شناخت و زندگی در زمان حال
آنجا که هایدگر بند 28 «هستی و زمان» را آغاز میکند، به نظر نمیآید از یک تصور یا ترسیم فلسفی نوشته باشد که قرار است اندیشۀ او را بیشتر توضیح دهد. گویی به نقطهای خیره شده و با خود بلند سخن گفته و هرچه رخ میداده را واگویی کرده است. او شرح اندیشه نمیدهد، شرح حال گفته است. از بند 28 تا پایان بند 32 به نظرم میآید که همین منوال ادامه دارد و البته این نکته را نه بهلحاظ زبانی و نوشتاری که بهلحاظ محتوایی و معنایی که در این صفحات حضور دارند، میگویم.
آنچنان شیرین است که میتواند بهسادگی و در لحظهای مسیر بسیاری از خواستها و تصمیمهای ما در قبال عالم را تغییر دهد و آنچنان دشوار که گاه فرد را از ادامۀ مطالعه و تمرکز بر این بخش دلزده میکند؛ اما با این همه، مهم است.
هایدگر قرار دارد تا تکلیف دازاین را با جهان، این درۀ هزار اسرار، مشخص کند. دازاین در جهان هستن، است؛ اما آیا او خود جهان است؟ به نظر پاسخ به این پرسش منفی است. «دازاین هیچگاه فارغ از حال نیست» (هایدگر، 1386: 343). دین یعنی دازاین بیواسطه در جهان هستن ندارد. هماره میانجی و واسطهای حضور دارد که آن «حال» است.
پیش از این گفته شد که دازاین یشتونگ است. عرصهای است برای حضور و روشناییبخشیدن به عالم. لیشتونگ عرصهای روشن است که نهتنها پدیدارها را نور میبخشد که دازاین را نیز برای خودش نورانی میکند و نیز جهان را بر دازاین و دازاین را بر جهان روشن میسازد.
آنچه اتفاق میافتد، مکشوفشدن است. ظهوریافتن است. آنچه رخ میدهد جلوهگری است و درنتیجه، آنچه تجسم مییابد دازاین است. «آنجا» و «بودن» بروز پیدا میکند، مشخص میشود. دازاین «در – بودن» را میفهمد و «آنجا» را میبیند. «آنجا» برای دو حالی است که مدام تغییر میکند، از حالی به حال دیگر تحویل داده میشود و در این حالت، «بودن» و «در – بودن» را بهعنوان عنصری وجودی میچشد.
لیشتونگ را هایدگر انتهای یک راه جنگلی میداند؛ راه جنگلی درواقع، باریکهای است تاریک که جنگلبان را در جنگل همراهی میکند. درون جنگل نور در شاخ درختان رنگ سیاهی میگیرد و خاموشی حاکم است. در این خاموشی اما مردهنوری هم هست که حرکت باد و از میانۀ برگوباری از هم جداشده لحظهای میدرخشد و مجدد تاریک میشود و در انتهای هر راه جنگلی، محیطی خالیشده و زدودهشده از درخت است، آنجا یشتونگ است.
آنجا که نور شدید و بیمزاحم میتابد و جنگل روشنتر است. دازاین بهمنزلۀ همین فضای در جنگل است. جایی که بنا بر حضور دازاین روشن است و به فهم در خواهد غلتید و در این پروسه دازاین پیش میرود تا عرصه و روشنایی بیشتر و بیشتر شود.
کاری بسیار دشوار است که نور در تمام این جنگل حاکم شود؛ گویی یک جنگلبان قصد بریدن یکبهیک درختان را داشته باشد تا راه نور را بگشاید؛ اما هایدگر با نگاهی شیطنتآمیز این معنا را در سر میپروراند. قرار است دازاین از یک عرصه به عرصۀ دیگری کوچ کند. راههای جنگلی را یکبهیک درنوردد و در موقعیتها و فضاهای جدید و نو، نور را به هستی و هستندهها بتاباند.
او هیچ ایستایی را برای دازاین برنمیتابد و مدام او را در پویش و فعالیت میخواهد. دازاین به طرق مختلف و در وضع امور گوناگون نور را بر صحنه میتاباند تا تاریکی را کنار بزند و در اثنای این ماجرا چیزها و هستندهها نیز بیکار نمینشینند و خود را آشکار میکنند. پدیدارشدن آنها هرچند بنا بر گفتار خودشان رخ میدهد، نمایانشدنشان برای دازاین به یک شکل نمیماند.
چراکه دازاین هر بار در موقعیتی است و بنا به آن موقعیت با جهان روبهرو میشود. این موقعیت را در فارسی «یافتگی» و همچنین «موجودیت» ترجمه کردهاند. آنچه از حیث هستیشناختی با عنوان یافتگی نشانش میدهیم نه آن است که از حیث هستومندی مأنوسترین و هرروزینهترین چیز است: حال، همساز با حالی بودن (هایدگر، 1386: 338).
به نظر آنچه هایدگر از یافتگی یا موجودیت اراده میکند، اتفاقی دروغی برای دازاین نیست؛ بلکه محیطی است که دازاین خود را در آن مییابد و آن محیطی سرچشمه از حالات و عواطف او میشود؛ بنابراین، عواطف و حالات آدمی دیگر جنبۀ انفعالات نفسانی نیستند که محکوم به بیتوجهی فلسفی باشند یا به روانشناسی تبعید شوند تا طعمۀ آزمایش شوند؛ بلکه نشانۀ موجودیت آدمیاند؛ موجودیتی که قرار است ربط آدمی را با هستیاش و با جهانش مشخص کند.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب شر و بشر