مروری بر تاریخچه اومانیسم و رنسانس چیست؟ دوران رنسانس دوران انسانگرایی است... - نشر پیله

اومانیسم و رنسانس چیست؟

بنیادهای اومانیسم رنسانس
Rate this post

تاریخچه‌ی اومانیسم و رنسانس

گرچه اومانیسم رنسانس موضوع بسیاری از تحقیقات و نشریات بوده است و علیرغم اینکه در اکثر دانشگاه‌ها کرسی ویژه پیگیری و شناخت بهتر موضوع دایر و تعداد تک نگاری‌ها و مجلات تحقیقی فقط برای فهم بهتر آن اختصاص داده شده است، هنوز بر سر اینکه اومانیسم رنسانس به چه چیزی باور داشته و چه چیزی را نمایندگی می­‌کرده توافق جمعی بدست نیامده است.

به سختی مبحث دیگری به این اندازه، قریحه و ذوق و انرژی فکری را به خود مشغول کرده است.

آیا اومانیسم رنسانس یک نظام تحقیقی، ادبی و آموزشی متکی بر مطالعه نویسندگان کلاسیک بود؟

آیا به طور عمده اگر نه انحصاراً، دغدغه احیای کلاسیک را داشت؟

آیا در محتوی و گرایشْ فلسفی بود؟

آیا عمدتاً نهضتی آموزشی بود که بر بیشتر رشته‌های فکری اثر گذاشت؟

آیا اساس آن زبان شناختی بود؟

آیا اصلاً آئین سخنوری و فن خطابه بود که از هنر نامه نگاری یا نثر نویسی قرون وسطی بر آمده بود؟

آیا همانطور که ادعا شده است فقط به معنی آموزش لیبرال، به شرطی که به توان در معنای آموزش لیبرال در قرن چهاردهم و پانزدهم به توافق رسید، نبود؟

آیا ممکن است یک روش فلسفی در کاوش عقلی و بنابراین اساساً علم شناخت بوده باشد؟

آیا ذاتاً امری زیباشناختی بود که دنیا را بدون توجه به واقعیت نگاه می­‌کرد، همانطور که به راستی حامی اصلی آن، جووانی جنتیله تصدیق کرد وقتی گفت که اومانیست «در جهان نا آرام مغز او» می‌زید؟

آیا ترغیب ادبیات به خاطر خودش به مثابه یک کیش، نماد اومانیسم رنسانس بود؟

اینها نمونه سئوالاتی است که در مورد آن مناظره کرده‌­اند و خواهند کرد، چون اومانیسم رنسانس در دوران مختلف برای مردمان خاص معانی متفاوتی داشته است. هر یک از این روایت ها از یک مقدمه راه می­افتد و فقط بر یک خصلت اومانیسم رنسانس متمرکز می‌­شود، در نتیجه اساس و ذات اومانیسم به پس زمینه رانده می­‌شود.

به درستی اومانیسم رنسانس همه آن چیزی است که ادعا شده و خیلی بیشتر. به همین منوال سئوالاتی در مورد تحول اومانیسم رنسانس مطرح شده و مباحثی در گرفته است. آنها نیز نقطه نظر و توضیحات گوناگون مبهوت کننده ارائه کرده‌­اند، مانند:

بنیادهای اومانیسم رنسانس
اومانیسم و انسان

چرا لفاظی قرون وسطی به نفع احیای مجدد کلاسیک تسلیم شد؟

علت رنسانس چه بود؟

چرا اومانیست­‌ها خود را وقف علم زبان و شکل و سبک زبان‌‏شناسی کردند؟

ظاهراً سئوال مهم‌­تر این است که چرا اصلاً اهالی جهانِ تحصیل کرده دست به مطالعه کلاسیک‌ها آغازید. اما، خود این سئوال می تواند غیبت بُعد تاریخی را نشان دهد، زیرا مسلم است که اکثر کلاسیک­‌ها و آثارشان در سراسر قرون قبل در دسترس بود.

برای اطمینان، این واقعیت توسط بعضی از مراجع امروزی تشخیص داده شده است که یک گام جلوتر می‌­روند و می­‌گویند اومانیسم رنسانس چیز دیگری بیش از نوزایی دستور زبان لاتین، علم نحو، نثر نویسی و فن خطابه نبود، به این اعتبار که پیشینه قرون وسطاییِ اومانیسم رنسانس سنن رتوریک و دستور زبان بود.

ظهور آنچه اومانیسم رنسانس نامیده می‌­شود

ادعا شده است که نگرش یکنواخت و قالبی پرورش یافته قرون وسطی بود که انسان را در آداب پرستی محض مقید کرد: لذت از چشم‏بندی مفاهیم و گمان­‌های بسیار دور از واقعیت بود که توضیح دهنده ظهور آنچه اومانیسم رنسانس نامیده می­‌شود، شد.

مشخصه آنْ تمرکز بر کارهای کلاسیک بود که باعث به وجود آوردن انسان «شهرنشین»- موسوم به  homo civilis  شد، انسانی که در زندگی شیفته پرورش و ترویج زیباشناختی و ادبیات مربوطْ بود.

یک ویژگی اومانیسم رنسانس که گاهی اوقات جزء خصوصیات آن در نظر می‌گیرند، مربوط به رابطه اومانیست‌ها و مسیحیت است. گفته می شود که اومانیست‌ها نسبت به مسیحیت دلسرد، بی­تفاوت و غریبه بودند.

حتی بعضی از مفسران پا را فراتر گذاشته و ادعا کرده­اند که به علت افراط در مطالعه قدما، اومانیسم احیای نوعی چندخدایی بوده است. این نگرش اومانیست به مسیحیت از حمله به مکتب مدرسیون نشأت می‌گیرد که یکی از خصوصیات ویژه خود اومانیسم بود.

مسلم است که حس ضد کشیش­‌گرایی بخصوص نسبت به راهبان، اسقف‌ها و کاردینال‌ها وجود داشت ولی این روند قرون یازده و دوازده هم بود. تفاوت در درجه بندی و حتی نوع هم نیست بلکه صرفاً شکل و نحوه بیان است. اومانیست با تبحر بیشتر در لاتینْ قادر بود نسبت به ضد- گرگوریان یا گیبلین­‌ها یا اعضای فرقه­‌های رافضی ممنوعه، عقایدش را با رنگ و لعاب بیشتر و در قالب طعنه و تحقیر عمیق‌تری منتشر کند، ولی حقیقتاً  ذاتِ استدلال­‌اش تفاوت زیادی با آنها نداشت.

بنیادهای اومانیسم رنسانس
کلیسا و انسان و اومانیسم

از این گذشته، تعداد افرادی که در قرون چهارده و پانزده در این موضوعات وارد شدند بیش از قرون یازده و دوازده بود و در نهایت، آثار اینها نسبت به گذشتگان بهتر حفظ می‌شد. چیزی که می‌توانست اثر گذارتر باشد سکوت یا حمله مستقیم به مسیحیت بود، ولی اصلاً این مورد نبود. برعکس، نگاهی به محصولات ادبی و هنری آن زمان، دشمنی بر علیه مسیحیت را نشان نمی‌دهد.

در حقیقت، این آثار پر از انگیزه‌های مذهبی بود. و در مقایسه، بیشتر گزاره‌های یک پاپ قرن پانزدهم عیناً شبیه اومانیست‌های موسوم به «ضد مذهب» یا «ضد روحانی» بود.

اینکه تعدادی از اومانیست‌‏ها مخالف حکمای الهی و اهالی مدرسی بودند نیز بدون مناقشه است، ولی از طرف دیگر بیشترین رویش ناهنجار در ادبیات الهیاتی و فلسفی در همین دوره اومانیسم رنسانس قابل مشاهده است: این فرآورده‌­ها مدت طولانی پس از اینکه اومانیسم رنسانس زور خود را زده بود، مدام در حجم زیاد ‌کیفیت آنها لزوماً یکسان نبود از چاپخانه‌های جدید و پستوهای نسخه‌نویسی بیرون می‌آمد.

اگر واقعاً اومانیسم رنسانس کمی بیش از یک آرمان فرهنگی بود، یک آکادمی محض، تعلیماتی و محقق کمال‌گرا که باید «ایده­آل»های قدیم را با تقلید کارهای ادبی و هنری اشان تکرار کند، مطمئناً می توانست فقط در محافل کوچک منتخب کاربرد داشته باشد.

این نقطه نظرِ نخبه گرایانه را می‌­توان گرامی داشت، گرچه عقیمی، بی‌مایگی و ظاهر پر رزق و برق اش چشم ناظر بی‏ طرف را می‏‌زند و او را وا می‌دارد که پرسش‌های بیشتری را مطرح نماید.

آیا جنبش عقلانی که تبعات اجتماعی کاربردهای متفاوت و عواقب زیادی دارد که رنسانس بدون شک داشت، می‌­تواند به گروه‌ها و طبقات نخبگان محدود شود؟

آیا هیچ حرکتی، به رغم اینکه از عناصری که مستقیماً از جامعه گرفته آکنده باشد، به عبارت دیگر، بدون در نظر گرفتن عوامل محیطی، بدون نقطه کانونی فراهم شده به وسیله خود جامعه می‌تواند در خلاء اتفاق بیفتد؟

آیا این حقیقت ندارد که این نوع حرکت‌ها پاسخی به نیازهای جامعه معاصر است؟

اینکه اومانیست‌ها اهداف آموزشی معین داشتند بدیهی به نظر می­‌رسد، ولی آیا این خود غایتی بود یا صرفاً وسیله‌ای برای رسیدن به آن؟ و به نظر می­رسد که اینها سؤالات سختی است که ناظر جست‌ و جوگر با آن مواجه می‌­شود.

مطمئناً به نثر و نحو و سبک لاتین عشق می­‌ورزیدند ولی این نشستن در برج عاج روابط خارج از اقتضائات زندگی روزانه بود. زبان لاتین از قرن ششم منسوخ و مهجور شده بود و یقیناً کسی در فکر احیای آن نبود.

به طور کلی حکام، دوک­‌ها و شهریاران، تجار مورد احترام، اشراف فرودست و باز هم کمتر اقشار عام مردم بیش از قرون گذشته نه با لاتین آشنا بودند و نه آن را سلیس ادا می کردند. شواهدی در دست نیست که نشان دهد زبان لاتین در قرون شانزده و هفده نسبت به هزاره قبلْ مردم پسندتر بوده باشد.

سوای نهادهای کلیسا، تنها محفلی که هنوز لاتین در آن زنده بود آکادمی­‌های محض بود زیرا سخنرانی­‌ها و امتحانات به زبان لاتین بود و کتاب‌ها و تفاسیر، تک نگاری‌ها و خطابه‌های خاص به لاتین نوشته می‌شدند. ولی این ویژگی تا پایان قرن نوزدهم ادامه داشت و در بعضی ممالک و نهادها تا قرن بیستم و البته هیچ­کس به این دلیل قرون هجده و نوزده را عصر اومانیسم نمی‌خواند.

در عین حال گرچه پرورش و ترویج نثر و سبک و خطابه به لاتین آرمان تربیتی اومانیست‌ها بود ولی در میان کسانی که برای محافل نسبتاً گسترده مانند حقوقدانان حرفه‌ای، حکمای الهی، نویسندگان سیاسی و موضوعات وابسته، فیلسوفان قرن پانزدهم تا چه رسد به گاه شماران (تعداد کسانی که به لاتین می‌نوشتند بشدت در حال کاهش بود)، تحریر می‌کردند از خود ردی باقی نگذاشت.

و جالب است که «اومانیست ها» در میان حقوقدانان قرن پانزدهم نیز بودند (به عنوان مثال فرانسیسکو دو آکولتیس، یا ماریانوس سوسینوس) که خودشان مطالعه قدما را برای زبان شناسی و دلایل آموزشی می‌خواندند و حمایت می‌کردند ولی کارهای حقوقی‌شان هیچ ردی از نفوذ کلاسیک­‌ها نشان نمی‌دهد: مطالعه قدما صرفاً در اوقات فراغت بود. در بیشتر مواقع حرفه‌ای‌ها با روش سنتی به نوشتن ادامه دادند.

بی­ معنی نیست که در همین زمان زبان بومی در رشته­‌های جدید سر بر آورد، رشته­‌هایی که فقط یک نسل پیشْ از نفوذ آن مصون مانده بودند. گذشته از این، تعدادی «اومانیست های» مشهور بودند که هم به زبان لاتین و هم به زبان مادری می‌­نوشتند.

در واقع همین قرن چهاردهم، شاهد رشد سریع تولید آثار به زبان مادری بود که تا به امروز نیز تحسین می­شوند، نه به خاطر زبانی که می نوشتند بلکه به خاطر ارزش ذاتی آن، ترکیب فرخنده زیبایی فرم و ژرفای محتوی و البته که استثنا هم نبودند چنانچه آهنگ نیبلونگ و شعرحماسییک قرن قبل بودند.

بنیادهای اومانیسم رنسانس
حکومت شاه، کلیسا، بر مردم

بدون شک مؤلفانی که اینک به زبان مادری می­نوشتند زبان لاتین هم بدون اینکه در آن «پرورش» یافته باشند خوب بلد بودند، اما آنچه که در اینجا باید به یاد داشت این است که بین این دو اردو- کلاسیک­‌ها و آنچه به سادگی موسوم به بومی بود- رقابت نبود بلکه آنها یکدیگر را تکمیل می­‌کردند و بدین ترتیب پیرنگ خاصی به آن دوران دادند. دانته، بوکاچیو، چاوسر، گوور و غیره بهمان اندازه «اومانیست» بودند که پترارک و برونی.

اما یک نکته هست که پژوهندگان از تمام طیف ها بر سر آن همیشه توافق کرده­اند و به اتفاق قبول دارند که چیزی به نام اومانیسم رنسانس- به هر معنایی- وجود داشته است. پس این یک واقعیت تاریخی است.

وقتی این را بپذیریم- و البته انکار آن بسیار سخت است- این پدیده تاریخی باید پس زمینه تاریخی داشته باشد چون چنین جنبشی مثل اومانیسم رنسانس نمی­تواند از هیچ پدید آمده باشد. همین ملاحظه ساده، محقق را وا می­دارد که دیدگاه خود را که تا امروز معمول بوده است گسترده‌تر کند.

آنچه که لازم است رویکردی یکپارچه‌ است که حداقل کوشش ­کند جنبش را در موقعیت تاریخی خود به مثابه یک کل ببیند. یک چنین تلفیقی درکارهای تاثیرگذار اوژینو گارن، کسی که برای او اومانیسم بیان فلسفی خودِ رنسانس بود، پیش نهاده شد.

اومانیسم سیاسی

یک دیدگاه وسیع­ دیگر از زاویه‌­ای کاملاً متفاوت توسط هانس بارون مطرح گردید. برای او اصل ذات اومانیسم، «اومانیسم سیاسی» بود که در قرن پانزدهم فلورانس تجلی پیدا کرد. برای بارون جنبش اومانیسم انگیزه سیاسی داشت.

دیدی وسیع‌تر توسط ماروین بکر برانگیخته و پذیرفته شد که طبق آن اومانیسم یک پایه اجتماعی در خیزش دینداری مردم عادی در جهان جماعتی داشت: اومانیسم به علت وضع نامساعد انسان آغاز گردید و اومانیست­‌ها مشاور روحی عوام بودند.

در جایی­‌که این پژوهندگان و پیروانشان درک اومانیسم رنسانس را ژرفا بخشیده­اند، ریشه­‌های تاریخی آن هنوز توجه زیادی را جلب نکرده است. این قول نمی‌خواهد بحث تداوم و گسست را دوباره احیا کند. ولی نمی‌توان انکار کرد که پدیده اومانیسم رنسانس معمولاً از پیرامون تاریخی و ریشه­‌های چند لایه گذشته خود منفک و در خود بررسی می‌­شود.

برای اقامه این نظریه که آنچه اومانیسم رنسانس نامیده می‌­شود یک پدیده همایند، خصیصه پیوسته و یکپارچه بخشی از تفکر روی‌هم رفته کلیسایی، فلسفی، حکومتی و سیاسی شایع عصر خود بود، توجیه کافی وجود دارد.

بدین ترتیب تأثیر به سزایی که اومانیسم رنسانس در کل بر جامعه گذاشت قابل درک می‌شود، زیرا تنها حرکت­‌هایی که مشروط به تاریخ باشند می‌توانند به چنین نفوذ عمیق و دقیقی دست یابند. اومانیسم رنسانس یک حرکت اروپایی بود که در گذشته خود لنگر داشتو سیمای منحصر به فرد آن دوره و عصور بعدی را پرداخت کرد.

نمی‌توان آن را به «آموزش» یا زبان شناسی «آرمانی» پرورش یافته در نثر و سبک یک زبان مرده محدود کرد. اومانیسم رنسانس یک تولد دوباره واقعی و به همین دلیل یک پدیده بی‌نهایت غنی، بارور و مثمر ثمر قادر به تحول در جهات مختلف بود.

زیرا این یک تجربه تاریخی مشترک است که تمام جنبش‌های با نفوذ همچنین رسوم با وضعیت و شرایط اجتماعی ربط فی‌نفسه دارند، چندان که «آرمان‌های» فرهنگی، «اصلاحات» و «برنامه‌ریزی‌ها» صرفاً واکنشی نسبت به اقتضائات جامعه و ساطع از آن می‌دانند.

در غیر این صورت می‌توان «اومانیست‌ها» را به خاطر حضور در حاشیه جامعه، حکومت و مسائل روز (که در حقیقت بدان جلب شدند و نقش ارزنده‌ای در آن بازی کردند) ملامت کرد و گفت که آنها در خلاء واقعی زندگی می‌ کرده ‌اند، همانطور که وویگت آنها را قهرمانان فصاحت و بلاغت اما گوشه‌نشین نامید.

همچنین تمرکز بر وجوه محدود و معین اومانیسم رنسانس این خطر را در خود دارد که سایر چشم­اندازهای حیاتی آن نادیده گرفته شود. آوازه، ایده و دلالت ضمنی بشریت humanitas– واژه‌ای با تبار عالی- به خودی خود باید نشانگر این باشد که معنای اصلی آن بنا بر تعریف اش وسیع و فراگیر است.

چیزی که من اعتقاد دارم
انسان گرایی سیاسی

هنرها، زبان، قانون و امثالهم تنها بخشی از تظاهرات بشریت کامل انسان‌اند. در حقیقت ایده «بشریت» کل انسان را در آغوش می‌گیرد و بر توانایی‌های طبیعی و استعدادهای نهانی او حساب باز می کند همانطور که «اومانیست‌های» قرن چهاردهم و اوایل قرن پانزدهم بسیار واضح و برجسته صحه گذاشتند.

نگاه به هنرها (artes) یا مطالعات انسانی studia humanitatis از منظر تنگ فصاحت و بلاغت دستور زبان به طور قطع نمی‌تواند غنا، فراگیرندگی و حاصل خیزی ایده بشریت را منصفانه داوری کند. نمود ظاهر صورت نباید با ذات یا ماده نهفته اشتباه گرفته شود.

غسل تعمید، اومانیسم و رنسانس

اومانیسم رنسانس مرکب از اجزای بسیاری بود، کرانه‌های متنوعی در بر می گرفت و از منابع گوناگونی تغذیه می شد. آوازه آن مدت‌ها پیش باید توجه را به محیط تاریخی که در آن رشد کرد جلب می‌کرد: زیرا هسته این پدیده تولدی بود که با آن نوزایی که پیچیدگی و چشم‌انداز و معنا و ظاهر خاصی به دوران قرون وسطی داد، رابطه تنگاتنگی داشت- و آن نوزایی غسل تعمید بود.

معنای باطنی غسل تعمید باز خرید انسانی بود که در اصل به نقش خداوند آفریده شده بود. این رستگاری به تغییر شکل و تولد دوباره هستی انسان منجر شد. از طریق نوزایی غسل تعمید، بشریت معمول و طبیعی و اصلاح نشده انسانْ بصورت مجازی با آب غسل تعمید شسته و تطهیر گردید و در نتیجه «مخلوق نوینی» سر برآورد.

این نظر پولس قدیس بود که بی‌شمار بیان گردیده بود و آموزه و به دنبال آن عملی است که در سرتاسر دوره پدران کلیسا و قرون وسطی دیده می­شود. تا آنجا که به عموم و زندگی اجتماعی مربوط بود، این «مخلوق نوین» انسان غسل داده شده، در کلیسای برپا شده الهی به هم می­‌پیوست: مسیحیانْ طبیعی بودن خود را پوست انداخته بودند، طبیعتی که پولس قدیس آن را بشریت حیوانی یا فرتاش نامیده بود.

حال چنانکه گویی او به یک تراز دیگری متفاوت از بشریت «اصلاح نشده» می‌رود زیرا او اینک طبق گفته پولس زندگی نوینی را که به وسیله جلال پدر طراحی شده آغاز کرده است. بنابراین نتیجه اصلی نوزایی تعمیدی، کلیساشناختی به معنای، کنش، زندگی، تفکر، استدلال بر حسب تظاهرات عینی مسیحیت همین کلیسا بود که به عنوان جمع غسل داده شده‌ها یا انسان های دوباره تولد یافته عمل می‌کرد.

همانطور که خواهیم دید، به تحقیق این یک ضابطه با ابعاد کیهان‌شناختی واقعی بود: تمام متعلقات آینده جهان با برنامه معین، ساختار و عاقبت را در خود داشت. این شخصیت نوین به طور نمادین با نام­گذاری غسل تعمید که در اصل جایگزین اسم «طبیعی» شد نشان داده می‌شود (و هنوز هم می‌شود). در مسیحیت آغازین نماد تغییر شخصیت این نوچه تازه غسل داده شده، عریان کردن و سپس لباس سفید پوشاندن بود.

رنسانس اومانیست در واقع امتداد این مضمون کلیساشناختی بود. با دوباره فعال کردن بشریت طبیعی نحیف شده انسان، این اومانیسم، انسان اصلاح نشده یعنی هومو آغازین، را اعاده و به موجب آن بشریت­اش را به او بازگرداند. خلاء ناشی از نوزایی غسل تعمید با زنده کردن بشریت طبیعی و اِسناد ارزش جبلی به هستی انسان اصلاح نشده پر شد.

درباره تولد دوباره- احیای مجدد- بشریت واقعی انسان، آن انسانی که برای قرون متمادی به خواب زمستانی رفته بود زیرا پولس قدیس به استعاره گفته بود که او در «انسان نوین» زندگی تازه و روحانی یافته و جذب آن شده است، از چند وجه می‌توان سخن گفت.

از این رو با مقدمات کلیساشناختی، بر این بشریت طبیعی خنثی یا تحلیل رفته نمی شد در قلمرو عمومی حساب باز کرد. تنها انسان دوباره زاده شده، انسان نوین، مسیحی مؤمن به‌عنوان عضوی از کلیسا قابل اتکا بود.

نیاز چندانی به تصور تاریخی و یا تیزهوشی خاصی نیست که بدانیم از راه احیای مجدد انسان طبیعی و بازگرداندش به وضع طبیعی، زاویه چشم انداز کیهان­شناختی تاکنون ناشناخته، بازتر و بازتر شد: آنها با خود افق‌های جدیدی آوردند که روی‌هم یک کیهان‌‏شناختی کاملاً جدید ساخت. زیرا بشریتِ درون زادِ انسانْ مقام و اعتبار مشروع خود را با تمام ملازم و عواقب­اش باز یافته بود. انسان طبیعی دست­کاری نشده از چرت قرون بیدار و دوباره فعال شد.

اما اثرات گسترده نوزایی غسل تعمید در قلمرو اجتماعی و عمومی بندرت به‌طور کامل بررسی و فهمیده شده است. تنها تأملی کوتاه کافی است نشان دهد که جامعه کلیساشناختی، یعنی کلیسا که جماعت مسیحیان در آن متحد شده بودند، فقط می‌توانست طبق هنجارها و مقررات و قوانین ابوینی خود اداره شود، مقرراتی که کار انسان نبود بلکه منشأ الوهیتی داشت، زیرا واحد کلیسا خودش نهادی الهی بود و فقط در این کره خاکی و حدوحدود این جهان شکل عینی بخود گرفته بود.

جامعه کلیساشناختی در تمام وجوه­اش یک پیکر عمومی بود که سرانجام با قوانین منشاء الهی پرورش یافت و توسط ارگان‌های واجد شرایط کلیسا شناخته شد. ظاهراً فرض این بود که نوزایی غسل تعمیدْ بشریت طبیعی انسان را با مسیحی کردن آن بی اثر و غیر فعال کرده است.

به عبارت دیگر طبق آموزه و رسم بی­ چون‏ و چرای قرون وسطی، فرد مسیحی با پیوستن به کلیسا، تبعه یک نهاد مقتدر الهی می­شد که با بشریت طبیعی اش هیچ سنخیتی نداشت. بدنه کلیسا و ارگان‌های اداره کننده آن منشاء انسانی نداشت و تا آنجایی که به مقامات حکومت کلیسا مربوط بود، نوزایی غسل تعمیدْ بشریت طبیعی مؤمن را خنثی کرده بود.

باز گرداندن بشریت طبیعی و هستی طبیعی‌­اش نقطه اوج آن تحول تاریخی بود که منجر به اومانیسم رنسانس شد. و این استرداد یا دوباره فعال کردن یا نوزایش انسان طبیعی بود که لزوماً آنچه را که از او در نوزایی غسل تعمید گرفته شده بود به او باز گرداند- خودوندی (اتونومی) و استقلال و جایگاه بر حق­اش در قلمرو اجتماعی و عمومی، دقیقاً به این علت که این حوزه­‌ها تماماً گرایش کلیساشناختی داشتند.

بنیادهای اومانیسم رنسانس
انسان و مذهب

آغاز اومانیسم رنسانس را می­‌توان در موقعیت تاریخی آخر قرن یازدهم پیگیری کرد: همین تصادف تاریخی بود که اولین تکانه عینی و ملموس تحولی که منجر به این احیای مجدد انسان «طبیعی» شد را فراهم آورد. به عبارت دیگر، رنسانس اومانیست اولین بار در گردونه سیاسی و حکومتی ظاهر شد و در تمام مراحل تحول خود یک جنبش با انگیزه و الهام سیاسی بود.

تحول اومانیسم و رنسانس

این اولین نکته‌ای است که در هر سنجش وجوه تحول اومانیسم رنسانس باید به خاطر سپرده شود. فرآیند اومانیسم رنسانس از دنیوی شدن خود حکومت آغاز گردید و ناچاراً در ادامه تمام جامعه را در خود غوطه‌ور ساخت و موجب حاصل­خیز شدن خاک اروپا برای بذرپاشی دیدگاه دینْ بدون آموزه- این جهانی- انسانی گردید.

در نهایت این فرد بود که در نتیجه تحولات قبلی، بازایی و اعاده بشریت خودش را تجربه کرد. در سرتاسر این تحولْ مشخصه جنبشْ بی‌تردید حکومتی، سیاسی و همچنین اجتماعی بود. با این وجود، این کیهان­‌شناختی به­ هیچ وجه هماورد کلیسا نبود بلکه در بررسی دقیق‌تر می‌توان دید که مکمل و متمم آن بود.

از قرار معلوم، چگونگی این چنین درکی از رنسانس اومانیست از دیدگاه پیشین کلیسا عارض شده بود. بشریت (Huminitas) و مسیحیت (Christianitas) ستونهای ایدئولوژی ای که چشم انداز دنیای جدیدباید برآن قرارمی گرفت شدند.

اما از یک سو چون اومانیسم رنسانس دغدغه نظارت عمومی و نظم جامعه را داشت و از طرفی جامعه پیشین انحصاراً با قواعد کلیساشناختی اداره شده بود، آشکارا نیاز افتاد که مکشوف شود که یک جامعه صرفاً انسانی را چگونه می‌توان به درستی و شایستگی بدون آه و آرزوهای وابسته به ابدیت انتظام بخشید.

این کیهان­‌شناختی جدید که با عناصر نیرومند سیاسی اشباع شده بود، البته که تئوری محض بود. چیزی که نیاز به آموختن داشت، این بود که این جامعه ملموس واقعی چگونه می تواند خودش را در عمل مدیریت کند.

مطمئناً کافی نیست که فقط نیت تغییر وضع جامعه و حکومت‌­اش داشت، صرف وجود یک برنامة کار یا آموزه بدون ابزار لازم و بدون «فوت‌وفن» اجرای آن و بدون متخصص ترجمه اصول انتزاعی به عمل سیاسی و اجتماعی واقعی همْ کفایت نمی‌کند. معترضه بگوییم، این اتفاقی است که امروزه در کشورهای توسعه نیافته می‌افتد، آنجا که برای راه‏اندازی پروژه‌ها مشاوران و رایزنان فرا خوانده می‌شوند و به درستی این همان اتفاقی است که در دولت‌های مدرن تازه تأسیس جایگزین کلنی‌های سابق می‏افتد.

آنها نیز تا زمانی که روی پای خود بایستند از رایزنی و تخصص سایر ممالک استفاده می‌کنند. در واقع در عصر سلسله کارولنژین بعد از اینکه کل جامعه به مدل مسیحی و کلیسایی برگردانده شد این اشتیاق از قبل به طور آشکار دیده می‌شد: اینجا نیز نیاز مبرم به کسب دانش جدید در رابطه با اصول و قواعد کلی استخوان‌بندی جامعه (جدید) کارولنژنی بود. و اینک در شرایط رنسانس اومانیست نیز مشاوره قدما دقیقاً همین کارکرد را داشت- کشف چگونگی انتظام، اداره و هدایت جامعة صرفاً  انسانی(اصلاح نشده) دنیای قدیم.

این بار توسل به قدما به نحوی عکس فرآیندی بود که رنسانس کارولنژنی را تشخص بخشیده بود. آن زمان و اینک توسل یا برگشت به مدل‌ها به وسیله صفات ممیزه جامعه دیکته می‌شد و به دنبال اغراض ملموس، عملی و ضوابط روشن بود. برای یک جامعه انسانی محض فقط جامعه قدمایی می‌توانست سرمشق‌ها عرضه بدارد.درباره نیت و تجسس و پژوهش‌های منابع دنیای قدیم هیچ شکی مجاز نیست: این قصد بشدت عملی و وسیله‌ای برای هدف بود و نه غایتی در خود.

