یهودیان بدون سرزمین
جریانهای ضدیهود و یهودستیز، جریانهایی که در آلمان دارای سنت دیرینهای هستند و حال به دنبال ایدئولوژی جنگ، حالت تهاجمی به خود گرفتهاند، به واسطه توسعه و تحول حوزههای مهم فرهنگ یهودی، به نوعی تقویت میشوند.
میبایست این واقعیت غیرعادی و دور از انتظار را در نظر داشت که در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، سخنگویان همان ملتی به «اجتماع» و حتی به «اجتماع خون» استناد میکردند که بعدها میبایست به قربانیِ «اجتماع نازیسم» بدل گردند.
برای نمونه مارتین بوبر فیلسوف اتریشی یهودیتبار در سال 1920 «اجتماع خون» را مبنایی ضروری برای هویت فکری یهودی میپندارد.
فرانتس روزنتسوایگ فیلسوف آلمانی یهودیتبار نیز یهودیان بدون سرزمین، سرگردان و تحت ستم را تنها ملتی میداند که واقعاً میتوانند به «اجتماع خون» استناد نمایند.
سایر ملتها «نمیتوانند به اجتماع خون استناد کنند، آنها ریشهها و دوام خود را از زمین مرده، اما حیاتبخش میگیرند. اراده معطوف به جاودانگی آنها، محکم به خاک و زمین و تسلط بر آن چسبیده است.
یهودیان اما به خون اعتماد دارند و زمین را رها کردهاند».
«اجتماع خون» در اینجا به عنوان انکار ایدئولوژی خون و خاک عمل میکند.
رهایی از دلبستگی به خاک به معنای دوری از هر گونه منطق «تسلط» است، منطقی که زمین و مبارزه بر سر زمین، به صورت اجتنابناپذیری آن را به همراه دارند.
به همین دلیل طبق گفته روزنتسوایگ «یهودی در واقع تنها فردی در جهان مسیحی است که نمیتواند جنگ را چندان جدی بگیرد و بنابراین تنها صلحطلب واقعی است».
از لحاظ بوبر نیز اجتماع خونِ مختص قوم یهود از این ویژگی برخوردار است که به «کلوخ» گره نخورده و ریشه در زمین ندارد، بنابراین چنین اجتماعی نیازی به هر گونه عنصر طبیعتگرایانه ندارد و به همین دلیل ملت یهود، به شکلی عمیقتر و گستردهتر تجسمِ تلاش بشریت برای همبستگی و اتحاد به شمار میرود.
تجربه آسیبزای جنگ جهانی اول پیامدهای متناقضی به دنبال داشت.
از یک سو بار دیگر با تلاشی تلخ برای دستیابی به ریشهها، برای دستیابی به یک نقطه انفصال مواجه میشویم، نقطهای که بتواند هویت فکری را در دگرگونیها و رنجهای زمانه، تضمین نماید.
به همین دلیل سادهسازیِ سنت به «زنجیره»، زنجیرهای که در آن هر فردی یک «حلقه ضروری» است، حلقه خون به عنوان «عمیقترین لایه قدرتِ روح» و ارجشناسی از «اجتماعی از انسانهای که بودند، هستند و خواهند بود، اجتماعی از مردگان، زندهها و متولد نشدهها» یادآور اندیشههای ادموند برک است.
پیش از این به حضور پیامبرِ بزرگ سنتگرایی و پیامبر مبارزه با اندیشههای انتزاعیِ انقلاب فرانسه در فرهنگ فکری آلمانِ آن سالها اشاره شد. حتی از لحاظ مارتین بوبر نیز در این اجتماع درونی تجربه شده، مکانی برای «هنر قراردادیِ» پیش پاافتاده وجود ندارد، هنری که در برابر «قدرت از خودگذشتگی» قرار میگیرد.
حتی مقابل هم قرار دادن «زندگی قهرمانانه» با «پیشرفتهای اندک و پیش پاافتاده» را نیز میبایست در این مبحث گنجاند. تصادفی نیست که در اینجا بار دیگر نام فریدریش نیچه مطرح میشود. بوبر حتی پا را از این نیز فراتر میگذارد و «روشنفکریِ به دور از زندگی، نامتعادل و در اصل غیر ارگانیکِ» یهودیان را محکوم میکند. به این ترتیب یهودیان مظهر روشنفکران بیریشه و بیگانگی با ارزشهای اجتماع به شمار میروند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب هایدگر و ایدئولوژی جنگ