ماکس وبر هرگز خواهانِ داشتنِ آرمانی مشترک ماکس وبر، ایمان و حقیقت - نشر پیله

ماکس وبر، ایمان و حقیقت

کتاب ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف
Rate this post

ماکس وبر هرگز خواهانِ داشتنِ آرمانی مشترک با ستیزه‌جویانِ هیچ نوع ایمانی نبود. او مدعی بود که با چنین انسان‌هایی نمی‌توان سخن گفت. آن‌ها در تعصب خود به ایده‌های تغییرناپذیر می‌چسبند.

ماکس وبر

برعکس، او از عقلانیت نامحدودی دفاع می‌کرد که در حرکت بی‌پایان خود به مرزی می‌رسد که مستلزم تصمیمی ستیزه‌جویانه است. ستیزه‌جویانِ ایمانی به ­طرح‌واره‌های واهی دانشِ «کامل» می‌چسبند. کلیت ـ که همچون سایر مقولات نسبتاً موجه جلوه داده شده است ـ هم شامل بت‌های تفکر ارتجاعی و هم شامل آرمان‌شهرهای تفکر انقلابی می‌شود.

متعصبان کسانی هستند که بر این باورند که شهودی بی‌واسطه از وجود مطلق دارند (که دلالت بر ذات مطلق بودن دارد)؛ آن‌ها مطمئن هستند که با این مطلق هماهنگ هستند، آنچه در واقع اتفاق می‌افتد، چه بر اساس ضرورت یا بر اساس ارادۀ انسان، درنهایت چیزی است که باید اتفاق بیفتد و هرگز درستی اعتقادات خود را زیر سؤال نمی‌برند. چنین انسان‌هایی هم رابطۀ اصلی خود را با تعالی و هم ظرفیت خود را برای ارتباط با دیگران از دست داده‌اند.

ماکس وبر در برابر همۀ این توهمات، تباهی‌ها، وسوسه‌ها و در برابر تمام مطلق‌گرایی‌های فکری و همچنین در برابر بی‌ایمانیِ نهیلیستی ایستادگی کرد. در این راه ممکن بود او به‌سادگی دل ببازد و به سمت انسان‌گریزی یا مردم­ستیزی کشیده شود.

اما او به کمکِ ایمانش تاب آورد، آن ایمان ساده و ناآگاهانه‌ای که با تکیۀ بر عمیق‌ترین سرچشمه، هرگز از پذیرفتن زندگی، جست‌وجو و یافتن چیزی شایستۀ عشق ورزیدن و ارج نهادن در میان فاجعه، دست نمی‌کشید، حتی اگر امری کاملاً بیگانه باشد. او هرگز از زندگی خسته نشد، و زندگی فی‌‌نفسه هم برای او غایت نبود. هیبتِ ایدۀ «مرگ در اثنای نبرد» او را فراگرفته بود، زیرا این ایده به چیزی معنا می‌بخشید که در غیاب آن انسان‌ها باید منفعلانه آن را تاب می‌آوردند.

هرچه وضعیت بدتر می‌شد، ایمانِ او افزایش می‌یافت. مادامی که به نظر می‌رسید امور خوب پیش می‌روند، او آن بدبینِ بی‌رحمی بود که می‌کوشید آنچه را که نجات­دادنی است نجات دهد؛ اما در زمانِ فاجعه، او آرامش داشت، زیرا مطمئن بود که «همه چیز از دست نرفته، چیزی یا نوعی بالقوگی، باز ظهور خواهد کرد».

این یک خوش‌بینیِ ساده نبود، این یک ایمانِ نابودنشدنی و پذیرشِ تکاپوی ابدی برای رسیدن به وجودِ حقیقی بود. در سال 1919، در زمان سخنرانی مراسم تودیعش، صحنۀ واقعیِ آلمان او را به‌هیچ‌وجه تشویق و بدرقه نکرد ـ

در ظاهر، وضعیت کاملاً ناامیدکننده به نظر می‌رسید. او در این سخنرانی از جنگل‌های آلمانی صحبت کرد که همانطور که بودند به بودنِ خود ادامه می‌دهند؛ نه شکوه تاریخی و نه بهشت خیالی، هیچ­یک نمادی از بهترین چیزی که در آلمانی‌ها وجود دارد نیستند؛ بهترین چیز در آلمانی‌ها عبارت است از ظرفیت آنها برای حفظ فردیت‌شان، برای تأمل آرام، و برای پاسخ به هر چیزی که انسانی است. و همچون همیشه، در لحظات خوب و بد، وبر این عقیدهٔ خود را تکرار کرد که «خدا را شکر می‌کنم که آلمانی هستم».

در این زمینه: تفکر سیاسی ماکس وبر

برگرفته از کتاب ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *