هواپیماها از فرودگاهِ بین‌المللی دمشق به‌سمت کتاب عشق در آستانه مرگ - نشر پیله

کتاب عشق در آستانه مرگ

کتاب عشق در آستانه مرگ
Rate this post

در آغاز پاییز سال ۲۰۰۸ یکی از هواپیماها از فرودگاهِ بین‌المللی دمشق به‌سمت فرودگاه شهر لندن پرواز کرد؛ چهار جوان عرب کنارِ هم روی صندلی‌ها نشسته بودند. شادی و امید در چشمانِ پُرشوقشان برای رسیدن می‌درخشد، که از اشتیاق و امیدی سرشار از موفقیت نشان داشت. ساره دختری جذاب با پوستی سفید، چشمان و موهای بلندِ مشکی، در کنار دوستِ سبزه و چشم‌آبیِ خود نشسته بود، که از دوران کودکی با هم دوست بودند.

عشق

دو دختر با خوشحالی و شادی با هم صحبت می‌کردند. ساره گفت: «چقدر دلم برای لندن تنگ شده. هرگز فکر نمی‌کردم دوباره ببینمش.» و «ریم» گفت: «همون‌طور که به‌ات گفتم به کسی اطلاع نده، که عرب هستی. تو انگلیسی را روان صحبت می‌کنی و دیگران متوجّه نمی‌شن که عرب هستی، مگه این‌که خودت به اون‌ها بگی!» ساره با خوشحالی از پنجره‌ی هواپیما به بیرون نگاه کرد. نزدیک بود تپش‌های قلب شتاب‌زده‌ی او قبل از هواپیما به زمین برسد. نگران نباش من می‌دونم چطوری رفتار کنم.

آن طرف‌تر، روی دو صندلیِ کنار ساره و ریم؛ مردی جوان به‌نام «علی»؛ نامزد ریم نشسته بود. جوانی خوشتیپ، با چهره‌ای زیبا و گندم‌گون، چشمانی قهوه‌ای و صورتی پُر و بدنی عضلانی، که در کنار دوستش «سامر»؛ مردی با پوستی تیره و چهره‌ای استخوانی وجسمی لاغر نشسته بود. ریم – که همان نگاه‌های عاشقانه را با علی رد و بدل می‌کرد – گفت: «عزیزم چقدر مونده تا برسیم؟» علی با لبخند و نگاهی سرشار از عشق جواب داد: «نیم ساعت دیگه می‌رسیم زیبای من!»

آن جوانان نمی‌دانستند، چه چیزی در انتظار آن‌هاست. لندن برای آن‌ها رؤیای به‌حقیقت پیوسته‌ای بود؛ جایی‌که در آن، آن‌ها به بهترین پزشکان تبدیل خواهند شد. در آن شهر؛ مرگْ جان‌های بی‌آلایش آن‌ها را به بازی خواهد گرفت و کفن برایشان تنیده خواهد شد تا پیش از آن‌که پیکرهای جوانشان را در خود بپیچد، عقل‌های آرزومند و قلب‌های پُرصداقتشان را در خود بپوشاند.

در این زمینه:  عشق در آستانه مرگ

برگرفته از کتاب عشق در آستانه مرگ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *