تفاوت ملت ها
هومبولت پیشتر معتقد بود که از رهگذر رشد کامل زبان، فلسفه و هنر، فردیّت و تفاوت ملّتهای منفردْ افزایش یافته و در نتیجه، درک عمیقتر ملّتهای مختلفْ دشوار میشود.
این باور از آن زمان تا کنون، بیش از پیشْ در میان کسانی با بینش عمیقتر، تقویت شده است. به بیانی، اعضای ملّتهای مختلف، تبدیل به انواع خاصی شدهاند.
همانطور که هیچ درخت انتزاعی در جایی غیر از قوّۀ تخیّل ما وجود ندارد، هیچ انسان انتزاعی بهمنزلۀ نوعی ایده- که تقرب بدانْ وظیفۀ ابنای بشر ملّتهاست- موجود نیست.
اگر کسی خواستار آن بود که ویژگیهای ملّی را درهَم آمیخته یا کاملاً بزداید، این امر ممکن بود به امحای کلیّۀ ارزشهای بشری منجر شود. هر انسانی میتواند خود را تنها در محدودۀ سرشت ملّی خویش به کمال برساند.
فیالواقع، آلمانی و فرانسوی و انگلیسی تنها میتوانند خود را به اَبَرآلمانی و اَبَرفرانسوی و اَبَرانگلیسی ارتقاء بخشند؛ امّا هرگز نمیتوانند بدل به اَبَرانسان و”انسان اروپایی” و نظایر و اخوات آن گردند. اصلاً چگونه ممکن است چنین امری اتفاق افتد؟ بیایید تناقضات روح ملّی انگلیسی و آلمانی را بررسی کنیم.
فرد انگلیسی به شیوۀ سوداگرانه میاندیشد، و فرد آلمانی به گونهای قهرمانانه. آیا وجه سومی از این دو پدید میآید؟ او نمیتواند نیمی در قالب شیوۀ سوداگر و نیمی در قالب شیوۀ قهرمانانه اندیشه کند؛ و اگر چنانچه این امر میسّر باشد، این موضوع به معنایِ رفعتِ فرد انگلیسی و تنزّلِ فرد آلمانی است.
انسانِ سوم میتواند جهانبینی والاتر، یعنی جهانبینی قهرمانانه را خواستار شود، و این جهانبینی را بیش از پیش عمیقاً فهم کند. اما به هر روی، او انسان سوم نخواهد بود، بلکه انسانی خواهد بود که به ورای انسانِ آلمانیِ پیشینْ گام نهاده است.
حتّی غیر ممکنتر از آن، تصوّر اَبَرانسان فراملّی در مقامِ خالقِ ارزشهای هنری است. امّا آخر، اَبَرانسانی که آلمانی یا انگلیسی نیست، به چه زبانی باید شعر بسراید؟ شاید در اسپرانتو؟ برایِ ویْ آرزوی توفیق میکنم.
آیا شخصِ نیچه، تصویرِ آرمانی خویش از “اروپایی خوب” فراملّی را با کلماتِ زرتشت از میان نَبُرده است؟
برگرفته از کتاب سوداگران و قهرمانان
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم.