احساسات
یک نتیجه از احساسات مرا تحت الشعاع قرار میدهد. من در اطراف گوشه ایوان راحت میشوم، نمی خواهم حرمت آن لحظه اولیه را مختل کنم. چشم انداز باغ من، یک چکیدا و. . . جک. من به هیچ وسیله خارجی نیازی ندارم تا آن افکار را برای فرزندان خود ثبت کنم.
آنها به طرز غیرقابل انکاری در قلب من حک شده اند، ضرب و شتم ابتدایی به نبض روحم… صندلی گهوارهای را به گوشه میکشم و آن را در کنار نوسانم در ایوان جلویی قرار میدهم. چیزی که من در حال حاضر برای بازدید از هنک و لیدیا میخواهم، تمرکز من به گفتگو با راسل برمیگردد. در مدت کوتاهی خیلی چیزها تغییر میکنند.
گیاهان موجود در گلدانهای گل تکثیر شده من همچنان به سمت آسمان امتداد دارند. آنها به نردهها نگاه میکنند، گویی که با تشویق از من استقبال میکنند. هر چیزی و همه چیز ممکن است رشد و شکوفا شود در صورتی پرورانده و مراقبت گردد.
من به عقب نگاه میکنم، نوک انگشتانم را ماساژ میدهم. آیا کارهای من ناشی از عصبیت است؟ یا یادآوری آن بافت آرامش بخش و مخملی از گذشته؟ روغنهای اساسی در داخل آن اسطوخودوس قفل میشوند تا زمانی که با لمس دلپذیر اما آگاهانه آزاد نشوند.
ماساژ بیش از حد نرم و بقایای عطر و بوی پنهان است. خیلی سخت است و به جوانه ها آسیب میرسانید. پیدا کردن فشار مناسب چیزی نیست که بتوانید آن را آموزش دهید یا نشان دهید، شهودی است. برای درک تشویق به لمس، فرد باید آن را تجربه کند.
“ببخشید.”
یک صافی بین انگشتانم وجود دارد، حتی اگر چیزی در آنجا نباشد. کلماتی که میشنوم دارای همان قوام ابریشمی است. آنها باید از همان مکان تخیلی که گیاهانی را در آن نگهداری نمیکنم وجود داشته باشد. برخی از جهانهای موازی که در آن رویاها فقط ظهور ندارند. آنها چیزهای واقعی و ملموس هستند که شما لمس میکنید و احساس میکنید.
آیا کسی گلو خود را صاف میکند؟ ذهنم را عاری از آن تصویر سورئال میکند. نگاه می کنم و او در آنجا است، در مقابل من ایستاده است. یک کیسه را با هر دو دست نگه داشته است. بخشی از کیسه پرشده در دستانش، کتابچه و شاخههای فلوکس بیرونزده بر روی زمین است. این نشانه تلاش عجولانه جک برای فرار از صحنه است، فکرهایی در ذهن من معلق میشوند. چرا او خیابان را ترک کرد؟ صبر کنید اگر او ترک کرد، این بدان معنی است که او آنجا بود. این تجربه با نیروی موج غیر منتظرهای از اقیانوس در حافظه من قرار میگیرد. این حس طراوت نامتعادل را ایجاد میکند.
واقعی بود من تصور نمیکردم. الان اینجا چیکار میکنه؟
“این برای عذرخواهی به خاطر مزاحمت در حریم شخصی شما است.” او کیسه را کج میکند تا بتوانم معدن طلای لیمو درون آن را ببینم، او به سؤال من پاسخ میدهد بدون اینکه نیازی به بیان آن داشته باشم. چه میشود اگر یک جهان موازی وجود داشته باشد که در آن افراد افکار متفاوتی با یکدیگر به اشتراک بگذارند؟
جلوی تکان خوردن صندلی خودم را میگیرم، دستانم هنوز تکان میخورد. همه چیز متوقف میشود تا تعادل برقرار شود. ضربان قلبم با شدت و هیجان است. جک یک پای خود را به طور مردد روی پله اول میگذارد و پای دیگر آن بر روی پیاده رو قرار دارد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبـی را منتشـر کرده ایم
برگرفته از کتاب بازگشت به خانه