یادداشت های باقی مانده از شوپنهاور از یادداشت‌های باقی مانده از شوپنهاور که به سال - نشر پیله

یادداشت های باقی مانده از شوپنهاور

کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات
Rate this post

شوپنهاور

شوپنهاور حتی در زندگی خود از دوستی‌های بلند مدت و طولانی نیز برخوردار نبود. وی بعد‌ها با دوستان دوران دانشجویی خود همانند کریستیان کارل، یوزیاس فن بونسن و ویلیام بکهاوس  هر از گاهی نامه نگاری می‌کرد. اما تنها ارتباط با دوست فرانسوی دوران نوجوانیش آنتیم دبلسیمایر که با او زمان مشترک زیادی را در لوآور و هامبورگ گذرانده بود، در نیمه دوم زندگی شوپنهاور همچنان باقی ماند. با این وجود هنگامی که این دو در سنین پیری در فرانکفورت یکدیگر را ملاقات کردند، همدیگر را به طور متقابل نشناختند.

از یادداشت‌های باقی مانده از شوپنهاور که به سال 1831 بر می‌گردد، مشخص می‌شود که وی در اوایل دهه پنجم زندگی خود، احساس تنهایی وحشتناکی داشته و به طور دقیق در این مقطع زمانی که در واقع هنوز سی سال از زندگی وی باقی مانده بود، می‌دانسته که تنهایی و بی‌کسی، سرنوشت اجتناب ناپذیرش خواهد بود.

پس از شکست در زمینه پیشرفت دانشگاهی، انجام سفرهای فراوان و تغییر چند باره محل سکونت، شوپنهاور سرانجام در سال 1833 تصمیم می‌گیرد که در فرانکفورت نزدیک رود ماین ساکن شود. وی به مدت بیست و هفت سال تمام و تا زمان مرگش در سال 1860، با کتابخانه‌اش و سگش درست در کنار اسکله رود ماین و با چشم اندازی بر زاکسن هاوزن در آن شهر ماند.

تا دهه 1850 شوپنهاور از ملاقات کنندگان چندان زیادی برخوردار نبود و وی به غیر از چندین سفر کوتاه به مناطق خوش آب و هوای نزدیک در اطراف فرانکفورت، از انجام سفرهای بلند مدت به شهرها و کشورهای دیگر چشم پوشی کرد. وی در سال 1836 در نامه‌ای به دوست فرانسوی خود آنتیم نوشت: «من بسیار تنها زندگی می‌کنم». شوپنهاور زندگی آرام و به دور از توجه انظار عمومی خود را، بیشتر صرف تنظیم و تکمیل آثار فلسفی‌اش کرد. در کنار آثار منتشر شده از وی تعداد بسیار زیادی دفترچه یادداشت نیز از وی به جا مانده است.

برنامه روزانه شوپنهاور همانند کانت که او را می‌ستود، بسیار سختگیرانه تنظیم شده بود. قبل از ظهر بیشتر برای نوشتن کنار گذاشته شده بود، پس از آن وی با نواختن فلوت ضمن تمدد اعصاب، استراحت می‌کرد، وعده ناهار را وی در رستوران هتل «انگلیشر هوف» در «روس مارکت» صرف می‌کرد، جایی که با کمال میل برخی مکالمات خودمانی را قبول می‌کرد و همچنین میهمانان خود را به حضور می‌پذیرفت. این موارد گاهی مواقع تا بعد از ظهر نیز طول می‌کشید. پس از آن وی زمانی را برای مطالعه مفصل روزنامه‌ها اختصاص می‌داد. سپس نوبت به پیاده روی سریع با سگش می‌رسید و شب نیز برای مطالعه کتابی یا دیدار از تئاتر یا اپرایی برنامه ریزی شده بود.

افکار عمومی شوپنهاورِ تنها را به عنوان فیلسوفی بدبین و دست از دنیا کشیده می‌شناخت، اما در واقع این شناخت که جهان به صورت جداناپذیری با درد و رنج مرتبط شده، وی را وادار به دست کشیدن و گریز از جهان ننموده بود. وی در زندگی عملی خود از هر لحاظ با وجود تنهایی از یک زندگی مدرن شهری و فارع از پیوندهای خانوادگی و محلی برخوردار بود.

با افزایش سن نیز رابطه او با معدود دوستان دوران جوانی سست تر شد. شوپنهاور بعد‌ها از تجربه تنها زندگی کردن خود در رساله‌ای به نام «کلام قصاری در خصوص حکمت زندگی» قاعده کلی تدبیر را مشخص کرد.

آرتور شوپنهاور در طول زندگی خود بر خلاف بسیاری از موارد، هرگز نخواست و نتوانست از جهان ذهن صرف نظر کند. وی برعکس کانت و هگل هرگز آموزش دیده دانشگاهی محسوب نمی‌شد و بیشتر اندیشمندی آزاد بود که فرهنگ برای او به عنوان بخشی از زندگی عملی روزمره باقی ماند. شوپنهاور آثار ادبی را به چندین زبان مختلف مطالعه می‌کرد و به طور مرتب درباره آخرین اتفاقات جهان کسب اطلاع می‌نمود.

در کنار انگلیسی و فرانسوی وی معلومات کاملی در زبان‌های ایتالیایی و اسپانیایی نیز به دست آورده بود، به نحوی که وی در خواندن آثار منتشر شده به این زبان‌ها مشکلی نداشت. تسلط بر زبان‌های یونانی و لاتین در قرن نوزدهم برای یک فاضل و اندیشمند اجباری بود و شوپنهاور می‌توانست به صورت کامل به این دو زبان هم بنویسد و هم صحبت کند.

شوپنهاور در طول زندگی خود همچنین با علاقه بسیار زیاد به مطالعات تاریخ مذاهب می‌پرداخت و بیش از همه عرفان مسیحی و تعالیم حکمت شرقی که در آنها نقاط مشترکی با فلسفه خود یافته بود را جذاب می‌دانست. در سال 1856 ادوارد کروگر یکی از سران حکومت پروس از پاریس تندیسی طلا کاری شده از بودای تبتی را برای شوپنهاور به ارمغان آورد که در خانه وی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود.

وی بعضی مواقع این تندیش را برای عصبانی کردن کالب کشیش آن ناحیه، طوری در کنار پنجره خانه خود می‌نهاد که در معرض دید عموم مردم قرار قرار گیرد. چون این کشیش با کنایه به شوپنهاور به عنوان فیلسوفِ ساکن در شهر، به مقابله با آشنایی مردم با آیین بودایی و ورود این آیین به فرانکفورت پرداخته بود. البته باید به این کشیش حق داد، چون در عمل نزدیکی معنویِ خاصی، آرتور شوپنهاور خداناباور  را با گوتاما بودا بنیان گذار مذهب بودایی مرتبط می‌کرد.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر  کرده ایم

برگرفته از کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *