بدن
افسانههای بازسازی بدن را میتوان در اساطیر یونان ردیابی کرد. زئوس به عنوان مجازات دزدیدن آتش، پرومتئوس را به سنگ میبندد، بطوری که که عقابی هر روز از جگر او تغذیه میکند. ولی جگر او رشد میکند، و این تغذیه روزانه عقاب از وی ادامه مییابد.
نمونه دیگر، در خان دوازدهم هرکول مشاهده میشود، جایی که ماموریت وی کشتن هیدرا است – وقتی یک سره هیدرا بریده میشد یک سر جدید به جای آن میرویید. موارد کمتر نمایشی دیگری در مورد بازسازی دم مارمولکها در نوشتههای دانشمندان یونان باستان از جمله ارسطو وجود دارد.
تا قرن هجدهم، زیست شناسان تا حد زیادی از مشاهده و فهرست بندی جهان طبیعی رضایت داشتند. آبراهام ترمبلی، طبیعت شناس سوئیسی، نخستین زیست شناس تجربی بود که موجودات زنده را دستکاری و نتایج آنها را مشاهده میکرد. ترمبلی هنگام خدمت به عنوان معلم یک خانواده برجسته هلندی، نوعی پولیپ (Chlorohydra viridissima) را در یک دریاچه آب تمیز کشف کرد.
وی مشاهده جالبی داشت؛ تعداد بازوی این جانوران با یکدیگر متفاوت بودند. هنگامی که او پولیپ را به دو نصف میبرید، هر کدام به یک پولیپ کامل بازسازی میشد، و هنگامی که به چند قطعه بریده میشد، پولیپهای چندتایی ایجاد میشد.
وی پس از خلق یک پولیپ هفت سر، آن را هیدرا؛ موجود اساطیری یونان نامید. در آزمایشی دیگر او دو پولیپ را با هم پیوند زد و یک پولیپ فیوژ شده بدست آورد. وی نتایج این آزمایشها و یافتههای خود را در کتاب خود در سال 1744 شرح داده است.
ترمبلی در ابتدا اعتقاد داشت كه پولیپها گیاه هستند اما دیدن حركات آنها باعث شد كه در اظهارات خود تجدید نظر كند. ترمبلی هنگامی که برای اولین بار این موجودات عجیب را پیدا کرد، از توصیفات پیشین آنها توسط آنتونی فان لیوونهوك در 1703-1702، به عنوان یک”حیوانک“ بی خبر بود. اگرچه یافتههای ترمبلی توسط بسیاری از جامعه علمی مورد ستایش قرار گرفت، اما مورد استقبال جهانی قرار نگرفت.
توانایی بازسازی هیدرای برش یافته به یک جانور کامل از ارگانیسم اصلی بر خلاف تصور غالب پیش ریختاری بود، این تصور پیش ریختاری عنوان میکرد که جنین از قسمتهای از قبل موجود ایجاد میشود. از اولین تردید کنندگان، پسر عموی ترمبلی، چارلز بونت، یک طبیعتگرای اهل سوئیس بود. اما، بونت در سال 1745، با دیدن فرایند مشابه بازسازی در کرمها متقاعد گردید.
رشد جنین یا رویانزایی، از زمان ارسطو تا قرن هجدهم تقریباً به مدت دو هزار سال موضوع بحث بود. ارسطو دو گزینه بالقوه را ارائه داد: پیش ریختاری و پس ریختاری، که هرکدام طرفداران سرسخت خود را داشتند.
پیش ریختاری مبتنی بر تعبیر کتاب مقدس از خلقت بود. در این دیدگاه، در زمان لقاح تخم و شروع رشد جنین، جنین دارای اندام کاملی بوده که برای دیدن بسیار ریز بوده و درون تخمک مادر یا مایع منی پدر قرار دارد.
اعتقاد بر این بود که در طی مراحل تکوین، هر قسمت از بدن تنها از نظر اندازه افزایش مییابد. در قرن هفدهم، پیشنهاد شد كه جنینهای از پیش ساخته شده گیاهان و جانوران از والدین اصلی هر گونه (از جمله آدم و حوا) سرمنشاء میگیرند و از این رو، هیچ موجود زنده جدیدی به وجود نمیآید.
از حدود 1675 تا پایان قرن هجدهم پیش ریختاری فرضیه غالب و مورد قبول همگان شناخته میشد. ارسطو طرفدار تئوری پس ریختاری بود: هر فرد به صورت کاملاً جدید به شکل یک توده تمایز نیافته در تخمک آغاز شده و به تدریج تمایز یافته و رشد میکند، به اضافه اینکه منیِ جنس نر شکل و یا روح را فراهم میکند که هدایت این فرایند تکاملی را برعهده دارد. اگرچه تئوری پس ریختاری توسط ویلیام هاروی پشتیبانی میشد، اما در طی قرن هفدهم مقبولیت اندکی به دست آورد.
كاسپر فردریش وولف، فیزیولوژیست و جنین شناس آلمانی، نظریه پس ریختاری را احیا كرد و طرفدار برجسته آن شد. وی در مطالعات میکروسکوپی از جنین جوجه، هیچ مدرکی برای تأیید عقیده مبنی بر بزرگ شدن یک شکل مینیاتوری از پیش ساخته شده ارائه نکرد.
در عوض، وی شاهد رشد مداوم و تدریجی جوجه بود. وولف در پایان نامه دکترای خود در سال 1759، تئوری رویانزایی، توضیح داد كه اندامهای بدن در آغازِ فرآیند رویانزایی وجود ندارند، بلکه از طریق یك سری مراحل تدریجی از مادهای تمایز نیافته تشكیل میشوند.
او همچنین برای تقویت استدلال خود، نشان داد كه ریشه گیاه علی رغم داشتن بافتهای متمایز، قادر به باززایش یک گیاه جدید حتی پس از برداشتن ساقه و ریشهها است. حمایت جدی وولف از پس ساختاری و رد پیش ساختاری تنها باعث ایجاد اختلاف نظر در جوامع علمی درباره نظریه و آسیب به حرفه شخصی وی شد. یافتههای او بعداً تأیید شد و به عنوان پایه و اساس تئوری لایه زایا در سال 1828 مورد استفاده قرار گرفت.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب رویدادهای برجسته در تاریخ زیستشناسی