اشپنگلر فیلسوف
اسوالد اِشپنگلر- فیلسوف غربی فلسفه عُقوبت- در سال 1936، در خلال آخرین تمرین نمایش جنگ جهانی دوم، معروف به جنگ داخلی اسپانیا- که در اصل، جنگی نیابتی از سویِ نازیها و بلشویکها بود- دَرگذشت.
اشپنگلر هرگز هیتلر را خوش نمیداشت؛ و هرگز نیز مورد پسند هیتلر نبود. و گرچه مُسلم است که او هرگز فلسفه بهنژادسازی و یهودستیزی هیتلر را تأیید نمیکرد؛ مَعهذا، جنگ جهانی مُتعاقب میتوانست بر این اعتقاد راسخ وی صحه گذارد که پنجمین و آخرین پرده از نمایش این تراژدی اروپایی حقیقتاً در روند اجراء قرار میگیرد.
از این رو، تصادفی نیست که کلمات پایانی بشر و تکنیک (صناعت)، تصویر سربازی رومی را القاء میکند که در حین انجام وظیفه در برابر خانهای در پُمپِئی در روز فورانِ آتشفشان در این شهر- و صرفاً از آن رو که مافوقین او، وی را از وظیفه مُعاف نکردهاند- جان میسپارد.
در حالی که انحطاط غرب همچنان از مرگ فرهنگ در معنایی غیر شخصی سخن میگوید؛ سربازی که حین انجام وظیفه میمیرد- و نشانی از عزم راسخی بیهوده، لیکن مُصممانه است- تصویری از سَرنوشتباوری شخصی و تراژیک را به نمایش میگذارد.
چنین اقدامات قهرمانانۀ تراژیک، در میانِ وایکینگها نیز شناخته شده بود. مثلاً سُطوری از هاوامال (آهنگ اودین) در اِدای شاعرانه – مربوط به زمانی که اشپنگلر میتوانست آن را به منزلۀ بهار آغازین فرهنگ فاوستی توصیف کند- به ذهن مُتبادر میگردد: “اَحشام میمیرد، دوستان میمیرند، و خودِ تو نیز میمیری. و آنکه میدانم که هرگز نمیمیرد، شهرتِ مَردی مُرده است. “
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب بشر و تکنیک (افاداتی من باب فلسفه حیات)