حقه بازی در مورد نژاد و جنسیت به سومین وجه سوسیالیسم هویت یعنی خط‌مشی جنسیت و - نشر پیله

حقه بازی در مورد نژاد و جنسیت

کتاب آمریکا تحت لوای سوسیالیسم
Rate this post

جنسیت و نژاد

در این قسمت به سومین وجه سوسیالیسم هویت یعنی خط‌مشی جنسیت و نژاد می‌پردازم. دوباره این یک بحث انتقادی در مورد تلاش برای ایجاد یک اکثریت حاکم، از طریق تلفیق گروه قربانی است.

سوسیالیسم نمی‌تواند صرفاً در شرایط اقتصادی قابل درک باشد. نژاد و جنس مهم‌تر از مکانیزم‌هایی که وفاداری گروه را برای جناح چپ حزب دمکرات تأمین می‌کند، شده‌اند. به علاوه آن‌ها تاکتیک‌های ارعاب و ترساندن شده‌اند. جناح چپ سوسیالیست از این مکانیزم‌ها استفاده می‌کند که مردم را تسلیم جهان‌بینی خود کنند. آن‌ها می‌خواهند نظام اخلاقی شما را واژگون کرده و نظام اخلاقی خود را مستقر کنند. جان مینارد کینز اقتصاددان، آن را بی‌اخلاقی نامید، و تأکید کرد که آن نشان‌دهنده نوعی دگرگونی ارزش‌های اخلاقی سنتی است.

طبیعتاً جناح چپ انتظار مخالفت دارد. پس مسئله جنس و نژاد به منظور خنثی کردن آن مخالفت‌ها استفاده می‌شوند. ایده اصلی نشان دادن سفیدپوستان و مردها و دگرجنس‌گرایان به عنوان ظالمان شیطان‌صفت و غیرسفیدپوستان، زن‌ها و بقیه معمولی‌ترین انسان‌ها هستند. اگر شما با آن مخالفت کنید شما را به عنوان نژادپرست، دگرجنس‌گرا و یک «منفور» می‌شمارند. و در نتیجه آن‌ها سعی خواهند کرد زندگی و شغل شما را از بین ببرند.

البته همه این‌ها بر پایه دروغ است. با نژادپرستی شروع می‌کنم، که بسیار قدیمی شده است در یک جامعه‌ای که الآن عرف آن ایجاب می‌کند تا آهسته دور سیاه‌پوستان و دیگر رنگین‌پوستان بچرخند، و رفتاری را تحمل کنند که اگر هرکس دیگر انجام می‌داد، بسیار تحمل‌ناپذیر بود. ما در جامعه‌ی برتری سیاه و قهوه‌ای پوستان زندگی می‌کنیم ولی همه آن‌چه می‌شنویم برتری سفیدپوستان است. چون تبعیض نژاد قدیمی شده، پس به ناچار باید نوآفرینی شود.

حقه‌بازی «جاسی اسمولت» یک نمونه بارز است. او به دو نفر حامی ترامپ پول داد تا به طور سوری به او حمله کنند که بعد از آن او بتواند تمام طرفداران ترامپ را زیر سؤال ببرد. تفسیر من این است که وقتی پلیس به آپارتمان او رسیده، او طناب دور گردن خودش انداخته است. این نوع از بازیگری متد بود، که بازیگر حتی زمانی که نقش او تمام می‌شود، در نقش باقی می‌ماند.

در هر صورت، تعداد کمی از مردم می‌دانند که حقه‌بازی نژادپرستی مخصوصاً در محوطه دانشگاه شایع شده است. روزنامه‌نگار محافظه‌کار هم‌جنس‌باز اندی نو در پیگری و سنجش این نوع از حقه‌بازان متخصص شده است او چند نفر را لو داده است. این نمونه‌ای از مشکلات بزرگ و پنهان است. ویلفرد رایلی دانشمند علوم سیاسی در کتاب خود به نام کلاهبرداری از جنایت نفرت بیش از چهارصدمورد از حقه‌بازی‌های نژادپرستی را نام برده است. یک نمونه ساده ذکر می‌کنم. در سال 2016، یک دانشجو توجه بین‌الملل را به خود جلب کرد وقتی ادعا کرد مردی او را تهدید کرده که اگر حجاب از سر خود برندارد او را آتش خواهد زد. دانشگاه آن را به عنوان «حمله نفرت‌انگیز» دانست ولی معلوم شد که یک حقه‌بازی بوده است. دانشجویان «سینت الاف» کالج در مینه سوتا کلاس‌ها را در می 2017 بایکوت کردند، به دنبال دیوارنویسی نژادپرستانه در مورد دانشجویان سیاه‌پوست بود. این ماجرا در رسانه‌ها منتشر شد تا این‌که ثابت شد کار یک دانشجوی سیاه‌پوست بوده است.

وقتی یک کلیسای سیاه در گرینویل کالیفرنیا آتش گرفت، روزنامه واشنگتن پست و دیگر رسانه‌ها لفاظی آتش‌افروز دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوری‌خواه را ملامت کردند. سپس معلوم شد که آتش‌سوزی توسط یکی از حضار در کلیسا انجام شده است.

یکی از کارشناسان چپ‌گرا معتقد است که چنین حقه‌بازی‌هایی درصد کمی از تمام جنایت نفرت گزارش شده هستند. چرا آن‌ها رخ می‌دهند؟ چرا اسمولت آن کار را انجام داد؟ اگر گفتید آن‌ها برای جلب توجه مردم به مشکلات این کارها را کردند، نمی‌پذیرم. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم سیاه‌پوستان مسئله لینچ کردن را آشکار نکردند، چون پیوسته در حال انجام بود و اگر حرفی در مورد آن می‌زدند مشکلی حل نشده و فقط به عنوان شاهد ثبت می‌شدند.

اما در مورد حقه‌بازان تبعیض‌نژادی امروز مثل اسمولت ماجرا باید آشکار شود چون شاهد ناکافی در مورد حقیقت وجود دارد. بنابراین حقه‌باز شبیه یک نگهبان است مطمئن است مظنون آن کار را انجام داده اما چون شاهد ندارد آن را پنهان می‌کند.نتیجه پنهان کردن جرم نیز افزایش ظلم و فساد است.

در این قسمت به سراغ فمنیست‌ها و حقه‌بازان جنش من هم می‌رویم که نسبتاً متداول هستند. زنی در مورد برت کاوانا کاندیدای دادگاه عالی ترامپ شکایت کرد که او را مورد اذیت جنسی قرار داده است. ابتدا کریستین بلازی فورد صد درصد مطمئن بود که کاوانا یکی از اشخاصی بود که این کار را کرد اما شواهد اثبات‌کننده نداشت. لناند کیسر دوستی بود که گفت در صحنه حاضر بود، کسی که اعضای حزب دمکرات و فعالان رسانه‌ای به او فشار آوردند تا ماجرای فورد را تأیید کند ولی او این کار را نکرد و گفت هیچ چیز از ماجرا به یاد نمی‌آورد. بعدها کیسر گفت نمی‌تواند ماجرای فورد را باور کند.

من هم مثل کیسر شک دارم که همه داستان تقصیر فورد باشد و دلیل دارم: اولاً انگیزه بیان‌ شده خود آن زن مشکوک است. طبق گفته وکیل دبرا کاتز او تقریباً با میل خود این کار را کرده تا از رو علیه وید حمایت کند. به گفته کاتز «وقتی کاوانا حکم «رو علیه وید» را نادیده می‌گیرد، او را بهتر خواهیم شناخت، شخصیت او آشکار خواهد شد».

کتاب آمریکا تحت لوای سوسیالیسم

احتمالاً اگر کاوانا کاندیدایی بود که حکم «رو علیه وید» را تأیید می‌کرد، مانع اتهام وارده به خود می‌شد. چه چیزی مانع گزارش یک جرم سنگین می‌شود. وقتی مجرم بر طبق خواست ایدئولوژیکی یک خشونت شخصی اساسی انجام می‌دهد.

دلیل دوم من برای این‌که فورد دروغگو است خصوصیات مواردی است که آن زن می‌توانست یا نمی‌توانست به یاد بیاورد. تصور کنید شما به دروغ می‌خواهید یک نفر را متهم کنید، سؤالات اصلی درمورد چرایی و چگونگی و مکان ماجرا است.

شما باید از «چه کسی» هم مطمئن باشید. هم‌چنین در مورد «چه شد» که شما باید با تک تک جزئیات طوری بیان کنید که قابل باور باشد.

در مورد «کجا» چه؟ شما نباید مکان ماجرا را بگویید چون ممکن است شخصی اظهار کند که من آن‌جا بودم. همین مطلب در مورد «چه موقع» هم صدق می‌کند. الگوی ماجرا فورد به این ترتیب است: آن زن کاملاً می‌داند برای محکم کردن هدفش چکار کند و حتی از خیلی جهات مبهم است و امکان تکذیب آن را فراهم می‌کند.

جناح چپ متوجه شد که زنان بیش‌تری باید کاوانا را محکوم کنند. یکی از آن‌ها جولی سوتنیگ توسط وکیل خود مایکل آوناتی اظهار قسم‌خورده‌ای ارائه کرد مبنی بر این‌که کاوانا عضو گروه فساد جنسی است. وقتی در مصاحبه تلوزیونی از جولی سوتینگ پرسیدند چه دیدی؟ گفت من فقط او را در آن مکان دیدم، یادم نیست چکار می‌کرد. یک زن کالیفرنیایی جودی مونرو ادعا کرد که کاوانا با او رابطه داشته است. سپس اعتراف کرد که همه این اقدامات را به خاطر به‌هم‌زدن نامزدی او کردم.

در پی این اتفاقات رسانه چپ‌گرا یک هیجان ملی چشمگیری به‌وجود آورد. قصد آن ایجاد بدبینی نبود، بلکه می‌خواست نشان دهد هیچ علاقه‌ای به کشف این‌که کدام ماجرا حقیقی بود وجود ندارد. از آن‌جا که کاوانا در دادگاه عالی حضور داشت و زنان غایب بودند و رسانه علاقه خود را به پیگری هرکدام از این رویدادها را از دست داده بود، بنابراین از «به لحاظ ایدئولوژیکی مهم بودن» دست کشیدند.

برای اکثر فمنیست‌ها، همه این مطالب فقط در معرض دید قرار دادن و متهم و نابود کردن مردان نیست بلکه بر انداختن خود اصل دگرجنس‌گرایی است.

مارسی بیانکو اخیراً در وب‌سایت NBC نوشت «اکنون دگرجنس‌گرایی فایده ندارد. مردان برای تسلط اجتماعی بر زنان به دگرجنس‌گرایی نیاز دارند. ولی حالا زنان به دگرجنس‌گرایی که اصل اساسی ظلم و ستم به آن‌ها در کل جهان است علاقه ندارند. در هر صورت این‌که زنان به عنوان نیروی کار همیشه مورد ظلم مردان بوده‌اند به دهه 1970 برمی‌گردد، وقتی که شولامیتث فایراستون ادعا داشت: «مشکل اصلی زنان فرهنگ پدرسالاری نبود. آن طبیعت زن بود که توانایی نوزایی دارد. بنابراین همان‌طور که مارکس از کارگر زحمتکش خواست کنترل ابزار تولید را به‌دست گیرد زن هم باید کنترل خود را در دست داشته باشد.

ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب آمریکا تحت لوای سوسیالیسم

133000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *