لیبرایسم و مدرنیته
فرهنگ آلمان در قرن بیستم سرشار از انتقادات شدید از مدرنیته یا طرد کامل مدرنیته است، انتقاداتی که طبیعتاً ریشه در یک سنت تثبیت شده دارند. در این ارتباط میبایست مراقب کلیشه رایجی بود که در نظر دارد «آلمان جهانی» را در برابر مغربزمین لیبرال-دموکراتیک قرار دهد.
آلمان به عنوان مکانی برای رد مدرنیته با انگیزههایی از لحاظ ایدئولوژیکی متفاوت پنداشته میشود، توصیفی که در آن اندیشمندانی نظیر هایدگر، روسل، لوکاچ، هورکهایمر، آدورنو، (و خود مارکس) همگی به یک چشم دیده میشوند، نمیتواند چندان دقیق باشد، از سوی دیگر در جهان انگلوساکسون کانونی جهت تأیید ارزشهای مدرنیته سیاسی و اقتصادی یافت میگردد.
بسیاری از جنبههای این کلیشه در این کتاب به چالش کشیده شده اند. تنها میبایست بررسی شود که سنت لیبرال از یک سو و نقد محافظهکارانه و ارتجاعی فرهنگ از سوی دیگر، در چه نسبتی با یکدیگر قرار میگیرند؟
حتی اگر نقد فرهنگ در آلمان توسعه ویژهای را تجربه کرده باشد، با این وجود چنین نقدی با رشتههای ارتباطی به تاریخ کشورهای واقع در غرب آلمان، اشاره میکند. پیش از این در مورد تأثیر قابل توجه ادموند برک بر ایدئولوژی جنگ صحبت شده است.
هنگامی که زومبارت از وی به عنوان یک «ضد انگلیسیِ» به ظاهر آلمانی تعیبر میکند، پیش از آن از طریق رمانتیسم ارتجاعی، تجلیلی قیاسی از این روزنامهنگار و دولتمرد انگلیسی انجام میدهد.
در اینجا میبایست از آدام مولر سیاستمدار و منتقد آلمانی نام برد، که از لحاظ او «مهمترین دوره در تاریخ آموزشیِ علوم سیاسی آلمان، ورود اندیشه ادموند برک به خاک آلمان بود، بزرگترین، قدرتمندترین، تیزبینترین، انسانیترین و جنگطلبترین دولتمردِ تمام زمانها و ملتها».
در اینجا مسئله یک «ذهن آلمانی مسلک» مطرح است، آدام مولر میافزاید: «با افتخار میگویم که که ادموند برک، بیش از بریتانیاییها به ما آلمانیها، تعلق دارد».
آدام مولر به عنوان یک رمانتیک مرتجع آلمانی به درستی بر تأثیر ادموند برک بر سرزمینش تأکید میکند، در اینجا یک مقوله کلیدی از سنت ضدمدرنیستی آلمان و ایدئولوژی جنگ، یعنی مقوله اجتماع را در نظر میگیریم.
این اصطلاح چیزی به غیر از ترجمه فریدریش فون گنتس از واژه «شراکتِ» مورد نظر ادموند برک نیست. در اینجا صرفاً مسئله ترجمهای مطرح است که دقیقاً به دلخواه انتخاب شده است.
در مجادله علیه انقلاب فرانسه ادموند برک اصرار میورزد که جامعه یک «قرارداد» است، اما قراردادی از نوع خاص که نمیبایست با بدعتهای رادیکال و مداخلات قانون گذاری مخدوش و نقض شود، مواردی که میتوانند در «شراکت» تردید ایجاد نمایند.
شراکت، «جماعتی» را بین کسانی که زندگی میکنند، کسانی که زندگی کردهاند و کسانی که میبایست (در آینده) زندگی کنند، ایجاد مینماید، و شامل درخواستهای کاملاً متفاوتی نسبت به مواردی که وجود حیوانیِ بخشفناپذیر ما به آنها احتیاج دارد، میشود.
این شراکتی است که «همه موجودات جهان را از ازل در کنار هم نگه میدارد، طبیعتهای پستتر را با طبیعتهای والاتر پیوند میدهد و جهان مرئی را به جهان نامرئی گره میزند.
همه موضوعات تحت تأیید یک قانون خدشهناپذیر و تغییرناپذیر قرار دارند، که در برابر این قانون هیچ چیز در جهان مادی و اخلاقی اجازه ندارد جایگاه تعیین شده خود را ترک نماید».
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب هایدگر و ایدئولوژی جنگ