میتوانیم به اهمیت انقلاب هائیتی برای اقدامات در قلمرو گستردهتر خارج از امپراتوری فرانسه نیز بیاندیشیم. برای مثال، دو بوآ (2007 [1947])، نشان میدهد که چگونه چندین دهه قبل از بهثمر نشستن انقلاب هائیتی، مردم این مستعمره از طریق حمایت مستقیم از انقلاب 1779 در ایالات متحده و متحد کردن نیروها علیه امپریالیستهای بریتانیا، نسبت به پرورش روحیه انقلابی اقدام کرده بودند.
انقلاب هائیتی
بنابراین، بار دیگر، ما فهمی رابطهگرا یا مرتبط داریم که رویدادهای متمرکز در مدرنیته – مانند انقلاب آمریکا – را با فرآیندهای ساکت در فهمهای جامعهشناختی ما از مدرنیته پیوند میزند (بامبرا، 2007). افزون بر این، همانطور که دو بوآ (2007 [1947]) نشان میدهد، موفقیت انقلاب هائیتی موجی از شوک در مستعمرات ایجاد کرد و همراه با آن شورشهای کوبا و دومینیکن در سال 1794، و نیز شورشها و قیامها در جامائیکا، سنت لوسیا، باربادوس، برزیل و بولیوی (باز هم با کمک هائیتیها) ادامه یافت.
این شورشها و قیامها – بهجای آنکه نگرشهایی ملایم و خوشخیم در خود مادرشهرها ایجاد کنند – امپراتوریها را بهسمت لغو بردهداری سوق دادند؛ آنها دریافتند که بردهداری در حال تبدیل شدن به یک تهدید اقتصادی است تا اینکه برای نظامهای انباشت سرمایه آنها سودمند باشد. بنابراین، بار دیگر میگویم، با فراتر رفتن از دوشاخهسازیهای معمول فهمهای جامعهشناختی از مدرنیته، میتوانیم هم دقت تاریخی خود را درباره این فرآیندها بهبود ببخشیم و هم با انجام این کار، باعث محوریت یافتن عاملیتی شویم که پیش از این در جنوب جهان مشاهده نمیشد.
در این زمینه: امپریالیسم دموکراتیک
برگرفته از کتاب استعمارزدایی از جامعه شناسی