تنها زمانی که این تحقیق و تفحص غایتی در خود شد، اومانیسم رنسانس وارد مرحله تمرکز به ادبیات، فرهنگ، زیباشناسی، زبان­شناسی، اخلاقیات و فلسفه شد. از همه مهم‌تر، زبان به عنوان محملی برای نقل و انتقال سوابق، موقعیت ها، اندیشه‌ها و امثال ذلک، صفت ممیزه کمکی خود را از دست داد و از عملکرد خود جدا افتاد و ابعاد یک شاخه ویژه تحقیق به خود گرفت.

از نگاه صرفاً تاریخیْ رنسانسِ مشخصاً ادبی و فرهنگیْ پایان یک تحول طولانی بود، آغازی که ردپای آن تا قرون وسطای میانه می‌توان گرفت: این اومانیسم رنسانس ادبی و فرهنگی در تظاهرات مختلف آن در واقع تنها به یک خصلت رنسانس اومانیست غنی ربط دارد.

تمرکز بر ادبیات نتیجه پدیده اصلی است. به زبان تمثیلی، مثل این است که یک رودخانه پهناور به نهرهای کوچک‌­تر منشعب شده و در نتیجه هر شاخابه مسیر خود را از میان تخته سنگ‌ها و دره‌های تنگ دنبال کرده باشد.

شاید این بسیار پر اهمیت باشد که خود واژه اومانیست زمانی ظاهر می‌شود که اومانیسم رنسانس عریض و طویل وارد دوره زندگی به خصوص ادبی، زبان­شناسی، زیباشناسی، تعلیمی و فلسفی خود شده و مطالعات انسانی به رشته‌های فکری تمام وکمال محدود گردیده بود. این واژه اومانیست تا حدود سال 1490 شناخته شده یا به هر صورت مأنوس نبود.

اگر اومانیسم رنسانس از این زاویه دیده ‌شود، یکی از مسائل اغلب پیش کشیده شده از زمانی که رنسانس حرفه مطالعات مدرن شد، براحتی خود را رفع می‌کند. اغلب می‌پرسند چرا آنچه که به نام رنسانس اومانیست می نامند در ایتالیا رشد کرد و روشن ترین تجلی خود را یافت؟ چند دلیل است که چرایی شکوفا شدن رنسانس اومانیست را در خاک ایتالیا توضیح می‌دهد.

هیچ جای دیگری در اروپا حیات کلیسایی به وسعت و شدت ایتالیا نبود و هیچ جای دیگری نیز در اروپا پژوهش قانون و حکومت مثل دانشگاه‌ها و هیئت علمی ایتالیا دنبال نمی‌شد: علم حقوق که در آنجا تدریس و مطالعه می‌شد درست نقطه مقابل زندگی کلیساشناختی بود و در عین حال پیش فرض های انگیزه سمت و سوی زندگی جدید را نیز در خود داشت.

سوم اینکه بیش از هر جای دیگر اروپا، کتابخانه‌های ایتالیا در کلیساهای جامع، صومعه‌ها و سایر نهادها مملو از آثار نویسندگان قدیمی بود. هر سه این ویژگی‏ها- کلیسایی، آکادمی و حقوقی، و نوشته‌های فراوان قدما- یک نقطه کانونی مشترک داشت به اسم رم، خواه در شکل جمهوری خواه آخر عصر امپراتوری یا آنچه بعداً توسط کلیسای رم تجسم یافته بود. و رم از جنبه توانایی نظم و تربیت جامعه، مهارت کنترل روابط اجتماع، حکومت و ایده قانون به‌مثابه نیروی تنظیم گروه‌های شهرنشینْ جایگاهی والا داشت.

بنیادهای اومانیسم رنسانس
رنسانس

به مجردی‌که این نکته ساده و روشن فرا چنگ بیاید، اهمیت بالقوه آن در بحث کنونی ما بسیار آسان دریافت و درک می‌شود. قانون- و مظهر آکادمیک آن یعنی فلسفه حقوق- نه تنها به عنوان امر فنی و شغلی شناخته شده بود (مطمئنناً این نیز بود)، بلکه بالاتر از هر چیز ابزار حکومت بود: تنها با قانون می‌شد یک پیکر عمومی را  اداره کرد، اهداف و آرزوهایش را تحقق بخشید، مسیر تقدیرش را ترسیم نمود.

قانون واسطه‌ای بود که دغدغه کل جامعه را داشت و آن را آمرانه هدایت می‌کرد. قانون مجرایی بود که حکومت کوشش می‌کرد هدف جامعه را تحقق بخشد و این در مورد هر نوع حکومت اعم از پاپی، سلطنتی و امپراتوری صادق بود. علم حقوق علم کشورداری بود، زیرا ساختار حکومت نماد ایده قانون بود.

همین‌که در تمثیل قدیمی رواقی روح و جسم، روح مساوی قانون بود که دم زندگی را به پیکر عمومی می­زد و آن را سرزنده و با روح می­کرد، تنها نشانگر این واقعیت است که تا چه حد ایده قانون در سطوح فکری و ذهنی نفوذ کرده بوده است: از قبل قوانین ویزیگوتهای قرن هفتم این دیدگاه را بیان کرده بود که «قانونْ روحِ جسم همه مردم است»

به آسانی قابل درک است که چون قانون چنین اهمیتی داشت، تکوین آن مهم‌ترین دغدغه معاصران بود. و چه کسی باید قانون درست می‌کرد بستگی به نوع جامعه، نوع پیکر عمومی که باید توسط قانون اداره می­شد داشت. یک جامعه کمونیستی فقط بر اساس قانونی که بر اساس مرام‌های مارکسیست یا کمونیست و یک جامعه سرمایه­داری بر اساس اصول گسترش آزاد سرمایه می‌توانند اداره شوند.

