دولت
اکثر دولتهای جدید روی کار میآیند و بلافاصله سیاستهای امنیت ملی موجود را مورد بازنگری قرار میدهند تا مُهر خود را بر روی سیاست بگذارند.
گاهی اوقات آنها یک تغییر عمده در جهت دارند و گاهی اوقات فقط اطراف لبه سیاستهای موجود را میگیرند. اما بیشتر آنها به سیاست خارجی به عنوان یک سلسله روابط مُنفرد و یک به یک نگاه میکنند که از روابط دوجانبه ما با سایر کشورها جدا شده است.
نیکسون و کیسینجر سیاست خارجی را یک استراتژی کلان میدانند، جایی که روابط دوجانبه بههم پیوسته و مرتبط هستند، بهنظر میرسید که آنها در حال بازی شطرنج سه بعدی هستند جایی که یک حرکت روی صفحه شطرنج جهانی تأثیرات درجه دوم و سوم را برای کشورهای دیگر در پی خواهد داشت.
من دهههاست که کیسینجر را میشناسم، اما در طی این گفتوگو از درخشش ناب ذهن او در محل کار تحت تأثیر قرار گرفتم، اینکه چگونه او درباره یک تصمیم گرفته شده در اواخر دهه 1960 بحث میکند و سپس توضیح میدهد که چگونه آنها تأثیر آن را در یک کشور دیگر، شاید سالها بعد، و نیم قرن بعدتر در نظر میگیرند.
با این روش نگریستن به آینده، نیکسون و کیسینجر توانستند موقعیتها و خطراتی که ممکن است دیگران از آن غافل شده باشند را تشخیص داده و از آنها به نفع آمریکا استفاده کنند.
بسیاری از رهبران [جوامع]، سیاست خارجی را تنها بر اساس آنچه میخواهند میبینند و نیازهای طرف مقابل را نادیده میگیرند. نیکسون و کیسینجر با در نظر گرفتن تعصبات، ترسها و اهداف آنها سعی کردند مسائل را از دیدگاه کشور دیگر ببینند.
آنها پی برده بودند که مهم نیست که یک مذاکره کننده ماهر باشد، هیچ توافقی نمیتواند آزمون زمان را تحمل کند، مگر اینکه هر دو طرف برای موفقیت در آن سرمایهگذاری کنند.
نیکسون و کیسینجر هرگز از استراتژی کلان خود غافل نشدند و تصمیمات روزمره خود را در این چارچوب مناسب میدیدند.
آنها توانستند در مسیر خود باقی بمانند و هنگام برخورد با مسائل و بحرانهای معمولی که به ناچار برای از بین بردن اهداف استراتژیک به وجود آمدند، منحرف نشوند. آنها از دامی که بسیاری از دولتها در آن گرفتار میشوند اجتناب کردند، جایی که سریعاًامر مهم را پنهان میکنند.
به همین دلیل است که سیاست خارجی نیکسون- کیسینجر معیاری است که تمام دولتهای بعدی با آن سنجیده شدهاند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتنشر کرده ایم
برگرفته از کتاب کیسینجر در برابر کیسینجر