جسم زن
پیش از پرداختن به بحث تجارب زنانه، ضروری است موضوع جسمانیت زنانه در تفکر فمینیستی را مورد بررسی قرار داد. به طور معمول، در گفتمان غربی یهودی ـ مسیحی بر اساس سنت کتاب مقدس، گفته میشود که حوا (زن) از دندهی آدم (مرد) آفریده شده است و این مسئله به زن نقش تبعی میدهد.
اما توجه متفکران فمینیست به روایت دیگری از آفرینش در کتاب مقدس جلب میشود که زنان به طور برابر با مردان در آفرینش نشان داده شدهاند و خداوند صریحا اعلام میکند که انسان را شبیه خود آفرید و زن و مرد را خلق کرد. با این حال، فمنیستها نمیتوانستند از ماجرای وسوسه شدن حوا توسط مار و سقوط تمامی ابناء بشر به راحتی گذر کنند.
این اشتباهی بود که عواقب وحشناکی در پی داشت، یعنی جسمانی شدن بشر. جسمانیت در تقابل با عقلانیت قرار میگیرد و از دیدگاه سنتی، عقلانیت و معنویت به الوهیت نزدیکتر است تا جسمانیت که با زنانگی پیوند خورده است.
بدینترتیب، زنان و طبیعت جسمانی آنها در انتهای رتبهبندی قرابت با الوهیت قرار میگیرند. این مسئله، نقطهی آغاز تلاش فمنیستها برای بررسی چگونگی تلقی زن به عنوان یک وجود جسمانی قرار گرفت و آنها تمام جوانب این موضوع را وارسی کردند.
در این باره، باید خاطر نشان کرد که دوگانهگرایی که در آن مرد و زن بر اساس ذهن و جسم به دو دسته مجزا تقسیمبندی میشوند، منحصر به مسیحیت نیست. این نگرش، از زمان باستان در گفتمان فلسفهی غرب وجود داشته است.
به طوری که میتوان رد و نشان آن را در اساطیر یونان و روم پیگیری کرد. تاریخ فلسفه سرشار از این دوگانهانگاریها است، برای مثال میتوان به مرد و زن، فرهنگ و طبیعت، عقل و عاطفه، ذهن و بدن، عمومی و خصوصی، تولید و بازتولید اشاره کرد.
معمولا در هر دوگانهای، نوعی رتبهبندی وجود دارد که در آن مفهومی را که در رتبهی بالاتر است به مردان و مفهومی را که رتبهی پایینتر دارد به زنان نسبت میدهند. این موضوع حتی از نظر فلاسفهی پسامدرن که فمینیست نیستند نیز پنهان نمانده است و افرادی مانند ژاک دریدا به آن واکنش نشان دادند و کوشش کردند که زنان را از حالت غیرسوژگی رها سازند. بدینگونه، فلاسفه با قرار دادن زنان در رتبهی فرعی در مقایسه با مردان، و نسبت دادن هر آنچه غیر عقلانی است به زنان، موجب شدند که زنان در فلسفهورزی، اخلاق، سیاست و به طور کلی، هر حوزه از علوم نظری به حاشیه رانده شوند.
بنابراین، همانگونه که گفتمان فلسفی غرب به جسمانیت توجه کرده بود، فلاسفهی فمینیست نیز توجه ویژهای نسبت به آن معطوف کردند اما از منظر دیگری به تفسیر جسمانیت پرداختند. در وهلهی اول، ایشان به این مطلب که جسمانیت منحصر در زنان دانسته شود به شدت اعتراض کردند.
همچنین، آنها اعلام کردند که جسمانیت است که بر دیدگاههای الهیاتی تاثیر میگذارد و زنان میتوانند با تجارب مخصوص به جسمانیت خود، به بیان نظریات زنانهنگر در حوزهی دین بپردازند. در این باره، لیزا ایشروود دیدگاه بسیار جالب توجهی را بیان کرده است: « میتوان ادعا کرد که هم تاریخ و هم سرنوشت زنان بر روی بدن آنها نوشته شده است.
فمینیسم این مسئله را تأیید میکند و بنابراین بدن را نه تنها مکان ظلم، بلکه شورش میداند. جنسیت، یکی از حیطههایی است که ما با عملی قانونی جایگاه خود را در آن آموختهایم و بنابراین میتوانیم با عمل متفاوت خودمان اقدام به شورش کنیم.» بدین گونه، زنان نه تنها نباید برای عقلانی تلقی شدن، به نفس جسمانیت بپردازند، بلکه با تکیه بر جنسیت خود الزامی است که جایگاهشان را در جامعه و نهادهای اجتماعی، به ویژه دین، پیدا کنند.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب اسطوره سوفیا