ظاهراً یک جامعه مذهبی محض باید قوانین وابسته به پایه الهی آن و اهدافش می‌داشت-ازینرو اهمیت حیاتی قوانین الهام بخش کلیسا. از طرف دیگر، در جمله‌ای معترضه قابل ذکر است که یک جامعه صرفاً انسانی، مثل جمهوری رم، قانونی داشت که فقط نیازهای انسانی خودش را برآورده می‌کرد و نه بیشتر. بنابراین ما برمی‌گردیم به این نکته که منش جامعه است که قانون خود را معین و ارگان‌های لازم ایجاد آن را درخواست می‌کند.

خاک ایتالیا به یک معنای کاملاً خاص مقدر بود که نقش حیاتی در زمینه اومانیسم بازی کند. در خاک ایتالیا بود که نهاد واقعی دانشگاه در بولونیا پدیدار شد، اگر البته حق داشته باشیم که مدرسه حقوق راونا که پس از اینکه بولونیا در اوایل قرن دوازدهم دست بالا گرفت منسوخ گردید، نادیده بگیریم. و در بولونیا- و اقمار بعدی‌اش- قانونی که مطالعه می­شد، قانون پُر ارج رم در شکل یوستینیان­اش بود، یک مجموعه قوانین کامل و بالغ که می‌توانست نیازهای جامعه را که در آغازِ بهوش آمدن از بازتاب‌های سخت «جدال انتصاب» بود پاسخگو باشد.

رویش بولونیا به عنوان سنگر تمام مطالعات فلسفه حقوق و حکومت با جدال انتصاب که شالوده جامعه معاصر را لرزاند، رابطه تنگاتنگی داشت. در آن موقع بود که مشکل عظیم و پر اهمیت رابطه بین قانون و جامعه خود را نمایان کرد. آنچه که به این  بحث ربط مستقیم دارد اینست که متصدیان بولونیا افراد عامی بودند که به عامه مطالعه قانون رم، قانونی که از مردمان عامی صادر شده بود، آموزش می‌دادند. و در نتیجه مطالعه قانون در دانشگاههای عمدتاً حقوقی مستقر در ایتالیا بود که گرایش بازسازی شده اومانیست حرفه پیروزمندانه خود را آغاز کرد.

ما به‌زودی خواهیم دید که مطالعه قانون رم نخستین قدم روند دنیوی کردن حکومت بود. در شرایط آن زمان، این یک ضرورت اولیه استرداد کامل بشریت انسان بود. دقیقاً همانطور که در دوره کارولنژن­ها این حکومت بود که اولین قدم را برای نوزایی جامعه به معنی کلیساشناختی برداشت، ضرورتاً بازهم حکومت بود که باید برای برگرداندن فرآیند قبلی  پیش قدم می‌شد.

کُپه مشکلاتی که ملازم برپایی اصول حکومت و جامعه غیرشرعی یا این جهانی یا انسانی است بدون شک، هر چقدر هم نادرست، در اصطلاحات مدرنْ سیاست خوانده می­شود، هر چقدر هم این نامگذاری غیر دقیق باشد ولی در آغاز یک موضوع حکومت محض و ساده بود که به‌تدریج و به‌درستی یک موضوع تمام قد سیاسی شد و این بدون تردید در اثر کارهای‌های مؤثر اومانیسم رنسانس بود.

این یک بیان کیهان‌شناختی جدید- از زاویه صرفاً تاریخیِ کهنه بود- که درک انسان را وسعت بخشید و پرقدرت شاخه‌­های قدیم رشته­‌های فکری را ترویج داد و ابزار گونه در خلق افکار جدید کارساز شد. این نتیجه طولانی تصادمات تاریخی- مسلکی در اواخر قرن یازدهم بود که قضایای ثابت و اساسی و تا به حال بی‌ چون‏ و چرا را به مبازره طلبید. و البته بازخواست کردن همیشه به عنوان محرک عمل کرده است، زیرا قبول آن، دوباره- آزمایی و دوباره- فکر کردن قضایای ثابت را ضروری می‌سازد، به روشن­‌سازی و پهناور کردن افق دورنما و رویکرد تا اینجا شناخته نشده کمک می‌کند.

این دقیقاً مشخصات رنسانس اومانیست در مراحل اولیه است که بطور محکم و استوار در فرآیند تاریخ جا افتاد، فرآیندی که حقیقتاً توسط نتایج اجتماعی نوزایی غسل تعمید پرورده شده بود. این اومانیسم رنسانس تصریحی و تلویحی  یک جهان­بینی جدید با خود آورد که ژرف‌تر و پهناورتر و هم‏چنین پیچیده‌تر از کیهان‏شناختی سنتی قرون وسطی بود.

برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس

نوشته‌ی والتر اولمان / ترجمه‌ی هنری ملکمی

ناموجود
قیمت اصلی 155400تومان بود.قیمت فعلی 145000تومان است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *