اومانیسم و فرهنگ
اگر واقعاً اومانیسم رنسانس کمی بیش از یک آرمان فرهنگی بود، یک آکادمی محض، تعلیماتی و محقق کمالگرا که باید «ایدهآل»های قدیم را با تقلید کارهای ادبی و هنریشان تکرار کند، مطمئناً می توانست فقط در محافل کوچک منتخب کاربرد داشته باشد.
این نقطه نظرِ نخبه گرایانه را میتوان گرامی داشت، گرچه عقیمی، بیمایگی و ظاهر پر رزق و برق اش چشم ناظر بیطرف را می زند و او را وا میدارد که پرسشهای بیشتری را مطرح نماید. آیا جنبش عقلانی که تبعات اجتماعی ، کاربردهای متفاوت و عواقب زیادی دارد که رنسانس بدون شک داشت، میتواند به گروهها و طبقات نخبگان محدود شود؟
آیا هیچ حرکتی، به رغم اینکه از عناصری که مستقیماً از جامعه گرفته آکنده باشد، به عبارت دیگر، بدون در نظر گرفتن عوامل محیطی، بدون نقطه کانونی فراهم شده بوسیله خود جامعه میتواند در خلاء اتفاق بیفتد؟ آیا این حقیقت ندارد که این نوع حرکتها پاسخی به نیازهای جامعه معاصر است؟ اینکه اومانیستها اهداف آموزشی معین داشتند بدیهی به نظر می رسد، ولی آیا این خود غایتی بود یا صرفاً وسیلهای برای رسیدن به آن؟ و به نظر میرسد که اینها سؤالات سختی است که ناظر جستوجوگر با آن مواجه می شود.
مطمئناً به نثر و نحو و سبک لاتین عشق میورزیدند ولی این نشستن در برج عاج روابط خارج از اقتضائات زندگی روزانه بود. زبان لاتین از قرن ششم منسوخ و مهجور شده بود و یقیناً کسی در فکر احیای آن نبود. بطور کلی حکام، دوکها و شهریاران، تجار مورد احترام، اشراف فرودست و باز هم کمتر اقشار عام مردم بیش از قرون گذشته نه با لاتین آشنا بودند و نه آن را سلیس ادا می کردند.
شواهدی در دست نیست که نشان دهد زبان لاتین در قرون شانزده و هفده نسبت به هزاره قبلْ مردم پسندتر بوده باشد. سوای نهادهای کلیسا، تنها محفلی که هنوز لاتین در آن زنده بود آکادمیهای محض بود زیرا سخنرانی ها و امتحانات به زبان لاتین بود و کتابها و تفاسیر، تک نگاریها و خطابههای خاص به لاتین نوشته میشدند.
ولی این ویژگی تا پایان قرن نوزدهم ادامه داشت- و در بعضی ممالک و نهادها تا قرن بیستم- و البته هیچکس به این دلیل قرون هجده و نوزده را عصر اومانیسم نمیخواند. در عین حال گرچه پرورش و ترویج نثر و سبک و خطابه به لاتین آرمان تربیتی اومانیستها بود ولی در میان کسانی که برای محافل نسبتاً گسترده مانند حقوقدانان حرفهای، حکمای الهی، نویسندگان سیاسی و موضوعات وابسته، فیلسوفان قرن پانزدهم تا چه رسد به گاه شماران (تعداد کسانی که به لاتین مینوشتند بشدت در حال کاهش بود)، تحریر میکردند از خود ردی باقی نگذاشت.
و جالب است که «اومانیست ها» در میان حقوقدانان قرن پانزدهم نیز بودند (به عنوان مثال فرانسیسکو دو آکولتیس، یا ماریانوس سوسینوس) که خودشان مطالعه قدما را برای زبان شناسی و دلایل آموزشی میخواندند و حمایت میکردند ولی کارهای حقوقیشان هیچ ردی از نفوذ کلاسیک ها نشان نمیدهد: مطالعه قدما صرفاً در اوقات فراغت بود. در بیشتر مواقع حرفهایها با روش سنتی به نوشتن ادامه دادند.
بی معنی نیست که در همین زمان زبان بومی در رشته های جدید سر بر آورد، رشته هایی که فقط یک نسل پیشْ از نفوذ آن مصون مانده بودند. گذشته از این، تعدادی «اومانیست های» مشهور بودند که هم به زبان لاتین و هم به زبان مادری می نوشتند.
در واقع همین قرن چهاردهم، شاهد رشد سریع تولید آثار به زبان مادری بود که تا به امروز نیز تحسین می شوند، نه به خاطر زبانی که می نوشتند بلکه به خاطر ارزش ذاتی آن، ترکیب فرخنده زیبایی فرم و ژرفای محتوی و البته که استثنا هم نبودند چنانچه آهنگ نیبلونگ و شعرحماسی یک قرن قبل بودند.
بدون شک مؤلفانی که اینک به زبان مادری می نوشتند زبان لاتین هم بدون اینکه در آن «پرورش» یافته باشند خوب بلد بودند، اما آنچه که در اینجا باید به یاد داشت این است که بین این دو اردو- کلاسیک ها و آنچه به سادگی موسوم به بومی بود- رقابت نبود بلکه آنها یکدیگر را تکمیل می کردند و بدین ترتیب پیرنگ خاصی به آن دوران دادند. دانته، بوکاچیو، چاوسر، گوور و غیره بهمان اندازه «اومانیست» بودند که پترارک و برونی.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس