مروری بر کتاب بنیاد های اومانیسم رنسانس
والتر اولمان (1983- 1910) پژوهشگر اتریشی در دهه سی به انگلستان مهاجرت کرد و تا آخر عمر همانجا ماند. او یک مرجع شناخته شده در اندیشه سیاسی قرون وسطی و به خصوص تئوری قانون است و در این راه دست به انتشار آثار بیشماری به زبان انگلیسی زد.
در میان آثار اولمان، کتاب حاضر جز کارهای متأخر اوست که در سال 1977 میلادی نوشته شد. اولین کتابش در سال 1946 چاپ شد و بنابراین به نحوی این کتاب اوج بلوغ فکری نویسنده را نمایندگی میکند. برای فهم مفاد این کتاب و آشنایی با نویسنده که اتفاقاً اولین کتابش به فارسی است، مفید مینماید که بر زندگی فکری او نظری بیفکنیم. برای این کار یکی از شاگردانش مقالهای در این خصوص نوشته است که بخشی از آن در «سیر تحول فکری مؤلف» ترجمه و در پایان کتاب ضمیمه گردیده است.
اومانیسم در لغت به معنای دلبستگی به مسائل مربوط به نوع انسان است اما ما قصد نداریم آن را ترجمه کنیم زیرا تمام کتاب درباره این مفهوم صحبت میکند و معنایش در آخر برای خواننده روشن خواهد شد.
رنسانس در لغت به معنای تجدید حیات یا احیای مجدد یا نوزایش یا بازگشت است ولی با R بزرگ دورهای تاریخی (حدوداً 1400 الی 1600 میلادی) اروپا است. بنابراین اومانیسم رنسانس در ظاهر به جنبشی در اروپا که در احیای مجدد فرهنگ و ادب قدیم پیشقدم شده است اشاره میکند.
اما در این کتاب که عنوان کامل اش بنیادهای قرون وسطایی اومانیسم رنسانس است اولمان قصد دارد نشان دهد که این جنبش ریشه در قرون دوازدهم و سیزدهم دارد و نخست با احیای مجدد انسان طبیعی (رنسانس اومانیست) به شکل جنبش سیاسی شهروندی ظهور کرده و بهتدریج در رنسانس ثانوی شکل فرهنگی به خود گرفته است.
او می گوید که این رنسانس اومانیست را بدون بررسی زمینه کلیساشناسی آن نمیتوان شناخت. توضیح آنکه در الهیات مسیحی کلیساشناسی جزء الهیات اصولی و به معنای مطالعه کلیسا، آغازگاه مسیحیت، رابطهاش با مسیح، نقش کلیسا در رستگاری ابدی، مقرراتاش، تقدیرش و رهبریاش است.
اما اولمان در صفحه 26 کتاب آن را به معنای کنش، زندگی و استدلال برحسب تظاهرات عینی مسیحیت میگیرد که میتواند به معنای عام الهیات یعنی شناخت خداوند و همچنین مذهب و دستگاه باورها نیز باشد.
اولمان توضیح میدهد که در مسیحیت اعتقاد دارند که انسان پس از ارتکاب گناه از بهشت رانده و به زمین هبوط کرده است. در این طبیعت زمینی او «گناهکار» و موجودی حیوانی است که به اصلاح نیاز دارد. این دگرگونی با ظهور مسیح آغاز میشود.
او برای توضیح آن از مناسک غسل تعمید استفاده میکند و میگوید آن موجود حیوانی اصلاح نشده در این غسل داده میشود و بدین ترتیب تولدی تازه مییابد و اصلاح می شود. تا قبل از آن انسان تولدی جسمانی یا طبیعی داشته است ولی پس از غسل تعمید گناهانش بخشیده و تولدی روحانی مییابد و بدین ترتیب عضوی از جماعت واحد کلیسای خداوند میشود. این مهم به خصوص دردوره سلطنت شارلمانی که به رنسانس کارولنژین معروف است، اتفاق می افتد.
از قرن یازدهم به بعد در فرآیندی که در کتاب به تفصیل به آن پرداخته میشود، در یک تصادف تاریخی موسوم به «جدال انتصاب» انسان طبیعی رفته با آب تعمید دوباره باز میگردد و سوار بر سرنوشت خود موجب جنبش اومانیست میشود.
توضیح آنکه پاپ گرگوری هفتم میل داشت بر همه پادشاهان و به ویژه شخص امپراتور سیادت کند. در سال 1075 دستوری در خصوص ممنوعیت انتصابات توسط افراد غیر روحانی به تصویب شورای کلیسا رساند و همین امر منجر به مبارزه قدرت میان امپراتور هانری چهارم و پاپ گرگوری هفتم گردید.
پاپ تهدید خود را مبنی بر تکفیر هانری در سال 1076 عملی کرد. در ماه ژانویه سال 1077 میلادی در قلعه کانوسا هانری به ملاقات گرگوری آمد تا از پاپ بخواهد که حکم تکفیر او را لغو کند. مسئله انتصابات غیر روحانی در سال 1122 موقتاً به این ترتیب حل شد که پاپ و امپراتور به نوعی توافق دست یافتند که براساس آن برای هر یک سهمی در این امر در نظر گرفته شود. لیکن این بحث در تمام دوران قرون وسطی ادامه داشت.
در نتیجه این استقلالِ کلیساً حکومت سکولار (یعنی خارج از محدودیتها و تعهدات کلیسا) میشود و امپراتور بخش الهی خود را به کلیسا واگذار می کند. پس از دنیوی شدن حکومت، جامعه نیز به دنبال آن سکولار (طبیعی) میشود.
انسان طبیعیْ اعاده و این بار به شکل شهروند ظهور میکند. اما جایی که برای راهبری مؤمن مسیحی دستورالعملهای فراوانی در دسترس بود،برای هدایت این موجود جدید «شهروند» هیچ راهنمایی وجود نداشت.
اینجاست که اومانیست در لباس وکلای عرفی ظهور میکند و با برگشت به قدما و یافتن «قانون رم» و آموزههای آن این خلاء را پر میکند. ظهور دوباره «بشریت» انسان پل بین دنیای قدیم و جدید است که در کتاب بهطور مفصل به آن پرداخته شده است.
از طرف دیگر با ترجمه آثار ارسطو در قرن سیزدهم این نوزایش «شهروند» به تئوری خود دست مییابد. ارسطو توضیح میدهد که انسان طبیعی مانند سایر موجودات زنده در خود قوایی دارد که میتواند موجب رشد و تحول او شده و به «غرض» خود برسد و البته در پایان زوال یافته و با مرگ این چرخه زندگی تمام میشود.
اما این چرخه در نوع انسان ابدی است. بنابراین موتور تغییرات اجتماعی کترهای و عارضی داده شده از یک الاهه یا موجودات خارجی نیست بلکه درون انسان است. مفهوم علمی یونانی physis به استعاره «رشد» اشاره دارد. این استعاره بوسیله رمیها به غلط natura ترجمه شد که به اسم طبیعت nature میرفت که پرنفوذترین تمثیل دوران شود.
بدین ترتیب خواندن آثار اولمان برای کسانی که تمایل دارند با خاستگاه تمدن غرب آشنا شوند بسیار کارساز است، زیرا نطفه این تمدن در قرون وسطی (حدوداً سال 500 الی 1300 پس از میلاد مسیح) بسته شده و به مرور رشد و به بلوغ رسیده است. آشنایی ما ایرانیان با تمدن غرب در قرن نوزدهم و در دوران بلوغ این تمدن بوده است که به شکل استعمار و استثمار ظاهر می شود.
در این 200 سال اخیر ما هیچگاه نتوانستیم به کُنه این تمدن نقب بزنیم. این کتاب و دیگر آثار اولمان همانطور که توضیح داده شد به دوران قرون وسطای اروپا می پردازد و بنابراین ما را با این پدیده در زهدان تاریخ اش آشنا می سازد و متوجه می کند که این تمدن حاصل تصادفی چند بیش نبوده است.
اومانیسم رنسانس برای خواننده عام و دانش جوی تاریخ و همچنین مورخ حرفهای همواره کششی خاص داشته است. از طرف دیگر نمیتوان انکار کرد که در کتابهای تاریخ آن دوره و نیز در تدریس و دست کم تحقیق تاریخ به خود موضوع کمتر اشاره رفته است.
آنطور که میگویند اومانیسم رنسانس زندگی خودش را گذراند، به حاشیه آن دوره رفت و به گردونه تحول کلی تاریخ ربط نداشت. یکی از دلایلی که از نقش حیاتی اومانیسم رنسانس قدردانی نشد ظاهراً این نگاه عمومی است که آن را یک جنبش فرهنگی، ادبی و آموزشی که بر فرآیند تاریخ تأثیری نداشت میشناسند و میگویند جنبشی بوده که جدا از شرایط واقعی سیاسی و اجتماعی زمان رشد کرده است.
در این چارچوب بسیار تنگ، ناظر نهتنها خود را از اطلاعات مفید تاریخی محروم میسازد، بلکه رهیافت غیر تاریخی او به یک موضوع کاملاً تاریخی، تحمیل میشود. بهراستی به نظر ساده لوحانه میرسد که فکر کنیم که تحقیق جنبش مهمی به اهمیت اومانیسم رنسانس می تواند به اصطلاح در خلأ انجام شود و در عین حال سودمند واقع شود.
ولی اگر کوشش کنیم اومانیسم رنسانس را بهعنوان یک پدیده مشروط تاریخی و از بُعد تاریخ نگاه کنیم، خیلی زود متوجه میشویم که چگونه در درون سابقه قرون وسطای قبل از خود ریشه داشته است. میتوان حتی ادعا کرد که اومانیسم رنسانس و تمام تظاهراتاش بدون پیشینه کلیساشناختی غیرقابل درک است.
دقیقاً چون اومانیسم رنسانس از محیط دوران گذار متحول شد، پیچیدگیِ جامعه را قالبریزی کرد و فرآیند اندیشه و نیز چشم انداز و فلسفه آن را قاطعانه شکل بخشید. و همین تأثیرْ مقنع ثابت میکند که چگونه جامعه معاصر آن زمان آماده پذیرش جوهر مضمونهای اومانیست بود و بنابراین نه تنها یک جنبش تاریخی بلکه یک جنبش مشروط به اجتماع و هم چون پاسخی به فرضیات و نیازهای خود جامعه بوده است. اگر اومانیسم رنسانس در سطح تاریخی محض بررسی شود، خود را به عنوان یک رگه حیاتی بافت قرون وسطای متأخر و دوره مدرن متقدم نشان خواهد داد.
اومانیسم رنسانس در شکل اصلی، دست نخورده و غیر استحالهای، خود را به عنوان یک پدیده اجتماعی با انگیزه سیاسی نشان میدهد، نوع اومانیسم ادبی، فرهنگی و آموزشی دنباله مفهوم سیاسی اومانیسم بود. چنانچه از روش تاریخی صرف استفاده کنیم، اومانیسم رنسانس تحت معیار تاریخی تکوینی قرار میگیرد، بدین معنا که یکی از تبار اولیه آن استقلال ساختار حکومت از کلیسا در قرون وسطای میانه است.
همراه با خصوصیات جامعه سکولار قرون دوازدهم و سیزدهم غرب که در همهجا قابل مشاهده بود، خاک آن آماده و مناسب کارهای اساسی نظری و فلسفی گردید و بهتدریج به اومانیسم سیاسی تمام و کمال، به تعبیری شاید کاملترین دستاورد نهضت فکری مشروط به تاریخ انجامید.
در گهواره اومانیسم فرهنگی و ادبی، اومانیسم سیاسی خوابیده بود. اینک موضوع اساسی، بشریت واقعی انسان بود که موردتوجه قرار گرفت: فعال شده به معنای سیاسی، بشریتاش، نخست به شکل شهروندی پدیدار شد: شهروند (متمایز از رعیت) عضو مستقل یک دولت خودگردان بود، و فعالیت و دغدغه عمومی شهروند بود که در مفهوم سیاست خلاصه شد.
در حقیقت همین اومانیسم سیاسی بود که به یکی از نیرومندترین موالد مفاهیم مدرن مانند ملت به عنوان اساس دولت، دولت ملی،حاکمیت دولت، مقررات تنظیم روابط بین المللی واحدهای ملی مقتدر، فردگرائی، و کثرت جایگزین جمعگرایی و گروهگرایی و غیره تبدیل شد.
من کاملاً واقفم که این یک روش تازه، اگر نه گیجکننده معرفی اومانیسم رنسانس است، ولی نه منابع نه تحول واقعی و نه صحنه فکری آن زمان را نمیتوان طور دیگری تفسیر کرد و اینجاست که خصوصیت تاریخنگاری امروزی درباره قرون وسطی را باید توضیح داد.
اکثر متخصصین قرون وسطی به یکی از مهمترین مباحث که بدون آن زمینه قرون وسطی به طور کامل قابل شناخت نیست، توجه کافی ندارند. این موضوع مربوط به ایده احیای مجدد، نوزایی بعد از مناسک غسل تعمید است، تولدی تازه که بدون شک تالیها و دلالتهای حقوقی و اساسی وسیعی داشت.
به راستی که در نوشتههای امروزیِ موضوعات قرون وسطی به طور شگفت آوری جایش خالی است به طوری که با این مهمترین بحث نه تنها مواجه نشدند و آن را ندیدند بلکه حتی بررسی هم نکردند، زیرا به تنهایی پیچیدگی، بافت و تحول جامعه قرون وسطی را معنادار میکند، جامعهای که همه بر سر آن توافق دارند که ذات و فحوا و دامنهاش کلیساشناختی و بنابراین به طور کامل آبستن ایده و پیامدهای نوزایی غسل تعمید بود.
درست مثل این است که مورخان آینده، تأثیر ماشین بخارواحتراق داخلی، ارتباطات از راه دور، اقتصاد پولی، صنعتی شدن و امثالهم جامعه کنونی را نادیده بگیرند. نوزایی تعمیدی فرضیه صریح و ضمنیای بود که طرز فکر قرون وسطی بر آن تکیه داشت: اثرات آن انسان را از گهواره تا گور و در هر گام زندگی خصوصی و عمومی و تمام روابط اجتماعی و قانونی در بر گرفت.
اومانیسم رنسانس به وسیله نوزایی غسل تعمید سرشته شد، اما آن را توسعه داد و اصلاح کرد و بدین ترتیب یک جهانبینی غنیتر و پهناورتر از آنچه آن نوزایی فراهم کرده بود ارزانی داشت. ولی حاصل آن ایدهْ تولدی دیگر در تنوع هنوز شکل کامل نگرفته خود بود و این نکتهای است که باید بهخاطر سپرد.
به نظرم میرسد که این تنها نتیجهگیری است که یک ناظر بیطرف میتواند از شواهد بگیرد، چون هم قانعکننده است و هم در سوابق به طور کامل در دسترس است. دلیل ساده اینکه چرا قبلاً به این توضیح اومانیسم رنسانس مبادرت نشده است، البته با چند استثنا، این است که متخصص قرون وسطی، عصر اومانیست را سرسری میگیرد و اومانیست هم از دوره قرون وسطای محض باری به هر جهت میگذرد.
ولی اگر حقیقت دارد که هدف پیگرد تاریخ، چه بودیم قبل از اینکه چه شدیم است،باید بر کارکرد تاریخی اومانیسم رنسانس ان نقش تاریخی که حقاش است اعطا شود. زیرا اومانیسم رنسانس پیش ورودی جهان مدرن بود، جهانی که در آن هنوز هم بسیاری از عناصر قرون وسطی در حال کاراند. اومانیسم رنسانس زیر ساخت عصر انتقال از قرن چهاردهم به شانزدهم را فراهم کرد.
اومانیسم رنسانس این انتقال نرم و روان از قرون وسطای متأخر به دوره مدرن متقدم راحت توضیح می دهد و می تواند دلایل تغییرات عمدهای که در این عصر حادث شده است را برشمرد. ولی بیش از هر چیز چون اومانیسم رنسانس ناچار به مشورت و رجوع به قدما بود، یک توسل نظامّند به نویسندگان قدیم به عنوان منبع اطلاعات راه انداخت و در نتیجه ارتباط موجود با قدما قویتر و پیوندهای نوین با آن برقرار شد. اومانیسم رنسانس نقش عنصر حیاتی ارتباط بین دنیای قدیم و دنیای جدید بازی کرد.
دعوت مفتخر ناشران برای نوشتن کتابی در مورد موضوع مورد علاقهام را بسیار پاس داشتم، زیرا این فرصت را به من داد که رهیافت جدید پژوهش رنسانس و اومانیسم را برای مخاطبان وسیع عام عرضه کنم، مطالعاتی که در طول سالها در تعدادی از انتشارات من و در سخنرانیهای دانشگاهی، آکادمیها و جوامع فاخر در کشور و خارج منعکس بوده است. با این وجود، این کتاب بیش از اینکه بر سطح و نشانه های یکی از جذابترین مباحث و جنبشها در تاریخْ نظری بیافکند کاری نمیتواند انجام دهد.
برای صرفهجویی، پانوشتها را به حداقل رساندم و در ویرایش نهایی فقط آنهایی که را برای تأیید مطالب و راهنمای خواننده کنجکاو لازم میآمد نگه داشتم. یکبار دیگر از تمام دوستان و همکاران که شفاهی و کتبی مرا تشویق کردند و بیش از همه دانشجویانم که در سمینارها، کلاسها و گردهماییهای غیر رسمی بحث کردند و در واقع توجه مرا به موضوع بیشتر جلب کردند تشکر مینمایم و در پایان از همسرم که در تمام دوران تهیه کتاب مشورتهای عاقلانه و انتقاد سازنده داد و دوران سخت تهیه کتاب را آسان نمود صمیمانه تشکر میکنم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.