خرید اینترنتی کتاب علم، سیاست و گنوسیسم منع پرسش‌گری - نشر پیله

منع پرسش‌گری

کتاب علم، سیاست و گنوسیسم
Rate this post

منع پرسش‌گری چنان­که در برخی از نوشتارهای آغازین کارل مارکس نظیر «دستنوشت‌های اقتصادی و فلسفی 1844» وی مشهود است؛ می‌تواند همچون نقطه‌ای برای آغاز سفر ما باشد. مارکس اندیشمندی گنوسی است که نظام هستی را به‌منزلۀ فرآیند استکمال طبیعت در درون خودش برداشت می‌کند. طبیعت در حال صیرورت [یا شدن] است و در سیر پیش­روندگی خود، انسان از آن زاده می‌شود: «انسان به‌راستی موجودی از طبیعتاست».

پرسش‌گری

حال در جریان پیش­روندگی طبیعت، نقشی خاص به انسان مُحَوّل می‌شود. این موجود که خود طبیعت است، البته در برابر طبیعت می‌ایستد و یاری‌گر آن در پیشرفتِش از رهگذر کار انسانی است که عالی‌ترین شکل آن، فناوری و صنعت مبتنی بر علوم طبیعی است: «طبیعت همچنان در تاریخ بشر پیشرفت می‌کند… چنان­که از طریق صنعت پیشرفت می‌کند… [و از این رو]، طبیعت به‌درستی امری انسان‌شناختی است».

با همۀ این‌ها، در فرآیند پدیدآیی طبیعت، انسان هم­زمان خود را هم تا کمال غایی وجودش پدیدار می‌سازد؛ پس «تمامِ تاریخ به‌اصطلاح جهانی چیزی نیست مگر فرآوری انسان توسط کار انسان». هدف این نظروَرزی، جداسازیِ جریان وجود از وجود متعالی و واداشتن انسان به پدیدارسازی خویش است و این امر از خلال بازی با ایهامات تحقق می‌پذیرد که به موجب آن، طبیعت گاه وجودی همه-فراگیر، گاه طبیعتی ضدّ انسان و گاه همچون ذات انسان به مفهوم جوهر خواهد بود.

این کلمه‌بازیِ دوپهلو، در این عبارت به نقطۀ اوج خود می‌رسد که به‌راحتی می‌توان از آن چشم پوشید: «موجودی که طبیعت [یا ذات] خویش را در بیرون از خود [یا محیط] دارا نیست، موجودی طبیعی نیست؛ این موجود در وجودِ طبیعت سهیم نیست». دربارۀ این نظروَرزی، خودِ مارکس مسئله‌ای را که احتمالاً شخص خاصی پیرامون ایدۀ زایش خود-انگیختۀ طبیعت و انسان داشته باشد را مطرح می‌کند: «وجود فی‌نفسه» طبیعت و انسان برای او فهم‌ناپذیر است؛ زیرا این امر در تعارض با همۀ جنبه‌های ملموسزندگی عملی است. انسان مُنفرد که نسل اندر نسل در جستجوی خاستگاه خود بوده، مسئلۀ آفرینشِ «نخستین انسان» را طرح می‌کند. او استدلالِ تسلسل که در فلسفه ایونی به مسئلۀ «آرخه: سرآغاز» منتهی می‌شود را پیش خواهد کشید.

در خصوص چنین مسائل برخاسته از تجاربی ملموس و حاکی از به‌وجود­-نیامدن انسان از «خودِ خودش» [یعنی نفی خاستگاه مستقیماً قدسی وجود گونۀ انسان و منشأ ناوابسته به طبیعت آن]، ترجیح مارکس این پاسخ است که این‌ها «فرآرودۀ انتزاع» هستند.«وقتی دربارۀ آفرینش طبیعت و انسان جویا می‌شوید، [باید بدانید که] شما در حال انتزاع طبیعت و انسان هستید».گویی طبیعت و انسان تنها آن­ جوری که مارکس پیکربندی‌شان کرده از واقعیت برخوردارند.

در این زمینه: خدا مرده است

برگرفته از کتاب علم، سیاست و گنوسیسم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *