آیا فوگلین واقعاً دعویِ آن دارد که جنبشهای تودهای ایدئولوژیک مدرن و مکاتب «فلسفی» جریان غالب تا اندازهای دنبالۀ فرقههای ضدمسیحی گنوسی همچون مانویان و پیروان والنتینوس هستند که در عهد باستان بهعنوان گروههایی بدعتگذار از اعتبار بیبهره بودهاند؟ آری، او چنین میاندیشد. او استدلال میکند که یک پیوستار تاریخی و نیز یک همسنگی تجربی میان جنبشهای باستانی و پدیدههای مدرنی همچون پوزیتیویسم، مارکسیســــم، فرویدیسم، اگزیستانسیالیسم، پروگرسیویسم، یوتوپیانیسم، کنشگری انقلابی، فاشیسم، کمونیسم، ناسیونال سوسیالیسم، و دیگر «ایسمها/انگارشها» در کار است.
گنوسیسم
گذشته از پیجویی پیوندهای تاریخی از راه پژوهشهای بنیادین که نشان میدهد بخش عمدۀ اندیشۀ مدرن در گنوسیسم ریشه دارد؛ ما تحلیلی تجربی نیز در اختیار داریم. تحلیلی که استوار بر دو تجربۀ وابسته بههم یعنی بیزاری از جهان تنشآلود و شورش بر «بنیانِ ربّانیِ هستی» است. در نهایت، نمودهای برجستۀ گنوسیسم مدرن که از دل شهوت قدرت ریشه دواندهاند؛ یعنی همان برنامههـــای اینجهانیساز برای دگرگونسازی جهان، آتئیسم و خداوارهسازی انسان بهمثابۀ اَبَرانسان، اربابِ طبیعت و راقمِ تاریخ در پی مرگِ خدا.
گنوسیسم مدرن بهطور خاص با صرف نظر خود از انگارۀ عمودی (صعودی) یا اُخروی (آنجهانی) به تعالی یا دیگر صورتهای دنیوی (اینجهانی) آن و رونمایی از نوعِ اُفقیِ (درجا زننده/دَوَرانی) آموزۀ تعالی یا همان آموزۀ آیندهگرایانۀ رجعتمحور به «وجود» (هایدگر) از آموزههای اینجهانی یا رستگاری دنیوی بهمنزلۀ «حقیقت غایی»، از گنوسیسم باستانی متمایز میشود.
بنابراین، گنوسیسم مدرن، شکل یکجور گمانهزنی (نظرپردازی) دربارۀ مقاصدِ تاریخ را به خود میگیرد که توسط گروهی از نخبگان (اِلیت) در چارچوب فرایندی بسته (پنهان) پرداخته شدهاست؛ شماری اندک که راه، فرایند و مقاصد تاریخ را آنچنانکه از مرحلهای به مرحلۀ دیگر که در راستای نوعی از «قلمروِ کمال غایی» در گردش است، درمییابند (نظیر هگل، مارکس، کنت و ناسیونال سوسیالیسم).
اینجهانیسازی یا سکولاریزاسیون رادیکال واقعیت به معنای آن است که «مسئلۀ واقعیت»، زمینۀ همۀ مساِئل زیرین و جزئی است. این حقیقت به نوبۀ خود، بهکار گرفتهشدن نمادِ «واقعیت ثانوی» از سوی فوگلین را موجب میشود.
در این زمینه: خدا ساخته دست بشر است
برگرفته از کتاب علم سیاست و گنوسیسم