تفاوت استعماری نه تنها افسانه و دانش درباره استعمارشده امپریالیسم دموکراتیک - نشر پیله

امپریالیسم دموکراتیک

کتاب استعمارزدایی از جامعه شناسی
Rate this post

تفاوت استعماری نه تنها افسانه و دانش درباره استعمارشده تولید کرد، بلکه افسانه‌ها و دانش‌هایی هم درباره استعمارگر ایجاد کرد. در حالی که استعماره‌شدگان «عقب‌افتاده» فرض می‌شدند، «غرب» خود را به‌مثابه چراغ راهنمای تمدن قرار داد. از طریق این دوگانگی، این افسانه خلق شد که «غرب» به‌عنوان کارگزاران متمدن جهان، وظیفه اخلاقی دارند تا تمدن خود را به دیگر نقاط جهان بیاورند. این افسانه تعهد اخلاقی مانند برساخت نژاد با ریشه‌های عمیق الهیاتی آغاز شد، به‌گونه‌ای که امپراتوری از دید هر دو استعمارگران اسپانیایی و بریتانیایی نجات‌بخش مردم بومی بود.

امپریالیسم

با این همه، باور مادر‌شهرها به وظیفه اخلاقی خود برای متمدن‌سازی مابقی جهان نه تنها بر پایه الهیات بود، بلکه معانی اقتصادی (بهبود توسعه اقتصادی مستعمرات) و معانی فرهنگی (بهبود نهادهای فرهنگی مستعمرات) هم به خود گرفت. برخی جامعه‌شناسان سهیم در معرفت استعماری از اعتقاد به این وظیفه اخلاقی غرب برای ارتقای مابقی جهان حمایت کردند و با این کار بر اندیشه و امکان امپریالیسم دموکراتیک مهر تأیید زدند. شاید یکی از صریح‌ترین فرمول‌بندی‌های امپریالیسم دموکراتیک از سوی جامعه‌شناسی به‌نام فرانکلین گیدینگز انجام شده باشد.

گیدینگز در مقاله خود با عنوان «امپریالیسم؟» بیان کرد که حکومت استعماری (یا امپریالیستی) فرآیندی ضروری برای ادامه توسعه اقتصادی کشورهای غربی بود: وظیفه حکومت‌ از راه دور بر نژادهای فرودست بشری یکی از مشکلات بزرگ آینده خواهد بود – مشکلی که همه منابع فکری و اخلاقی را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد؛ اما اگر جهان متمدن تمام امید خود را برای ادامه تسخیر اقتصادی منابع طبیعی کره زمین از دست ندهد، باید با آن روبرو گردید و بر آن غلبه کرد. گیدینگز با استفاده از مثال دقیق امپراتوری ایالات متحده می‌گوید:

ما باید فرصت‌های جدیدی جهت ثروتمند شدن از طریق مشاغل و قراردادهای حکومتی پیدا کنیم. زمین‌های اختصاص داده شده به سرخپوستان ناراضی ما تقریباً همگی از سوی سوارکاران خشن تصاحب شده است، و ما به سرزمین‌های آفتابی و وحشیان مهربان هاوایی و لوزون روی می‌آوریم تا حسب طبیعت به تمرین بیشتر هنر مسیحی استثمار بپردازیم […] شاید هونولولو به اندازه فیلادلفیا میدان خوبی برای بانک‌داری سیاسی نباشد؛ و کوبا فرصت‌های نامحدودی برای توسعه امکانات پستی مسیر ستاره فراهم نکند. با این وجود، آن‌ها چیزی بهتر از یک زندگی شرافتمندانه ماحصل عرق جبین آدم عرضه می‌کنند.

بنابراین، اساس استدلال گیدینگز این باور بود که توسعه و رشد اقتصادی تنها از طریق کنترل امپریالیستی یا استعماری امکان‌پذیر است. افزون بر این، گیدینگز حتی این امپریالیسم را شر لازم چنین توسعه اقتصادی نمی‌دانست، بلکه استدلال می‌کرد که بین امپراتوری و دموکراسی سازگاری وجود دارد. گیدینگز بعدها در کتاب دموکراسی و امپراتوری خود از این سازگاری و قوام منطقی دفاع کرد، جایی که او از مثال امپراتوری ایالات متحده و بریتانیا استفاده می‌کند تا نشان دهد که در حالی که «هر دو امپراتوری به‌شکل مستمر نسبت به گسترش مرزهای سرزمینی خود اقدام کرده‌اند، در جهت جذب حکومت‌های  دور افتاده یا مستملکات استعماری حرکت کرده، و به توسعه یک نظام پیچیده مدیریت عمومی یا امپریالیستی پرداخته‌اند […]، همزیستی دموکراسی و امپراتوری به آمیزه‌ای تقریباً کامل تبدیل شده است».

در همان مثال امپراتوری بریتانیا، استدلال گیدینگز نه تنها این بود که «هسته مرکزی» امپراتوری (یعنی انگلستان) هر چه بیشتر در حال دموکراتیک شدن است، بلکه بریتانیایی‌ها نسبت به گسترش این دموکراسی به مستعمرات و سرزمین‌های خود هم اقدام می‌کنند؛ همان‌طور که او بیان می‌کند، این مطلب در مورد کانادا و استرالیا صدق می‌کند و «به‌شکلی نه کاملاً واضح […] در مورد هند، مستعمرات آفریقا، و توابع زیردست هم صادق است». از نظر گیدینگز، امپراتوری‌های بریتانیا و ایالات متحده مثال‌های «امپراتوری‌های مدرن» بودند.

این امپراتوری‌های مدرن در حکومت خود خیرخواه بودند، دموکراسی را برای جهان به ارمغان می‌آوردند، و امکان گوناگونی باورها و اعمال مذهبی مردم مختلف را میسر می‌ساختند. تنها پیش‌نیاز این خیرخواهی مفروض (اگرچه گیدینگز به‌مثابه یک پیش‌نیاز به آن اشاره نکرده است) این است که «تا زمانی که [مستعمرات] با مفهوم انگلیسی تقدس زندگی، و الزام انگلیسی نظم اجتماعی مطابقت داشته باشند، انگلستان مایل است به آداب و رسوم محلی آن‌ها احترام بگذارد».

گیدینگز نتیجه می‌گیرد که امپریالیسم دموکراتیک تنها در صورتی کار می‌کند که مستعمرات «وفاداری مشترک به برخی منافع مشترک و اصول اساسی» را بپذیرند، اما با توجه به این‌که این «منافع مشترک» و «اصول اساسی» توسط حاکمان تعریف می‌شوند، میزان تحقق عملی دموکراسی مورد تردید است. در واقع، اقدامات امپراتوری بریتانیا – از اردوگاه‌های کار اجباری بوئر که در سال‌های 1900-1900 ایجاد شد (همان دوره‌ای که گیدینگز در حال نوشتن دفاعیه خود از امپریالیسم دموکراتیک بود) تا قحطی بنگال در سال 1943 و پاسخ وحشیانه به شورش مائو مائو در دهه 1950 – نشان می‌دهد که دموکراسی چندان در دستور کار نبود.

در این زمینه: در باب مارکس شما

برگرفته از کتاب استعمارزدایی از جامعه شناسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *