیار قوی او این است که نمیتوان از گزارههای شخصی گزارههای کلی را نتیجهگیری کرد ولی میتوان بهوسیلهی گزارههای شخصی گزارههای کلی را باطل نمود. تا اینجا به این نتیجه میتوان رسید که اگر قرار باشد نظریهای دربارهی روش علمی وجود داشته باشد باید بر مبنای شق دوم یعنی ابطال باشد نه اثبات، چراکه اثبات ممکن نیست.
یادآوری پوپر به ما بسیار ارزشمند است نسبت به اینکه هیچگاه نباید دچار این اشتباه شد که نظریه در علم چیزی را اثبات میکند؛ ولی پرسش اینجاست که از کجا میتوان تشخیص داد، کدام نظریه علمی است تا آنوقت بتوان آزمود که ابطال آن ممکن است یا نه؟ و اینکه اصلاً از کجا بفهمیم که ابطال آن ممکن است یا نه؟ پوپر میخواهد نظریهی علمی را از دام منطق استقرائی برهاند ولی اگر این کار را انجام دهد میتواند برای ما ملاکی آورد تا تشخیص داده شود که درست در این نقطه علم آغاز میشود و فعالیتهای دیگر پایان مییابد.
چگونه باید به این نتیجه رسید که یک نظریه ابطالپذیر است برای اینکه این را نشان دهد ابتدا نیازمند آن است که آشکار سازد این نظریه از گزارههایی صریح، روشن و قاطع استفاده کرده است که درست یک معنا دربارهی پدیدهها دارند و آنگاه دربارهی ابطال آنها سخن بگوید، چه در غیر این صورت چگونه میتوان چیزی را ابطال کرد که دایرهای از ابهام داشته باشد.
البته حتی لازم نیست که تا این اندازه در نظریهی پوپر دقیق شد چراکه فایرابند و…بهخوبی نشان دادهاند که نظریههای بزرگ علمی چگونه با آن نگاه پوپر ابطالشده بودند؛ اما نگاه داشته شدند و این خود بهزعم پوپر ابطال نظریهی پوپر است.
اما نقد ما در اینجا بیشتر بر این مشکل پوپر است که او از معرفت سخن میگوید. آیا پوپر حق دارد این واژه را به همان منوالی به کاربرد که گذشتگان بهکاربردهاند؟ ادعای ما این است که واژهی معرفت پوپر تنها یک اشتراک لفظی با آن واژهای دارد که افلاطون، ارسطو، دکارت و…از آن استفاده کردهاند.
منظور ما از معرفت چیزی نبوده است جز آنکه باوری که داریم صادق باشد و توجیه آن به نحوی باشد که در آن شک و تردیدی وجود نداشته باشد و گاه بهزعم برخی اگر در مقام توجیه، شک و تردیدی وجود داشته باشد ما را به درجهی صدق نزدیک کند؛ اما آیا معرفت پوپر از این سنخ است و اگر از این سنخ نیست پوپر دارد دربارهی چه چیزی صحبت میکند؟ باید توضیح داده شود که معرفت در پوپر چیست؟ اگر معرفت نقدپذیر است و تنها چیزی که نقدپذیر و یا ابطالپذیر است میتواند معرفت نامیده شود، آنگاه چه فرقی دارد اسم آن را معرفت گذاشت یا یک تصادف عادی، یک بخت بیانشده یا هر چیز دیگر…
به نظر میرسد این ساختهی خود پوپر باشد و دلیلی وجود ندارد که اصلاً دربارهی معرفت پوپر به همان نحوی صحبت کرد که گویی دربارهی معرفت دربارهی چیزی صحبت میشود تا آن نوع پدیده، هستی یا آن شیء مشخص شناخته شود؛ که چگونه میتوان چیزی را شناخت درحالیکه آن شناخت ابطالپذیر باشد؟ این ناهمخوانی بهوضوح در نظریهی پوپر وجود دارد و گویی پوپر از هیچچیز سخن نمیگوید و شاید اگر پوپر فیلسوفی غربی نبود بهراحتی کنار گذاشته میشد.
فلسفه به گفتهی افلاطون «همواره یکسخن میگوید…» و اگر غیرازاین باشد دیگر به هیچ دلیلی نمیتواند فلسفه شمرده شود مگر اینکه تنها نظر تودهای خاص یا شخص خاصی باشد که شایستگی هر نامی را دارد جز فلسفه.
اگر پوپر ادعا کند که معرفت او مانند احتمال ما را به درجهی صدق نزدیک میکند او را به ابتدای کتاب خودش ارجاع میتوان داد که بهخوبی احتمال را به نتیجهای همچون تسلسل میکشاند.
چگونه میان نظریههای رقیب که ابطالپذیر هستند میتوان یکی را انتخاب کرد؛ مگر به گفتهی پوپر غیرازاین است که برای آزمودن هر نظریه باید 4 مرحله را پشت سر گذاشت که میشود: بررسی تناقض پذیری آن، خصلت تجربی یا اینهمانی آن، کمک به پیشبرد دانش، آزمودن تئوری با استفاده از کاربرد تجربی نتایج آن. اولین و دومین مورد را شاید بتوان نشان داد ولی سومی و چهارمی را چگونه باید نشان داد.
برگرفته از کتاب محکمه فلسفه
ما بیشتر در این برگه در مورد این بحث مطلبی را منتشر کردهایم