مروری بر کتاب بازگشت به خانه
کتاب بازگشت به خانه از سری کتابهای Pigeon Grove است. داستان پیش رو بیانگر جوامعی گرم و صمیمی است که در حال حاضر با پیشرفتهای زندگی شهری کنار گذاشته شده است.
جوامعی که براساس احساس شکل میگیرد نه بر اساس نیاز انسانی… در این جوامع افراد به دور از هر انتظاری سعی در بهبود احوال یکدیگر دارند. شخصیت اصلی داستان مانند بسیاری از افراد جوامع امروزی با تحمل سختیهای بسیار و نامهربانیهای روزگار روحی رنج کشیده دارد.
شخصیتی که دیوارهای بلند بی اعتمادی در ذهن او برافراشته شده و حالا در یک جامعه در کنار افرادی با روحیات متفاوت قرار میگیرد و تمام تفاوتها از این نقطه آغاز میشود، از یک سفر به مکانی نامعلوم…
گذشت هر روز از زندگی برای ما یک سفر است، در حالی که این روند کشف، ممکن است بعضی اوقات ما را به مسافرت در سراسر قارهها دعوت کند، اما زمان دیگری است که از ما خواسته میشود آرام بنشینیم و به درون خود نگاه کنیم.
این مهم نیست که کجا میرویم یا چقدر سفر میکنیم. این همان چیزی است که ما یاد می گیریم و در طول راه با چه کسانی ملاقات میکنیم، خانه آنجاست که خود را پیدا می کنیم.
“هرگز برای بازگشت به خانه دیر نیست.”
لیوان نوشیدنی را میچرخانم و گردش تکههای کوچکی از چوب پنبه را در روی سطح آن تماشا میکنم. برای بیرون کشیدن این قطعات تکه تکه شده تلاش زیادی لازم است. این دروغی است که به خودم میگویم، حتی اگر قلب رنج کشیدهام ازهمراهی غیر معمول با این امر استقبال کند.
انسانها هنگام بازدید از خانه کودکی خود نباید این چنین مضطرب باشند. تصور میکنم من مانند دیگر زنان سی و هشت ساله نیستم، من تنها هستم. توسط یک مادر تنها بزرگ شده و از یک ازدواج نامشروع متولد شدهام، درباره پدرم چیزی نمیدانم.
در هربار پرس و جو درمورد پدرم با مقاومت مواجه شدهام. زخمها و کبودیهای جسمی با گذشت زمان التیام مییابند، اما زخمهای عاطفی که پایه اصلی زندگی من بود عمیقتر است. پزشکان اصرار دارند که علت مرگ مادرم حمله قلبی بوده است. با این حال من گمان میکنم که مصرف بیش از حد الکل نقش مهمی در از بین رفتن او داشته است.
کابینت پر از مشروب به عنوان یک میز جانبی ضروری همیشه در دسترس او بود؛ هر وقت صدای بستن چفت درب آن را میشنیدم، یک واکنش ناخودآگاه در من ایجاد میکرد که آماده شوم برای آنچه به زودی اتفاق میافتد.
گاهی اوقات با کمربند چرمی از من استقبال میکرد. اگر من بدشانس نبودم، باید دست مادرم که از پشت من را محاصره میکرد صورتم را نوازش کند نه اینکه مرا سیلی بزند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.