حقیقت این است که بیشتر ممکن است یک کلیسا اگر بشود بر اجتماع عدهای از روحانیون که فرمان صادر میکنند نام خانه خدا گذاشت تحت تاثیر بارگاه سلطنتی قرار بگیرد تا اینکه بر بارگاه سلطنتی تاثیر بگذارد. اینکه کلیسا چقدر تحت سلطه امپراتوران آریایی و مومن بود بهخوبی شناخته شده است.
کلیسا
اگر مثالهای معاصرتری میخواهی، به شاهان و ملکههای انگلستان مثل هنری هشتم، ادوارد ششم، ملکه ماری و ملکه الیزابت نگاه کن و ببین که چگونه کشیشان به آسانی و بیسروصدا، احکام خود را – از اصول دین گرفته تا مراسم و مناسک، همه چیز را- مطابق میل این شاهان و ملکه ها تغییر دادند.
اما این شاهان و ملکهها چنان دیدگاههای متفاوتی دربارهی دین داشتند و به احکام مذهبی متفاوتی امر میکردند، که هیچ مرد عاقلی نخواهد گفت که یک بندهی صادق و باتقوای خدا، میتواند بدون توهین به وجدان خودش یا به ریشخند گرفتن سرسپاریاش به خدا، از همه آنها اطاعت کند. دیگر چه میشود گفت؟!
وقتی یک شاه برای دیگران قانونی مذهبی تعیین میکند، فرقی ندارد که این قانون بر اساس قضاوت شخصی خودش باشد یا دستور مقامی کلیسایی یا رهنمود دیگران.
اما نقطهای حیاتی که کاملاً به این مناقشه پایان میبخشد این است که حتی اگر نظر حاکم دربارهی دین صحیح باشد و راهی که او به من فرمان میدهد واقعا راهی باشد که انجیل تائید میکند، اگر من در ذهن خودم تماماً قانع نشده باشم که با پیروی از این راه به رستگاری خواهم رسید، تبعیت از آن قانون برای من فایدهای نخواهد داشت.
زیرا راهی که من خلاف وجدان خودم در آن حرکت میکنم هرگز مرا به سرمقصد پاکان نخواهد رساند. من میتوانم با استفاده از مهارتهایی که لذتبخش نیستند ثروتمند شوم، میتوانم با استفاده از داروییهایی که قبول ندارم درمان شوم؛ اما نمیتوانم با مذهبی که به آن اعتمادی ندارم و یا آیینی که نمیپسندم رستگار شوم.
اینکه کسی به امور مذهبی تظاهر کند، درحالیکه ایمان ندارد، برای او فایدهای نخواهد داشت. زیرا چیزی که برای خداوند اهمیت دارد ایمان و صداقت درونی است. در میان تمام وجوه دین که ممکن است محل شک باشند، یک امر، یقینی است: دینی که من به حقانیت آن باور ندارم، نمیتواند برای من حقیقت را آشکار کند یا موجب رستگاری من شود.
در این زمینه: هدایت معنوی انسان ها
برگرفته از کتاب رساله ای درباره رواداری