وبر استدلال میکرد که نمیتوان بیش از این انتظار داشت که نجیبزادههای آلمانی، یعنی همان کسانی که تاکنون آلمان را راهبری میکردند، بتوانند مأموریتهای کشور در امور جهانی را تحقق بخشند. اینکه طبقهای روبهزوال اقتصادی باید رهبری سیاسی را حفظ کند هم خطرناک و هم در درازمدت با منافع ملی ناسازگار است.
طبقه کارگر
درست است که سرشت سیاسی قدرتمند نجیبزادگان آلمانی در گذشته یکی از بزرگترین سرمایههای دولت و قدرت سیاسی آن بود، اما امروزه آنها درگیر کشمکش اقتصادی مرگباری هستند و هیچ سیاست اقتصادی از طرف دولت نمیتواند آنها را به کارکرد اجتماعی گذشتهشان بازگرداند.
به هر حال، مسائل قرن بیستم بهگونهای نیستند که نجیبزادگان بتوانند آنها را حل کنند. در ربع قرن گذشته آخرین و بزرگترین فرد از نجیبزادگان یعنی بیسمارک دولت آلمان را هدایت میکرد، و دقیقاً تحت دولت او بود که دستاورد وی، یعنی ملتی که به آن وحدت بخشید، تغییر مقاومتناپذیری را در ساختار اقتصادی متحمل شد.
در نهایت، آنچه سبب شکست زندگی کاری بیسمارک شد این است: سیاست اقتصادی بیسمارک نهتنها باید موجب وحدت آلمان با بیرون از آلمان بلکه باید به وحدت درونی آلمان نیز منجر میشد، اما او در این راه شکست خورد.
وبر پس از مشاهده بیکفایتی اشراف و طبقه بورژوازی، به این پرسش پرداخت که آیا طبقهٔ کارگر میتواند رهبرانی معرفی کند. اما در آن زمان ۱۸۹۵ کارگران آلمانی وبر را همچون فردی ضعیف و ناپخته تصور میکردند. اما او در میان آنان «هیچ نشانهای از شور و حرارت کاتیلیانی» که مردمان انقلاب فرانسه را جان تازهای میبخشید نیافت. آنها فاقد استعدادهای بزرگ در قدرت بودند.
وبر با توجه به چنین وضعیتی نوشت: «ما باید بدانیم که اتحاد آلمان شوخی کودکانهای بود که ملت در پیرانهسری انجام داد و با توجه به ارزش والای ملت آلمان اگر قرار بود آن اتحاد نه نقطه شروع سیاست قدرت جهانی آلمان بلکه پایان آن سیاست باشد همان بهتر که هنوز بهپایان نرسیده متوقف شد».
بنابراین هدفِ این تلاشِ اجتماعی- سیاسی رفاه مادی نبود، بلکه آمادهسازی برای جنگی سخت در آینده و یکپارچهسازی اجتماعی ملتی بود که با تحولات اقتصادی دورهٔ مدرن از هم پاشیده شده بود.
اگر ممکن بود که یک اشرافسالاری کارگری ساخته شود که نمایانگر ایدهای سیاسی باشد، «آنگاه بار حمل نیزهای که بازوان بورژوازی به نظر نمیرسید تحمل آن را داشته باشند، بر شانههای ستبرتر کارگران نهاده میشد».وظیفهٔ بنیادی، پرورش ادراکِ سیاست ملی در میان رهبران طبقات کارگری بود؛ زیرا به نظر ماکس وبر «توهم آرمانهای سیاسی-اجتماعیِ مستقل» با مسائل و چالشهای بزرگ سیاست قدرت جهانی از بین رفته بود.
در این زمینه: ماکس وبر واقع گرا
برگرفته از کتاب ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف