یهودیان
هانا آرنت در اولین بخش از «عناصر و خاستگاههای حاکمیت مطلقه» به تاریخ یهودستیزی در پروس و فرانسه تا پایان رسوایی دریفوس میپردازد. از نظر وی علل یهودستیزی میبایست در تحول تاریخی رابطه بین یهودیان و غیر یهودیان در دولتهای ملی اروپایی جستجو شود، ساختارهای روانشناختی اجتماعی همانند نظریه «بز طلیعه» نمی توانند به طور کافی یهودستیزی را توجیه کنند.
هانا آرنت با استفاده از مثال پروس میخواهد نشان دهد که یهودستیزی تا زمانی که یهودیان (به عبارت دقیق تر یهودیان درباری یا یهودیان «ممتاز»، همان گونه که در پروس نامیده میشدند) از کارکرد کاملاً مشخصی در درون حکومت برخوردار بودند، بیشتر شبیه به یک ناراحتی حاشیهای و نه چندان مهم بوده است. این کارکرد عبارت بود از، تأمین مالی بودجه دولتهای مربوطه، بدون امکان اعمال نفوذ سیاسی.
تنها هنگامی که یهودیان چنین کارکردی را از دست دادند، به عنوان «مازاد» پنداشته و به نوعی از مواضع و موقعیتهای خود کنار گذاشته شدند. به دلیل سوءتفاهم اکثریت جمعیت مسیحی، یهودیان حتی پس از از دست دادن کارکرد خود نیز همچنان با دولتها و حکومتها یکسان پنداشته میشدند، حکومتهایی که پیش از این توسط یهودیان از لحاظ مالی تأمین میشدند.
به محض شروع درگیری و اختلاف یک گروه اجتماعی با دولت، احساس انزجار و تنفر از دولت به صورت مستقیم به یهودیان منتقل میگردید (EU 90). یک نمونه بارز از این یهودیان خانواده روتشیلد است، یک خانواده بانکدار یهودی که اعضای آن به طور پراکنده در چندین کشور اروپایی زندگی میکردند و به صورت همزمان در تأمین مالی دولتهای ملی مختلفی مشارکت داشتند:
«در کجا میتوان نمایش بهتری برای ایدۀ خیالی سلطه جهانی یهود، نسبت به تصویر خانواده روتشیلد پیدا نمود، خانوادهای که در آن پنج برادر، از ملیت پنج کشور مختلف برخوردار بودند و در همکاری تنگاتنگ، دست کم امور مالی سه کشور متفاوت (فرانسه، انگلیس و اتریش) را انجام میدادند، بدون اینکه به همبستگی این برادران به دلیل درگیریها و منافع متضاد موجود بین این کشورها، حتی برای لحظهای آسیبی وارد شود؟ هیچ تبلیغی سیاسی نمی توانست نمادی تأثیرگذارتر از این واقعیت به تصویر کشد».
روتشیلدها از نظر مردم مسیحی مشکوک به نظر میرسیدند، چون آنها قادر نبودند قومی را بدون اراده معطوف به قدرت، بدون علاقه به تأثیرگذاری مستقیم بر امور حکومتی تصور نمایند. یهودیان را نه تصاحب قدرت، بلکه امتناع آنها از به چنگ آوردن قدرت، مشکوک میکرد. به همین دلیل انواع مختلفی از «نظریههای توطئه» ایجاد گشتند، نظریههایی که در آنها یهودیان به صورت انتخابی، کمونیست، سرمایه دار یا دشمن دولت خوانده میشدند.
در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی کینه توزیها نسبت به یهودیان که در ابتدا از ماهیت اجتماعی تری برخوردار بودند، به تدریج سیاسی شدند و به زودی به برنامههای تعدادی از احزاب تازه ایجاد گشته، «گرایشهای یهودستیزانه» نیز راه یافتند. چنین گرایشیهایی بواسطه بحرانها و ماجراهای بیشماری که دولتهای اروپایی را از ابتدای تأسیس متزلزل نموده بودند، تشدید شدند.
البته یهودیان به طور مستقیم سهمی در رسواییهای مالی نظیر «رسوایی پاناما» در فرانسه یا سقوط بازارهای سرمایه در سال 1873 نداشتند، اتفاقی که در جریان آن بازار سهام آلمان از سرمایه اشباع شد، درگیر بحران گردید و سرانجام منجر به ورشکستگی بسیاری از بانکها و شرکتها شد. با این وجود یهودیها به علت نقش خود به عنوام بانکداران (سابق) حکومتی، ناخواسته یا به صورت هدفمند، درگیر قدرت کشش چنین حوادثی شدند.
احزاب یهودستیز نیز از چنین وضعیتی برای تلاش جهت بیرون راندن یهودیان از همه حوزههای زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بهره برداری نمودند و در نتیجه ضمن برخورداری از رفتاری فراحزبی، وانمود کردند که در نظر دارند از دولت به طور کامل در برابر یهودیان دفاع نمایند.
به این ترتیب به گفته هانا آرنت این احزاب نه تنها عدم شناخت خود از نقش واقعی یهودیان، بلکه عدم درک خود از اصول دموکراتیک را نیز آشکار نمودند، اصولی که بر طبق آنها یک حزب همواره صرفاً از علاقهای خاص در مناقشه با سایر احزاب حمایت میکند و نمی تواند نمایندهای برای همه کشور باشد.
به این ترتیب نمایندگان و حامیان احزاب یهودستیز خود را به عنوان مخالفین دموکراسی اعلام داشتند و بنابراین به پیشگامان آن جنبشهای فاشیستی و توتالیتر بدل گشتند که با اندکی تأخیر در قرن بیستم میلادی، تغییر اساسی در فضای سیاسی اروپا به وجود آوردند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب درآمدی بر هانا آرنت فیلسوف آزادی