وفاداری ملی
کشورهای دموکراتیک هستی خود را مدیون وفاداری ملی هستند- وفاداری که ظاهراً حکومت و مخالفان، تمامی احزاب سیاسی و رأیدهندگان بهعنوان یک کل در آن سهیماند.
هرجا که تجربه ملیت ضعیف یا ناموجود شده است، دموکراسی نتوانسته نضج بگیرد، زیرا با نبود وفاداری ملی مخالفت با حکومت یک تهدید تلقی میشود، و مخالفان سیاسی هیچ وجه مشترکی پیدا نمیکنند.
اما هر جا ایده ملت در معرض حمله قرار گیرد- یا بهعنوان شکلی از وحدت اجتماعی شبیه به نیاکان نادیده گرفته شود، یا حتی بهعنوان علت جنگ و منازعه محکوم شود، تا با اشکال آگاهانهتر و فراگیرتر قلمروی قدرت جایگزین یا تقسیم شود.
ما در اروپا در نقطه عطف تاریخی قرار داریم. مجالس و نظامهای حقوقیمان هنوز حاکمیت سرزمینی دارند. آنها کماکان با الگوهای تاریخی استقراری همخوانی دارند که فرانسویان، آلمانیها، اسپانیاییها، بریتانیاییها و ایتالیاییها را به گفتن “ما” و وقوف به این نکته که منظورشان چه کسی است سوق دهند.
برای بهبود اختیارات قانونی و رویههای اجرایی شکلدهنده به دولتهای ملی اروپایی فرصت هست.
در عین حال، این فرآیند به این امر منجر شده است که حاکمیت فعلی، پارلمانها و دادگاههای ما را تصاحب کنند، مرزهای میان حوزههای اقتدارمان را از بین ببرد، اتباع اروپایی را در یک مشارکت بیمعنای تاریخی، نه وحدت از طریق زبان، مذهب، آداب و رسوم، حاکمیت و قانون به ارث رسیده، مضمحل کند.
ما باید انتخاب کنیم که آیا با شرایط جدید پیش برویم، یا به حاکمیت آشنا و فرسوده دولت ملی سرزمینی بازگردیم. با این حال، نخبگان سیاسی ما به گونهای صحبت و رفتار میکنند که گویی هیچ ]حق[ انتخابی وجود ندارد.
آنها یک فرآیند گریزناپذیر و تغییرات برگشتناپذیر را ترجیح میدهند، و، درحالیکه گاهی آماده تشخیص مسیر “سریع” از مسیر “کند” در آینده هستند، در ذهن خود میپندارند که در این مسیر به همان مقصد میرسند- مقصد حکومت گذار، تحت نظام قانون عرفی، که در آن وفاداری ملی به هیچوجه در مقایسه با حمایت از تیم فوتبال محلی، محلی از اعراب ندارد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب فلسفه سیاسی