مروری بر کتاب محکمه فلسفه
نوشتن مقدمه برای یک کتاب فلسفی مانند نوشتن مقدمه برای کتب دیگر نیست و شاید قابلمقایسه باشد با نوشتن چنین قسمتی برای یک کتاب رمان و یا شعر. به همین خاطر نوشتن چنین بخشی برای کتابی فلسفی و نه کتابی که در حوزه تاریخ فلسفه نوشتهشده باشد، کاری بیهوده و پوچ است به این خاطر که فلسفه باید از همان ابتدا اصول خود را معرفی و به اثبات محتوا بپردازد و از هرگونه پیرایهی زائد جلوگیری کند و این پیرایهها مرض تاریخ فلسفه است که فیلسوفان و خوانندگان را به گمراهی میکشاند، یعنی فلسفه چیزی جز استدلال نیست و هرچه غیر استدلال امری باطل است به همین خاطر و به خاطر امراضی که فلسفه به آن دچار شده باید کمی مقدمهپردازی کنم و این ناچاری از سر ضرورت فلسفی نیست.
منظور من از استدلالات جملاتی است که قابلیت صدق و کذب دارند و بهضرورت از دل هم برمیآیند تأکید میکنم بهضرورت چراکه مقابل ضرورت عدم ضرورت میبینم و نمیتوانم بگویم استدلالی وجود دارد که میان این دو طیف قرارگرفته و در متن سعی کردهام این موضوع را اثبات کنم، و خلاصهی آن این است که هر چیز یا ضروری است یا غیرضروری و غیرضروری نمیتواند محتمل و ممکن باشد چون اگر محتمل باشد احتمال خود باید توضیح داده شود و آنگاه احتمال یا بر مبنای استدلال ضروری است یا آنچه محتمل پنداشته میشود اگر محتمل پنداشته شود که دور است و اگر ضروری است که احتمال نیست.
البته به صورتی دیگری در متن علیه احتمال استدلال میشود که میتواند در کنار این استدلال بنشیند. بااینحال بسیاری از فیلسوفان درگیر ماجراهایی شدهاند که به فلسفه بیارتباط است یا دستکم نمیتواند کمک چندانی به فلسفه کند و به این خاطر باید برخی از این مشکلات را روشن میکردم.
بدین منظور بزرگترین مشکل را روش علمی دیدم که سلطهی دانشگاهها و رسانهها باعث شده مردم بپندارند که از این طریق میتوان به شناخت رسید یا دستکم به شناخت خوبی رسید و من خواستم نشان دهم که هیچ شناختی از این طریق ممکن نیست مگر تحت شرایطی که در پایان کتاب نشان داده میشود.
مشکل بعدی نیز روش ادبی آرایه آمیز و مبهم است که خود نیازمند تفسیر است و نمیتواند برای توضیح فعالیتی که دغدغه آن روشن کردن امور و مسئلهی او معرفت و هستی است مناسب و شایسته باشد.
در متن سعی کردهام گاهی با علامتگذاری برخی جملات را روشن بیان کنم تا استدلال بهصورت واضح معلوم شود تا منتقدان نیز بتوانند بهراحتی به آن استدلالات دست پیدا کنند ، بااینحال این جملات جداشده روند تام یک استدلال نیستند تنها روشنکنندهی مادههای استدلالاند و استدلال در متن توضیح دادهشده است و اغلب بدینصورت است.
ایدهی این کتاب از کار بر روی پایاننامه اینجانب در دانشگاه علامه طباطبایی با راهنمایی دکتر احمدعلی حیدری نشات گرفته که مطالعه آن پایاننامه که قسمتهایی از آن در این کتاب آمده برای این کتاب میتواند بسیار مفید باشد که نام آن نوشته این بود :
“تبیین محدودیت اندیشه فلسفی در مواجهه با واحد افلاطون و امر رازآمیز در عرفان بودایی و خراسانی”
و مسلماً مخالفت بنده با روش علمی نمیتواند با نظام دانشگاهی سازگار باشد و آنهم خواست خدا و افراد او بود تا این پژوهش به پایان برسد، یکی از مشکلاتی که در همهی پژوهشهای دانشگاهی هست و در فلسفه بهوضوح خود را نشان میدهد آن است که شما تنها در صورتی باید به منبع خاصی بپردازید که بخواهید از آن منبع در روند استدلالی خود بهعنوان یک بخش استدلال بهره بگیرید و نه اینکه گردآوری داده کنید که گردآوری دادهها هیچچیزی را نشان نمیدهد و همهی اینها در کنار معرفت بخش نبودن ذات پژوهش علمی ضربهی بزرگی به پیکرهی آکادمی است که متأسفانه حرف خود را به کرسی نشانده است.
قسمتهایی از متن پژوهشی مذکور در این کتاب آمده است که بیشتر بخش اول را شامل میشود، اما مهم نظام استدلالها و بندهاست و این نظام مستدل امری تازه و مهمترین بخش این کتاب است و بنیانی است که به یاری خدا باید در نوشتههای دیگر بر آن متکی بود و اینها اصول فلسفه حقیقی است. اگرچه این بندها به روش برخی فیلسوفان شباهت دارد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.