هدایت معنوی انسانها نمیتواند بر عهدهی حاکم باشد، زیرا قدرت او تنها شامل نیروی بیرونی است، درحالیکه دین راستین و نجاتبخش، شامل ایمانی درونی است که بدون آن هیچچیز مورد پذیرش خدا نیست و ماهیت ذهن بشر اجازه نمیدهد که عقیدهی او تسلیم نیروی بیرونی گردد. مصادره اموال، حبس، شکنجه و هر چیزی از این قبیل نمیتواند باعث شود انسانها عقیده درونی خود را دربارهی چیزی تغییر دهند.
شکنجه
اما تو میگویی «حاکم میتواند با استدلال، کفار را به حقیقت رهنمون و بر رستگاری آنها موثر واقع شود.» در درستی این حرف هیچ شکی نیست، اما هرکس دیگری نیز میتواند چنین کند. با آموزگاری، هدایت و اصلاح خطاها به وسیله عقل، مسلماً حاکم میتواند همان کاری را انجام دهد که هر انسان مومن دیگری نیز شایسته انجام آن است. حتی در مقام حاکمیت، حاکم همچنان انسان و مسیحی است.
اما متقاعد کردن کاری است و فرمان دادن کار دیگری؛ تحت فشار قرار دادن از طریق استدلال، با فشار آوردن از راه تعقیب قضایی متفاوت است. حکومتها نباید هیچ اصل یا آموزه دینی را و یا هیچ مناسکی را، به پشتوانه نیروی قوانین خود، بر مردم تحمیل کنند؛ قوانینی که مجازاتی برای آنها تعیین نشده است هیچ نیرویی برای تغییر رفتار انسانها ندارند و در موضوع مورد بحث ما، تعیین مجازات بیهوده است. زیرا هر مجازاتی که برای این امور تعیین کنیم هیچ توانی برای تغییر باور انسانها نخواهد داشت. تنها راه تغییر عقیده انسانها از طریق نور است و با شکنجه نمیتوان نور را در ذهن کسی ایجاد کرد.
در این زمینه: جدایی کلیسا از جامعه مدنی
برگرفته از کتاب رساله ای درباره رواداری