کلیسا
اکنون این سوال را در نظر بگیریم که کلیسا چیست؟ به نظر من کلیسا جامعهای آزاد متشکل از انسانهایی است که داوطلبانه کنار یکدیگر جمع میشوند تا خدا را به آن شکلی بپرستند که به عقیده خودشان مورد پذیرش خدا و موجب رستگاری روح آنها است.
تکرار میکنم، یک جامعه «آزاد» که انسانها «داوطلبانه» به آن میپیوندند: هیچکسی عضو یک کلیسا متولد نمیشود، در غیر این صورت فرزندان همانطور که ثروت و زمین را به ارث میبرند، مذهب والدین و اجدادشان را به ارث میبردند و نمیتوان هیچچیزی احمقانهتر از این تصور کرد.
پس ماجرا از این قرار است: هیچکس ذاتاً متعلق به هیچ کلیسا یا فرقهای نیست. هر کس داوطلبانه به آن جامعهای میپیوندد که به گمان خودش در آن، راه پرستشی را پیدا خواهد که بهراستی مورد قبول خداست. انسان به امید رستگاری به یک کلیسا ملحق میشود و این امید تنها دلیلی است که او میتواند برای ماندن در آن مکان داشته باشد. اگر او بعد از ملحق شدن به یک کلیسا با خطایی در آموزهها یا مناسک آنجا مواجه شود، باید برای ترک کردن آن جامعه همانقدر آزاد باشد که هنگام ملحق شدن به آن آزاد بود.
او با توقع خاصی که از حیات اخروی دارد به یک کلیسا وابسته است و جز این، با هیچ بند دیگری نمیتوان او را در یک کلیسا نگه داشت. در نتیجه یک کلیسا جامعهای از انسانها است که داوطلبانه برای چنین هدفی با یکدیگر متحد میشوند. حال باید در نظر بگیریم که کلیسا چه قدرتهایی دارد و چه قوانینی باید بر آن حاکم باشد.
هیچ جامعهای هرقدر هم که آزاد باشد و هرقدر هم که دلیل تشکیل آن ناچیز باشد (چه جامعهای متشکل از پژوهشگران برای فلسفیدن باشد یا متشکل از تجار برای تبادل و معامله یا از مردم دارای فراغت برای مکالمه و تبادل آرا-، هیچ جامعهای) دوام پیدا نمیکند و ویران خواهد شد مگر اینکه با قوانینی قاعدهمند شود و این دربارهی کلیسا نیز صادق است.
برای مثال در یک کلیسا باید بر سر زمان و مکان اجتماعات موافقت شود، شرایط عضویت و اخراج اعضا باید معین شود و از این دست… اما از آنجایی که اعضای یک کلیسا، آزادانه و بدون اجبار به آن ملحق شدهاند (همانطور که نشان دادم) نتیجه گرفته میشود که حق تاسیس قوانین این جامعه به خود آن جامعه تعلق دارد یا به آنهایی که جامعه مذهبی، با توافقِ جمعی اعضایش، به ایشان صلاحیت چنین کاری را داده است.
ولی تو میگویی «هیچ جامعهای یک کلیسای واقعی نیست، مگر اینکه اسقفی بر آن نظارت کند که جایگاه حاکمیت او در سلسلهمراتبی باشد که بلاانقطاع به خود حواریون برگردد.» من در جواب به این سخن، سه نکته برای گفتن دارم:
اول، به من آن فرمانی را نشان بده که مسیح به وسیلهی آن، چنین قانونی را بر کلیسایش جاری کرده است. منظورم فرمانی است که این سخن تو را به صراحت و روشنی بیان کند. چنین چیزی را از تو میطلبم زیرا به نظر میرسد وقتی که مسیح به ما نوید داد «هرجا که دو یا سه تن به نام او گرد هم جمع شوند او در میان آنها خواهد بود» خلاف این سخن تو را مدنظر داشت. خوب فکر کن، آیا جمعی که مسیح را در میان خود دارد، برای اینکه یک کلیسای واقعی باشد چیزی کم دارد؟ مسلماً برای رستگار کردن روح انسانها هیچ کم ندارد و این تنها موضوعی است که حائز اهمیت است.
دوم، آنهایی را در نظر بگیر که بر اثبات یک سلسلهمراتب مذهبی که به تاسیس کلیسا توسط خود مسیح بازگردد اصرار میورزند، بنگر که این افراد چقدر با همدیگر مخالفت میکنند. همین اختلاف نظر بر سر اینکه کدام کلیسا، کلیسای اصلی است، ما را در این موقعیت قرار میدهد که کلیسای مورد ترجیح خودمان را انتخاب کنیم.
سوم، من اقرار خواهم کرد که کلیسای تو رهبری دارد که جایگاه وی از سلسلهمراتبی به دست آمده که مطابق عقیده تو قدمتی ضروری دارد، اگر تو هم اقرار کنی که من آزادم به آن کلیسایی بپیوندم که معتقدم شامل چیزهایی میشود که برای رستگار شدن روحم به آن نیاز دارم، در این صورت آزادی مذهبی هر دو طرف حفظ خواهد شد و هیچ قانونی بر هیچیک از دو طرف تحمیل نمیشود، مگر قانون آن قانونگذاری که اعضای هر فرقه آن را پذیرفتهاند.
ماقبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم.
برگرفته از کتاب رساله ای درباره رواداری