مَردم، قومیت، نژاد
انگاشتهای اشپنگلر پیرامونِ مَردم، قومیت، نژاد و شرافت در راستای خطوطی با پیچ و خمهای یکسانْ جریان دارند. نژاد را نمیتوان از رابطهای ثابت میانِ جُزئی از اِسکلت با بخشی دگر از آنْ استنباط کرد – و بیهودگیِ فرنولوژی نیز از همین رو است.
بلکه نژاد، بیشترْ منباب اثر کُلیِ تحرکات موجودِ زنده– خواه جسمانی و همچنین روحانی (منبابِ بَشر)- است که موجودیت کُلیِ آن را تشکیل میدهند – و آلمانها گاهاً آن را گِشتالت مینامند – که بر جنبههای نژادی و شأن فرهنگی آفریده شهادت میدهد. در اُوج قُله پیشرفت بشری، انسانی اصیل –ایستاده است ــ گونهای از نوعِ بشر که در تمامی تمدنهای بَرتر وجود داشته است.
از این رو، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که در میانِ آسیاییها، آفریقاییها، آمریکائیان تا پیش از کُلمب، یهودیان و اَعراب، همان تفاوتهای سلسله مراتبی چشمگیر میان افرادی از نظرِ فرهنگیْ خلاق و بالتبع از لحاظ تاریخی حائز اهمیّت، و تودۀ مردم- همچون میان نژادها و مردمان اروپا و ایالات متحد- وجود دارد یا وجود داشته است.
شایان ذکر است- که متفکری آنگلوساکسون و متناظر با اشپنگلر، به عبارت دیگر- فیلسوف بریتانیایی تاریخْ آرنولد توینبی، متشابهاً در شاهکار خود تحت عنوان مطالعه تاریخ، در خصوص کار اقلیتهای خلاق، در تقابلی کمابیش صریح با رخوتِ معنوی تودهها، به انگیزهای برای تمدنی برتر در زمینۀ فرهنگی معین اصرار میورزد. دسترسی تودهها به فرهنگ، از رهگذر محاکات (تقلیدِ) الگونقشهای فرهنگی و ایدهآلهایی است که توسط شُماری معدود پراکنده میشوند.
در حالی که انسان برتر در دوران گذشته میتوانست هنرمند یا رهبری مذهبی باشد، اشپنگلر تأکید میکند که در تمدن کُنونی ما، کارآفرینان، مخترعان و مهندسین بزرگ، سیستمی فنی و بسیار پیچیده هستند که میتوانند این تمایز را مُدعی گردند.
جان دی راکفلر، هنری فورد و جی پی مورگان از ایالات متحده و آلفرد کروپ از آلمان، از نظر اشپنگلر، شخصیتهایی مَشعر و دالِ بَر عقلانیتی کاملاً حسابگر، و قدرتهای سازماندهی نسلی مُدرن و کاملاً شهری از اقشار مردمی بودند که با خواستههای صنعتی سرد و بیاحساس عصر خود کاملاً سازگار شده بودند.
متشابهاً، نیکولا تسلا یا توماس ادیسون، هر یک به تنهایی و به اندازه سالهای نوری، از هزاران اندیشوَر و هنرمند معاصر خویش، برتر بوده و غوغا کردهاند.
مَعهذا، حسِ تحسین اشپنگلر نسبت به این نوع آدمها، به مثابه تَمجیدی بیقید و شرط، و اساساً مَدحی غیر فلسفی از سرمایهداری در مقیاس کَلان- و صرفاً به خاطر خودِ آن- نیست. بنا بَر تمهید اشپنگلر، شخصیتی نظیرِ هنری فورد برای تمدن مُدرن، به مثابه فرعون خئوپس برای فرهنگ اولیه مصریان است ــ یعنی، شخصی قادر به استفاده از فَن مَطرحْ و سازمانِ گستردۀ نیروی کار در پروژههای عظیم و تاکنون غیرقابل تصور.
بنابراین، چنین عملیات در مقیاسِ کلان، دربردارندۀ نمادگرایی معنویِ فرهنگی خاص هستند. از تعریف اشپنگلر درباره کار، تکنیک (صناعت) و سازمان میتوان چنین نتیجه گرفت که افرادِ برخوردار از توانایی مهارِ دیگران در راستای مقاصد بلندپروازانۀ خود، و دارای قدرت سازماندهیِ سایرین در ارتباط با اهداف فرهنگیِ برخوردار از اهمیّت پایدار، رهبران واقعیِ بشریتْ و تأثیرگذاران بر تودهها، واعظین و سیاستمدارانِ هماهنگکنندۀ تودهها در راستای مقاصد خویش هستند.
کار این مردان، بیش از آنکه ماهیتاً مادی باشد، معنوی است؛ و به واسطه تمامی دخالتهایی که اِعمال میکنند، اندازهناپذیر است. اینان انسانهایی هستند که تمدنها را به قلههای رفیعِ آنها رساندهاند.
برگرفته از کتاب بشر و تکنیک
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم