مروری بر کتاب در ستایش شکاکیت
برتراند راسل (متولد 1872 – درگذشته 1970) نویسنده، مورخ، ریاضیدان، منتقد اجتماعی و فعال سیاسی بریتانیایی بود که فلسفه تحلیلی را پایه گذاری کرد. در کودکی پدر و مادر خود را از دست داد و تحت سرپرستی مادر بزرگش بزرگ شد.
از سن هفت سالگی به تحصیل در حوزه تاریخ و ادبیات پرداخت و دستاوردهای ارزشمندی از خود بر جای گذاشت. در زمینه ادبیات نیز صاحب قلم بود. به خاطر تالیف کتابهایی در زمینه انسان شناسی و آزادی بیان موفق شد در سال1950 جایزه نوبل ادبی را از آن خود کند.
از راسل به عنوان یکی از پیشتازان حوزه فلسفه یاد میشود. به دلیل آثار ارزشمندش در حوزه منطق، فلسفه ریاضیات و معرفت شناسی به عنوان یکی از برجسته ترین فیلسوفان قرن بیستم شناخته میشود. ریاضیات و علوم انسانی شالوده تفکر و اندیشه او را پدید آورد.
او یک فعال ضد جنگ و مخالف امپریالیسم بود. تفکرات ضد جنگ و صلح جویانهاش منجر به اخراج او از دانشگاه و در نهایت زندانی شدنش در خلال جنگ جهانی شد. بعد از رهایی از زندان نیز، همچنان به مبارزهاش علیه جنگ ویتنام و مخالفت با هیتلر ادامه داد.
هرچند که هیچ گاه مواضع و جهان بینی سیاسیاش بر تفکرات فلسفی او غالب نشد، اما او هم چنان در طول زندگیاش خواهان صلح به شکلی گسترده در تمام دنیا بود. در طول زندگی طولانی و در عین حال متلاطمش، بیش از هفتاد کتاب و دوهزار مقاله تالیف کرد و مکاتب فلسفی بسیاری را تجربه کرد. توضیح و شرح مفصل دستاوردهای مهم فلسفی او در این مختصر نمیگنجد و تنها به مختصری از اندیشه و تفکر او بسنده میشود.
مضمون بیشتر آثار وی من جمله کتاب پیش رو، خردگرایی است. او افراد را به تفکر عمیق در مورد باورهایی که افراد کورکورانه آنها را پذیرفته اند، دعوت کرده که قصدش آگاهی سازی جوامع بشری بود. از طرفی افراد را از شکگرایی مطلق بر حذر میدارد و خاطر نشان میکند که شکگرایی افراطی افراد را به ورطه سقوط میکشاند.
آن چه او بسیار بر آن پافشاری داشت این بود که عقل در راس باورهای انسان قرار گیرد و افراد دنبال راهی جهت کمرنگ کردن تعصبات و خرافههای دیرینه خود باشند و تصمیمهای خود را به این خرافهها آلوده نسازند. او تمایلاتی از قبیل حسد، خود بزرگ بینی، عقاید متعصبانه، نژاد پرستی، و ملیتگرایی را به شدت مورد انتقاد قرار میدهد که بازتاب آنها در صفحات کتاب پیش رو متجلی است.
مسبب اصلی خود انسانها هستند
مصیبتهای انسان به دو دسته تقسیم میشوند: دسته اول آنهایی هستند که به وسیله عوامل غیر انسانی به وجود آمدهاند، و دسته دوم آنهایی هستند که توسط افراد بر انسانها وارد شدهاند.
همچنان که انسان در مسیر کسب دانش و تخصص ترقی کرده است، دسته دوم درصد بیشتری را به خود اختصاص داده است. برای مثال در زمانهای گذشته وقوع قحطی علل طبیعی داشت، و گرچه انسانها همه سعی شان را برای مقابله با آن به کار میبستند، شمار زیادی از گرسنگی هلاک میشدند.
در عصر حاضر بخشهای فراوانی در دنیا با تهدید قحطی دست و پنجه نرم میکند. هر چند عوامل طبیعی تا حدی به وخامت اوضاع دامن زده است، ولی انسانها دلیل اصلی این وخامت هستند. به مدت شش سال ملتهای متمدن همه انرژی خود را صرف کشت و کشتار یکدیگر کردهاند، و ناگهان برایشان دشوار به نظر رسید که تغییر رویه دهند و سعی در حفظ جان یکدیگر کنند.
به دلیل از بین بردن محصولات و تجهیزات کشاورزی و مختل کردن کشتیرانی، حل مشکل کمبود محصول در یک مکان با وفور محصول در مکانی دیگر کار سادهای نبودهرچند اگر سیستم اقتصادی دارای یک نظم و برنامه کاری طبیعی بود این کار به راحتی میسر میشد.
بنابراین این خود انسان است که که بدترین دشمن خویش شده است. گر چه انسان موجودی فانی ست، ولی با پیشرفت در حوزه پزشکی این امکان برای بشر وجود دارد که تا سالیان سال و تا هرمقدار که بخواهد عمر کند. گویا دوست داریم تا ابد زندگی کنیم و مشتاقانه در انتظار بیپایان بهشتی که تازگیاش معجزه وار همیشگی است، باشیم. بنابراین در آینده این گونه به نظر میرسد که اصلیترین شرها و بلاهایی که انسان باید به آنها توجه کند آنهایی است که خود بشر با نادانی و شرارت و یا هر دو به خود وارد کرده است.
بدترین دشمن بشر خود بشر است
به نظر من با تعمق و تامل این گونه به نظرمی رسد که ریشه بدبختیهایی که انسان بر خود وارد کرده است در تمایلات شرورانه و پلید است نه در باورها و عقاید. اما عقاید و اصولی که باعث آسیب انسان میشوند پوششی برای تمایلات شرورانه هستند.
در لیسبون زمانی که ملحدین را در ملا عام زنده زنده میسوزاندند، گاهی پیش میآمد که اگر یکی از آنها توبه و استغفار میکرد به او لطف میکردند و او را قبل از سوزاندن اعدام می کردند. این کار چنان خشم حاضرین را برمی انگیخت که مقامات به سختی میتوانستند مانع حلق آویز شدن و سوزانده شدن شخص توبه کارتوسط مردم شوند.
به تماشا نشستن درد و رنج قربانیان در حقیقت از عمده لذایذ توده مردم بود که با اشتیاق انتظارش را میکشیدند تا از طریق آن به زندگی بیروح و یکنواخت خود جانی دوباره بدهند. بدون شک چشیدن این لذت به این باور عمومی دامن میزد که سوزاندن مرتدین کاری درست و پسندیده بود. در مورد جنگ نیز همین امر مصداق دارد.
جنگ برای افراد زورگو و درنده خو لذت بخش است در صورتی که فاتح میدان باشند و جنگ ابزاری برای غارت و تجاوز نشود. متقاعد کردن مردم به اینکه جنگ کار درستی است بسیار موثر واقع شده. دکتر آرنولد قهرمان کتاب “روز مدرسه” اثر تام براون و اصلاح گر مورد ستایش مدارس دولتی به متعصبانی برخورد که فکر میکردند که شلاق زدن پسرها کار اشتباهی است. هر کسی که فوران عصبانیت او را خلاف این عقیده تشخیص میداد به ناچار مجبور بود فکر کند که او از شلاق زدن لذت میبرد و دلش نمیخواست خودش را از این لذت محروم کند.
برگرفته از کتاب در ستایش شکاکیت
نوشتهی برتراند راسل/ ترجمهی پریسا کلانتری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.