توتالیتاریسم پدیدهای فراگیر است که هدف آن تأثیرگذاری بر تمامی حوزههای زندگی است. همانطور که واتسلاو هاول بیان کرد، توتالیتاریسم «از نوعی ایدئولوژی برخوردار است که به طرز قیاسناپذیری دقیق، از لحاظ منطقی ساختارمند، عموماً قابلفهم و درواقع بسیار انعطافپذیر است.
توتالیتاریسم
توتالیتاریسم از حیث ظرافت و کاملبودن، تقریباً نوعی دین سکولار شده است. برای هر پرسشی پاسخی از پیش آماده در آستین دارد؛ بهسختی میتوان صرفاً بخشی از آن را پذیرفت و پذیرشش پیامدهای عمیقی برای زندگی انسان دارد.»
ناسیونال سوسیالیسم و مارکسیسم لنینیسم هر دو از پروپاگاندا بهمثابه بخشی از تلاش برای قراردادن همۀ جنبههای زندگی زیر نفوذ حزب استفاده میکردند. هر دو ویژگیهای ظاهری یک دین مانند نیروهای جاویدان، حقایق مطلق، متون مقدس، شیوههای عبادت سکولار را توسعه دادند.
ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم به آن اجازه داد تا به طور خاص ادعاهای مذهبی را مطرح کند. همانگونه که در فصل هفتم خواهیم دید، بسیاری از ادیان رایج همین نزاع را بر ادیان دیگر تحمیل کردند: مدارا در برابر یک جهانبینی مذهبی رقیب، تضعیف جهانبینی خود محسوب میشود.
بهرغم ادعای مرامنامۀ حزب مبنی بر اینکه حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان طرفدار «مسیحیت مثبت» است، دعاوی مسیحی و نازی دربارۀ حقیقت ذاتاً با یکدیگر ناسازگار بودند، و این واقعیتی بود که رهبران هر دو طرف آن را درک کردند.
تنها راهی که نازیسم میتوانست با مسیحیت کنار بیاید این بود که مسیحیت از ادعای جهانبینی بودن خود دست بردارد؛ بنابراین نازیسم سعی کرد کلیسا را وادار کند که فعالیتهایش را به مراسم مذهبی محدود کند و امور خارج از کلیسا و روح فردی را به حزب بسپارد.
جمهوری دموکراتیک آلمان با منازعهای کمتر بحرانی روبرو شد. شالودۀ الحادی مارکسیستی-لنینیستی آن را وادار میکرد تا در برابر ادعای مسیحی فراگیرتر مبنی بر در مشت داشتن حقیقت مقاومت کند. برخلاف نازیسم، صراحتاً میگفت که دین پسماندهای از گذشته است که با اصول «علمی» مارکسیسم-لنینیسم سازگار نیست.
باتوجهبه نفوذ فرهنگی قوی مسیحیت در آلمان، مبارزه با آن با همان نیرویی که گاهی در اتحاد جماهیر شوروی اعمال میشد عاقلانه نبود.
گاهی اوقات اهداف کلیسا و حزب با هم مطابقت داشتند (مثلاً در مورد مسائل صلح یا سالگرد لوتر در سال 1983) و این امر به مسیحیان این اجازه را میداد که بهعنوان دارندگان نظامی منسوخ در نظر گرفته شوند که همچنان میتوانست طرفداران خود را به سمتوسویی درست راهنمایی کند. بااینحال همسازی مارکسیسم-لنینیسم با مسیحیت آشکارا دقیقاً در همین نکته نهفته بود.
نیازی نیست که بگوییم جهانبینیهای موجود در درونمایۀ آنها با هم سازگار هستند. ازآنجاییکه تاریخ در سمت مارکسیسم-لنینیسم قرار داشت، میتوانست صبر کند تا جریان تاریخ رقیب مذهبیاش را بشوید و ببرد.
در این زمینه: قدرت و پروپاگاندا
برگرفته از کتاب کمرهای خم شده