وجدان آیشمن
از آنجا که آیشمن میدانست چه کاری انجام میدهد یعنی تحویل میلیونها نفر «به قصابان» و در موقعیتی بود که میتوانست دربارۀ شناعت اعمالش داوری کند از آنجا که او دیده بود اخراجها در تربلینکا، چلمنو و مینسک به کجا ختم شد و «از درایت خود در شگفت آمد»، تنها این سوال باقی میماند که آیا قتل یهودیان اقدامی برخلاف وجدان وی بوده است؟
از نظرگاه حقوقی، دو عامل اول برای صدور مجازات اعدام کافی بودند. اما پرسش از وجدان آیشمن که پرسشی اخلاقی بود شدیداً علاقۀ آرنت را به خود جلب کرد و او را به سمت ایدۀ ابتذال شرّ سوق داد.
آرنت بازگو میکند که چگونه آیشمن در سپتامبر 1941 اولین محمولهاش را، که شامل بیست هزار یهودی از راینلند و پنج هزار کولی بود، نه به خاک روسیه جایی که آینزاتس گروپن، جوخههای سیار کشتار، بلافاصله آنها را مورد اصابت قرار میدادند) بلکه به گتوی لودز فرستاد که در آنجا زندانیان بهرغم شرایط رقتانگیز سریعاً اعدام نمیشدند.
این تصمیم ابتکاری غیرمعمول از جانب آیشمن بود و تا حدودی مایۀ اندوه او شد. سه هفتۀ بعد، در جلسهای به دعوت راینهارد هایدریش «معمار واقعی راهحل نهایی» در پراگ، آیشمن پیشنهاد كرد كه از اردوگاههایی كه كمونیستهای روسی در آن بازداشت شده بودند
برای نابودی یهودیان نیز استفاده شود. آرنت میداند که این دو واقعه نشان میدهد که «چه مدت طول میکشد تا یک فرد عادی بتواند بر انزجار ذاتیاش در قبال جنایت غلبه کند.»
او گزارش مختصر خود را چنین جمعبندی میکند: «ما شاید{اکنون} در موقعیتی هستیم که بتوانیم به سوال قاضی لاندائو پاسخ دهیم – سوالی که تقریباً در ذهن همۀ کسانی است که دادگاه را دنبال میکردند – آیا متهم وجدان داشت؟ پاسخ این است، بله او وجدان داشت و وجدان او حدود چهار هفته به شیوۀ مورد انتظار عمل کرد، پس از آن به شیوهای دیگر به کار افتاد.»
مسلماً، در مرحله کوتاهی که وجدان آیشمن به روش مورد انتظار عمل میکرد، «در چارچوبی نسبتاً غیرعادی» کار میکرد. وجدان او با این ایده که جوخههای سیار کشتار در حال از میان برداشتن یهودیان لهستان هستند مشکلی نداشت، [بلکه] «از این ایده برآشفت که یهودیان آلمان قتلعام میشوند.»
سلاخی «گلههای حیوانات شرق» یک چیز بود و قتلعام مردمِ «اهل محیط فرهنگی خودمان» چیز کاملاً دیگری. هرچند چنین نگرشی را مشمئزکننده بدانیم، با وجود این حادثۀ سپتامبر 1941 شواهد مهمی دالّ بر [وجود] وجدان و «انزجار ذاتی از جنایت» ارائه داد.
چگونه آیشمن توانست با چنین سرعتی بر این انزجار غلبه کند و وجدان او چگونه آرام گرفت؟ اگر فرض یهودستیزی خشکمغزانه را کنار بگذاریم، برای فردی مانند آیشمن مشروعیت هنجاری قتل تابعی بود از آنچه «جامعۀ محترم» تأیید میکند یا اجازه میدهد.
بنابراین، از نظر آیشمن، نقطۀ عطف تعیین کنندۀ کنفرانس وانزه (ژانویۀ 1942)، دعوت هایدریش از نمایندگان وزارتخانههای مختلف و خدمات کشوری بود که همکاری فعال آنها برای عملی کردن راهحل نهایی ضرورت داشت.
طبق گفتۀ آیشمن (كه دبیر جلسه بود)، هایدریش انتظار داشت كه عمدهترین مشكل اقناع افراد حاضر در جلسه دربارۀ نیاز به یك راهحل «بنیادی» برای «مسئلۀ یهود» باشد.
با این حال، برنامۀ پیشنهادی امحا با «شور و شوق فوقالعادهای» از طرف همۀ حاضران مورد استقبال قرار گرفت. آن روز برای آیشمن، «یک روز فراموش نشدنی» بود. آرنت مینویسد:
اگرچه او تمام تلاشش را برای کمک به راهحل نهایی انجام داده بود، اما هنوز در دل خود راجع به «چنین راهحل خونین خشونتباری» شک و تردیدهایی داشت و اکنون این تردیدها برطرف شده بود. «اکنون در اینجا، در طی این کنفرانس، برجستهترین افراد، یعنی پاپهای رایش سوم، سخن گفتند.» حالا او میتوانست با چشمان خود ببیند و با گوشهایش بشنود که نهتنها هیتلر و هایدریش… و افراد اساس یا حزب، بلکه نخبگان قدیم و خوشنام دستگاهِ اداری برای افتخار پیشگامی در این امور «خونین» در حال جنگ و جدال با یکدیگر بودند. «در آن لحظه، من احساس پونتیوس پیلاطس را درک کردم، زیرا حس کردم بار گناهان برداشته شده است.» چه کسی او را داوری کرد؟ چه کسی او را «مجبور کرد که در این مورد افکار خودش را داشته باشد»؟
برگرفته از کتاب سیاست، فلسفه و ارعاب
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم