جهان و سیاست لسینگی
وسوسهای قدرتمند وجود دارد (همانطور که در نقل قولی از دانتِرِو نشان دادم) که تعریف آرنت از عمل سیاسی برگرفته از برک را – «عمل کردن دوشادوش هم، عمل کردن با هماهنگی»- در کنار الگوی سیاسی مبتنی بر همبستگی ببینیم که در برابر فردگرایی قهرمانانۀ الگوی مبارزهجویانه قرار دارد.
اما این وسوسهای است که باید در برابر آن مقاومت کنیم، نهتنها به این دلیل که خود آرنت به الگوهای پیوند دهندۀ عمل سیاسی شدیداً مشکوک بود. نکتۀ مهمتر این است که این کنار هم قرار دادن خام و ابتدایی نقش مهمی را که ایدۀ جهانی بودن در دیدگاه آرنت برای زندگی سیاسی قائل است را از نظرها پنهان میدارد، نقشی که از آن غفلت میورزیم و اندیشۀ او را به قسمی سنت جمهوریخواهی مدنی یا تلاش برای بهروزرسانی این سنت به منظور دستیابی به یک سیاست سوسیال دموکراتیک تقلیل میدهیم.
اگر به جستار «انسانیت در زمانۀ ظلمت: تأملات در باب لسینگ» آرنت نظر کنیم، این نکته به چشم میخورد. این جستار درخور توجه، که عنوان سخنرانی آرنت به مناسبت دریافت جایزه لسینگ در سال 1959 بود، بر آنچه در آن «زمانۀ ظلمت» بر حس تعلق ما به جهان میگذرد تمرکز میکند، زمانی که به اجبار قلمرو عمومی از ما سلب شده است یا به سرچشمۀ شرمساری و پریشانحالی تبدیل میشود.
آرنت میان واکنش لسینگ (که در مقام تبعۀ یک پادشاه از فضای عمومی برای عمل محروم بود) و واکنش یهودیان تحت آزار و تعقیب و آلمانیهای جدا افتاده از جامعه در طی سالهای اولیه (پیش از توتالیتر شدن) قدرت نازی فاصله میبیند.
چیزی که با گذشت زمان لسینگ را به ما نزدیکتر میکند این است که او هرگز وسوسه نشد تا با واپسنشینی بیشتر، به محرومیت خود معنا ببخشد. برخلاف «مردمان مطرود» قربانی شده که با ایجاد احساسات صمیمانه و برادرانه محرومیت خویش را از جهان عمومی جبران کردند، یا کسانی که این جهان عمومی را آنقدر احمقانه، پست و تحملناپذیر یافتند که به قلمرو درونی اندیشه و احساس واپس نشستند، لسینگ همچنان به «جانبداریاش از جهان» ادامه داد.
او که کارش محدود به اندیشیدن و نوشتن بود، سعی کرد جهان عمومی ظلمانی را از طریق گفتوگو و استدلال و «دوستی» مختص این جهان، انسانی کند. لسینگ از آسودگی خاطر واپسنشینی، همبستگی و صمیمیت اجتناب کرد تا همچنان «جهان را با آغوش باز پذیرا باشد.»
هدف آرنت از ایجاد این تقابل چیست؟ قبل از هرچیز، این تقابل انتقادی از «مردمان مطرود» به دلیل مشارکت در محرومیتشان نیست (هرچند که تردید آرنت دربارۀ واکنش «هجرت درونی» – واکنش معلم و دوستش کارل یاسپرس – مشهود است). به بیان دقیقتر، نمونۀ این واکنشها به «زمانۀ ظلمت» از تفاوت اساسی میان «نگرش مدرن و اواخر مدرن به جهان» پرده بر میدارد.
برای لسینگ مدرن اولیه، زندگی خصوصی یا محدود به محفل دوستان صمیمی، ارزش زیستن نداشت. این نگرش تا آنجا که به واسطۀ [بودن در] جهان (دوستی ارسطویی) برای رابطۀ انسانی دوستی نسبت به اَشکال مدرن صمیمیت و همبستگی ارزش قائل میشود مشابه نگرش یونانیهای محبوب آرنت است.
لسینگ، مانند یونانیان، دوستی را پدیدهای اساساً اینجهانی، زادۀ گفتوگو دربارۀ جهان مشترک، میدانست و نه بهمثابه ابراز صمیمیت یا برادری بر اساس یک انسانیت مشترک.
آرنت تمرکز خود را بر واکنش لسینگ به «زمانۀ ظلمت» قرار میدهد، زیرا نگرشی را در قبال جهان اتخاذ میکند که از بیخ و بن در تضاد با عقبنشینی اواخر [عصر] مدرن از یک جهان عمومی خصومتآمیز است. واکنش لسینگ تحت تأثیر آگاهی شهودی از تاوان وقوف ما بر واقعیتی است که چنین عقبنشینیای از جهان در پی دارد. آرنت در اواخر جستارش مینویسد:
لسینگ نیز در «زمانۀ ظلمت» میزیست و تاریکی آن زمانه تا حدی توانسته بود او را ویران کند. ما شاهد بودهایم در چنین زمانهای، انسانها چه نیاز مبرمی به نزدیکتر شدن به یکدیگر دارند، به این که در گرمای رابطهای صمیمانه، در پی جایگزینی برای آن روشناییای میگردند که تنها قلمرو عمومی میتواند بتاباند. اما رابطۀ صمیمانه بدان معناست که از بحث میپرهیزند و میکوشند تا جای ممکن با مردمی در ارتباط باشند که با آنها وارد نزاع نمیشوند. در چنین عصر تاریک و جهان تنگی، برای انسانی با طبع و منش لسینگ، تقریباً مجالی وجود نداشت؛ جایی که انسانها به هم نزدیک میشدند تا به همدیگر گرما ببخشند، از او دورتر میشدند. با این همه، او که در غایت ستیهندگی، اهل جدل بود، تنهایی را بیشتر تاب میآورد تا نزدیکی مفرط برادرانهای که همۀ تمایزها را میزدود. لسینگ هرگز میل نداشت رابطه با کسی را که با او وارد نزاع شده بود قطع کند. یگانه دلمشغولی او انسانی کردن جهان از طریق گفتوگوی بیوقفه و مستمر دربارۀ مسائل و رویدادهای آن بود. لسینگ میخواست دوست بسیاری کسان باشد، اما حاضر نبود برادر کسی باشد.
هنگامی که بیگانگی ما از جهان باعث میشود شخصیتی مانند لسینگ (دستکم به قول آرنت) دستنیافتنی و تقریباً پیشامدرن به نظر برسد، این به چه معناست؟ ما میتوانیم به راحتی میل به گرم گرفتن که «مردمان مطرود» را به هم نزدیک میکند درک کنیم و هیچ مشکلی در درک پدیدۀ «هجرت درونی» نداریم.
اما چگونه میتوان اشتیاق به جهان را آنقدر شدید دانست که فرد خودویرانگری را به مواجهه با دورنمای وجودی دنیاگریزانه ترجیح میدهد؟ چگونه میتوان کسی که در مواجهه با «زمانۀ ظلمت» از همبستگی با سرکوب شدگان یا گرمای صمیمیت «دوستی» ناشی از بحث و گفتوگو دوری میکند را درک کرد؟
این پرسشها ما را به وضع بشر و فقرات برانگیزانندۀ آن دربارۀ ماهیت قلمرو عمومی که همان «جهان مشترک» است میرساند. زیرا اینجاست که آرنت فهم خود را از واقعیت مختص به قلمرو عمومی نشان میدهد – واقعیتی که برای ما به طور فزایندهای دستنیافتنی شده است، اما لسینگ سرسختانه به آن وفادار بود.
در بخش هفتم وضع بشر، آرنت میگوید که «اصطلاح “عمومی” بر دو پدیدۀ بههمپیوسته اما نه کاملاً یکسان دلالت دارد.» اولین آن این است که «هر چیزی که در ملاءعام ظاهر میشود برای همگان قابل مشاهده و شنیدن است و برخوردار از بیشترین عمومیت ممکن.»
در قلمرو عمومی، «نمود… برسازندۀ واقعیت است». دومین پدیده که اصطلاح «عمومی» بر آن صدق میکند «خود جهان است، تا آنجا که برای همۀ ما مشترک است و از جایی که به طور اختصاصی به ما تعلق دارد متمایز میشود.»
منظور آرنت از «جهان» نه کرۀ زمین است و نه طبیعت، بلکه «مصنوع بشری» است، صناعت بالنسبه پایدار که «دستساز بشر» میباشد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب سیاست، فلسفه و ارعاب